Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
peristrephic
گرداننده موجب گردش
Other Matches
constant displacement pump
پمپی با خروجی ثابت که درهر دور گردش مقدار ثابتی سیال جابجا میکند و مقدارجریان تنها بستگی به سرعت گردش ان دارد
flowchart template
یک راهنمای پلاستیکی که حاوی بریده هایی از علائم گردش کار بوده و در تهیه یک نمودار گردش کار بکاربرده میشود
inverter
بر گرداننده
operator
گرداننده
operators
گرداننده ها
users
گرداننده ها
handlers
گرداننده
drives
گرداننده
drive
گرداننده
user
گرداننده
operator
گرداننده
handler
گرداننده
operators
گرداننده
hard drive
گرداننده سخت
drivers
راننده گرداننده
driver
راننده گرداننده
final drive
گرداننده نهایی
driving axle
اکسل گرداننده
interrupt handler
گرداننده وقفه
st0 drive
گرداننده 605ST
drive number
شماره گرداننده
driving wheel
چرخ گرداننده
driving axle
محور گرداننده
driving belt
تسمه گرداننده
operating lever
اهرم گرداننده
driving sleeve
استوانه گرداننده
driving rod
میله گرداننده
current drive
گرداننده کنونی
driving flange
لبه گرداننده
driving flange
فلانژ گرداننده
equation of exchange
همچنین نگاه کنید به "رابطه فیشر "معادله مبادلات بیان رابطه بین حجم پول در گردش سرعت گردش پول
drive
راندن گرداندن گرداننده
back driving axle
محور گرداننده عقب
default drive
گرداننده پیش فرض
drives
راندن گرداندن گرداننده
dual disk drive
گرداننده دیسک دوگانه
driving torque
گشتاور پیچشی گرداننده
magnetic tape transport
گرداننده نوار مغناطیسی
magnetic tape drive
گرداننده نوار مغناطیسی
winchester disk drive
گرداننده دیسک وینچستر
crank drive
گرداننده میل لنگ
final drive
چرخ گرداننده نهایی شنی
driving pinion
چرخ دندانه پی نیون گرداننده
sprocket
دنده ملخی مین چرخ گرداننده نهایی در تانک
occasioned
موجب
in conformity with
بر موجب
occasioning
موجب
occasions
موجب
incurred
موجب
contributory
موجب
cause
موجب
inducements
موجب
inducement
موجب
origins
موجب
origin
موجب
occasion
موجب
whereby
که به موجب ان
offeror
موجب
incurs
موجب
contributive
موجب
causes
موجب
causing
موجب
incur
موجب
incurring
موجب
scourger
موجب بلا
conducive
موجب شونده
cuse of a
موجب وحشت
affording
موجب شدن
gratifying
موجب خوشنودی
entailed
موجب شدن
entail
موجب شدن
afford
موجب شدن
afforded
موجب شدن
affords
موجب شدن
effectuate
موجب شدن
sperms
موجب ایجادچیزی
sperm
موجب ایجادچیزی
to bring forth
موجب شدن
like a red rag to the bull
موجب خشم
brings
موجب شدن
bringing
موجب شدن
bring
موجب شدن
entailing
موجب شدن
entails
موجب شدن
stumbling block
موجب لغزش
stumbling blocks
موجب لغزش
ill fated
موجب بدبختی
give rise to
موجب شدن
thorn
موجب ناراحتی
thorns
موجب ناراحتی
federal reserve system
سیستمی که به موجب ان
pleasing
موجب مسرت
promibitive
موجب منع
hysteroid
موجب اختناق رحمی
drawing card
موجب جلب توجه
inotropic
موجب انقباض ماهیچه
hysterogenic
موجب اختناق رحمی
resolutive
محلل موجب فسخ
sufferance
سکوت موجب رضا
smoke screen
موجب تاریکی وابهام
suspensor
موجب تعلیق نگاهدارنده
evinces
موجب شدن برانگیختن
incentive
اتش افروز موجب
lactogenic
موجب ترشح شیر
incentives
اتش افروز موجب
evinced
موجب شدن برانگیختن
ulcerative
موجب تولید زخم
sidesplitting
موجب تشنج پهلوها
evincing
موجب شدن برانگیختن
evince
موجب شدن برانگیختن
reductase
دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
detractive
سبک کننده موجب کسرشان
inures
معتاد کردن موجب شدن
inuring
معتاد کردن موجب شدن
belly laughs
هر چیزی که موجب خنده شود
flunk
چیدن موجب شکست شدن
flunked
چیدن موجب شکست شدن
effecturate
موجب شدن انجام دادن
belly laugh
هر چیزی که موجب خنده شود
flunking
چیدن موجب شکست شدن
suspensory
موجب تعویق بیضه بند
flunks
چیدن موجب شکست شدن
motivate]
تحریک کردن موجب شدن
inbreed
موجب شدن بوجود اوردن
silert gives consent
خاموشی موجب رضا است
curiosity killed the cat
<idiom>
فضولی هم موجب دردسرمی شود
occasion
موجب شدن فراهم کردن
scarecrows
ادمک سرخرمن موجب ترس
occasioned
موجب شدن فراهم کردن
troubler
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
motivate
انگیختن موجب و سبب شدن
ignominious
موجب رسوایی ننگ اور
haste makes waste
تعجیل موجب تعطیل است
occasions
موجب شدن فراهم کردن
occasioning
موجب شدن فراهم کردن
inured
معتاد کردن موجب شدن
inure
معتاد کردن موجب شدن
motivating
انگیختن موجب و سبب شدن
motivates
انگیختن موجب و سبب شدن
motivated
انگیختن موجب و سبب شدن
lutenize
موجب ایجاد جسم زرد
scarecrow
ادمک سرخرمن موجب ترس
gaping stock
چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
abortionist
کسی که موجب سقط جنین میشود
abortionists
کسی که موجب سقط جنین میشود
denominative
مشتق ازاسم یاصفت موجب تسمیه
this act provoked my inquiry
این کار موجب پرسش من است
To break a habit makes one ill.
<proverb>
ترک عادت موجب مرض است .
blighters
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
blighter
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
new broom sweeps clean
<idiom>
شخص تازهای موجب تغییرات زیادی شود
breeding ground
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
in the clear
<idiom>
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
breeding grounds
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
riffling
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffles
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffled
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffle
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
gastrin
هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
hyperinsulinism
درخون که موجب کم شدن قند خون میگردد
constant speed drive
چرخدندهای با ضریبهای متغیر که برای ثابت نگه داشتن دور قسمت گردنده بین دو سیستم گرداننده و گردنده قرار میگیرد
evertor
عضله برون گرداننده عضله راجعه
spinning wheels
چرخ گرداننده چرخ هرزه گرد
spinning wheel
چرخ گرداننده چرخ هرزه گرد
red reg
چیزی که موجب خشم وبرانگیختگی گرد د یکجورزنگ در گندم
anticatalyst
مادهای که موجب وقفهء واکنشهای حیاتی موجود میشود
expansion bearing
تکیه گاهی که موجب حرکت طولی یا دورانی میشود
capstan
میله نوار گردان یا واحد پشتیبانی نوار که باعث میشود نوار به نوک خواندن / نوشتن یا گرداننده منتقل نماید
humoral pathology
علم ناخوشی شناسی که به موجب ان همه بیماریهارانتیجه فسادخلط هامیدانند
an unclear condition which
consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
quantity theory of money
نظریهای که به موجب ان قیمت هرکالا با مقدار پول تعیین میشود
prizing
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prizes
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prized
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
sound effects
عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمایی وغیره موجب صدامیشود
disk drives
گرداننده دیسک دیسک گردان
disk drive
گرداننده دیسک دیسک گردان
bergson criterion
ضابطهای که نشان میدهد هر تغییری که موجب کاهش مطلوبیت شود نامطلوب است
yellow bile
مادهء زردی که در قدیم میگفتند از کبد ترشح میشود و موجب ایجادحالت سودایی میگردد
breach of trust
کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
asylum
حقی است که به موجب ان هردولت میتواند کسانی را که به علل سیاسی به خاک او یاسفارتخانه اش می گریزند راپناه دهد
bond
سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
asylums
حقی است که به موجب ان هردولت میتواند کسانی را که به علل سیاسی به خاک او یاسفارتخانه اش می گریزند راپناه دهد
traverse
گردش
traversed
گردش
traverses
گردش
traversing
گردش
hiked
گردش
hikes
گردش
hiking
گردش
period
گردش
turns
گردش
turn
گردش
cycles
گردش
flow
گردش
trips
گردش
tripped
گردش
nutation
گردش
trip
گردش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com