Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English
Persian
movement
گردش جابجا کردن تحرک
Other Matches
constant displacement pump
پمپی با خروجی ثابت که درهر دور گردش مقدار ثابتی سیال جابجا میکند و مقدارجریان تنها بستگی به سرعت گردش ان دارد
mobilization
بسیج کردن تحرک دادن
displaces
جابجا کردن
dislocates
جابجا کردن
relocated
جابجا کردن
dislocating
جابجا کردن
transpose
جابجا کردن
heaved
جابجا کردن
heave
جابجا کردن
displaced
جابجا کردن
suppresses
جابجا کردن
displace
جابجا کردن
relocate
جابجا کردن
dislocate
جابجا کردن
removal
جابجا کردن
suppressing
جابجا کردن
relocates
جابجا کردن
translocate
جابجا کردن
relocating
جابجا کردن
unhorse
جابجا کردن
displacement
جابجا کردن
transposing
جابجا کردن
displacing
جابجا کردن
transposes
جابجا کردن
suppress
جابجا کردن
soil transport
جابجا کردن خاک
shifted
انتقال جابجا کردن
shift
انتقال جابجا کردن
shifts
انتقال جابجا کردن
removes
جابجا کردن به محل دیگر
restaging
جابجا کردن سوارکردن نفرات
removing
جابجا کردن به محل دیگر
winkles
جابجا کردن حلزون خوراکی
winkle
جابجا کردن حلزون خوراکی
to handle something with care
چیزی را با احتیاط جابجا کردن
remove
جابجا کردن به محل دیگر
luxate
از جای خود بیرون کردن جابجا کردن
interchanged
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanges
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanging
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchange
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
handles
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
handle
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
remove
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removes
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removing
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
shunting station
ایستگاه فرعی راه اهن برای جابجا کردن واگن ولوکوموتیو
anagrammatize
جابجا کردن قلب کردن
staging base
پایگاه تجدید سوخت یابارگیری مجدد یا جابجا کردن کالاها در کشتی یا هواپیما
flowchart template
یک راهنمای پلاستیکی که حاوی بریده هایی از علائم گردش کار بوده و در تهیه یک نمودار گردش کار بکاربرده میشود
ganders
: گردش کردن
circulate
گردش کردن
to go for a stroll
گردش کردن
circulates
گردش کردن
to take a stroll
گردش کردن
to be in a whirl
گردش کردن
excurse
گردش کردن
perambulating
گردش کردن در
revolved
گردش کردن
perambulated
گردش کردن در
perambulate
گردش کردن در
to make an excursion
گردش کردن
roam
گردش کردن
revolves
گردش کردن
roaming
گردش کردن
roams
گردش کردن
roamed
گردش کردن
circulated
گردش کردن
perambulates
گردش کردن در
revolve
گردش کردن
take a walk
گردش کردن
roves
گردش کردن
roved
گردش کردن
rove
گردش کردن
promenade
گردش کردن
itinerate
گردش کردن
promenades
گردش کردن
gander
: گردش کردن
bitblt
در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
blit
در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
to take a walk
گردش کردن یا رفتن
to go for a spin
با خودرو گردش کوتاهی کردن
walk
گردش کردن پیاده رفتن
walked
گردش کردن پیاده رفتن
walks
گردش کردن پیاده رفتن
equation of exchange
همچنین نگاه کنید به "رابطه فیشر "معادله مبادلات بیان رابطه بین حجم پول در گردش سرعت گردش پول
constitutionalize
برای بهداشت مزاج گردش کردن
to have a look round
[around]
the shops
[British E]
برای خرید در فروشگاه ها گردش کردن
to go places
گردش کردن
[رفتن به جاهای دیدنی]
to have a look round
[around]
the stores
[American E]
برای خرید در فروشگاه ها گردش کردن
dynamism
تحرک
stimulus
تحرک
mobile
با تحرک
stimulation
تحرک
locomotion
تحرک
volubility
تحرک
mobility
تحرک
stimuli
تحرک
mobiles
با تحرک
stirring
پر تحرک
movability
تحرک
tripped
سفر کردن گردش کردن
trips
سفر کردن گردش کردن
trip
سفر کردن گردش کردن
times
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
swagger cane
عصای کوچکی که سربازان هنگام گردش کردن در دست میگیرند
paddock
منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
paddocks
منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
reflates
تحرک بخشیدن
vagile
دارای تحرک
vagility
دارای تحرک
reflating
تحرک بخشیدن
immobility
عدم تحرک
class mobility
تحرک طبقاتی
motion study
تحرک سنجی
locomotive
وابسته به تحرک
upward mobility
تحرک صعودی
immobility
تحرک ناپذیری
class mobility
تحرک طبقهای
immobilization
عدم تحرک
ionic mobility
تحرک یونی
locomotives
وابسته به تحرک
mobility of capital
تحرک سرمایه
cell animation
تحرک سلولی
limiting ionic mobility
تحرک یونی حد
occupational mobility
تحرک شغلی
mobile
قابل تحرک
dynamism
قدرت تحرک
mobiles
قابل تحرک
mobility
قوه تحرک
reflate
تحرک بخشیدن
mobility
تحرک یکان
locomotory
نقص تحرک
vertical mobility
تحرک عمودی
geographical mobility
تحرک جغرافیائی
locomotor
نقص تحرک
downward mobility
تحرک نزولی
reflated
تحرک بخشیدن
social mobility
تحرک اجتماعی
static
بدون تحرک
horizontal mobility
تحرک افقی
mobility ratio
نسبت تحرک
sticking points
نقطهی عدم تحرک
factor mobility
تحرک عوامل تولید
sticking point
نقطهی عدم تحرک
to reflate the economy
به اقتصاد تحرک بخشیدن
mobility of factors of production
تحرک عوامل تولید
thermotaxis
تحرک در اثر گرما
mobility of a charged particle
تحرک ذره باردار
horizontal social mobility
تحرک افقی اجتماعی
horizontal labor mobility
تحرک افقی کارگر
mobility of labor
تحرک نیروی کار
labor mobility
تحرک نیروی کار
locomotion
تحرک نقل وانتقال
demonetization
سکه خارج از گردش جایگزین کردن مسکوکات جدیدبه جای سکههای رایج
low feild mobility
قابلیت تحرک میدان ضعیف
squashes
پرتاب بدون تحرک زیاد
squashing
پرتاب بدون تحرک زیاد
squashed
پرتاب بدون تحرک زیاد
squash
پرتاب بدون تحرک زیاد
migrated
جابجا شدن
autochthonous
جابجا نشده
translocation
جابجا شدگی
migrate
جابجا شدن
migrates
جابجا شدن
transposable
جابجا شدنی
metastatic
جابجا شونده
metastatic
جابجا شده
migrating
جابجا شدن
migratory
جابجا شونده
out of place
جابجا شده
dislocates
جابجا شدن
dislocating
جابجا شدن
disposition
جابجا شدن
dislocate
جابجا شدن
lomomote
جابجا شدن
turnover
جابجا شدن
relocation
جابجا سازی
displaceable
جابجا شونده
floating
جابجا شده
He was kI'lled on the spot.
جابجا کشته شد
supplant
جابجا شدن
supplanted
جابجا شدن
displacement
جابجا شدن
supplants
جابجا شدن
revulsive
جابجا شونده
supplanting
جابجا شدن
antihandling fuze
ماسوره ضد دستکاری ماسوره غیر حساس به جابجا کردن و دستکاری
mobilization
به حرکت دراوردن تحرک بخشیدن بسیج احتیاط ها
catch up
تحرک بیشتر برای جبران عقب ماندگی
metastasis
جابجا شدن ناخوشی
malposition
جابجا شدگی جنین
erratic block
بلوک جابجا شونده
transposable
قابل جابجا شدن
serpiginous
دونده جابجا شونده
moving power
نیروی جابجا کننده
revulsion
جابجا شدن درد ردع
frictional unemployment
بیکاری کوتاه مدت که در نتیجه تحرک ناقص نیروی کار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com