Dictiornary-Farsi | گرسنگی اور حریص | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 109 (6 milliseconds)

English	Persian
hungrier	گرسنگی اور حریص
hungriest	گرسنگی اور حریص
hungry	گرسنگی اور حریص


Other Matches

vulture	حریص
vultures	حریص
open mouthed	حریص
open-mouthed	حریص
avid	حریص
large hande a	حریص
kitish	حریص
esurient	حریص
guttler	حریص
self devouring	حریص
sharp set	حریص
voracious	حریص
greedy	حریص
greediest	حریص
greedier	حریص
grasping	حریص
avaricious	حریص
fierce	حریص سبع
itching palm <idiom>	حریص بودن
greed	حریص بودن
fiercer	حریص سبع
greedy of water	حریص مال
ravined	حریص درصید
fiercest	حریص سبع
perfervid	مشتاق حریص
pigs	ادم حریص وکثیف
pig	ادم حریص وکثیف
ravening	حریص ناشی از حرص
toothier	حریص دندان نما
toothiest	حریص دندان نما
toothy	حریص دندان نما
fillbelly	کسیکه درکاری حریص باشد
swine	گراز ادم پرخور یا حریص
swines	گراز ادم پرخور یا حریص
hungered	گرسنگی
hungers	گرسنگی
hungering	گرسنگی
hunger	گرسنگی
hungrily	با گرسنگی
starvation	گرسنگی
esurience	گرسنگی
starveling	گرسنگی خورده
starve	گرسنگی دادن
patience of hunger	تاب گرسنگی
patience of hunger	طاقت گرسنگی
hungered [arch]	حاکی از گرسنگی
ravenous hunger	گرسنگی زیاد
ravenousness	گرسنگی زیاد
starve	از گرسنگی مردن
starve	گرسنگی کشیدن
strave	گرسنگی کشیدن
sensation of hunger	احساس گرسنگی
to starve to death	از گرسنگی مردن
ravenously	با گرسنگی زیاد
He fainted from hunger.	از گرسنگی غش کردوافتاد
under the stimulus of hunger	از فشار گرسنگی
strave	از گرسنگی مردن
strave	گرسنگی خوردن
starved	گرسنگی کشیدن
hungriest	دچار گرسنگی
hungrily	از روی گرسنگی
hungry	حاکی از گرسنگی
starves	از گرسنگی مردن
starvation	گرسنگی کشیدن
starves	گرسنگی دادن
starving	گرسنگی کشیدن
starving	از گرسنگی مردن
starving	گرسنگی دادن
hungrier	حاکی از گرسنگی
hungrier	دچار گرسنگی
hungriest	حاکی از گرسنگی
belly pinched	گرسنگی خورده
bulimy	ناخوشی گرسنگی
hunger pangs	دردهای گرسنگی
hunger drive	سائق گرسنگی
hungry	دچار گرسنگی
starved	گرسنگی دادن
famish	گرسنگی کشیدن
hungered [arch]	گرسنگی نما
famish	گرسنگی دادن
starves	گرسنگی کشیدن
starved	از گرسنگی مردن
hungered [arch]	گرسنگی اور خشک
to feel [a bit] peckish	کمی حس گرسنگی کردن
hunger pain	درد گرسنگی [پزشکی]
to die of hunger [thirst]	از گرسنگی [تشنگی] مردن
many d. of hunger	بسیاری از گرسنگی می میرند
i am famishing	از گرسنگی دارم می میرم
a pang of hunger	احساس ناگهانی گرسنگی
to be reduced to starvation	اجبارا گرسنگی کشیدن
I feel faint with hunger.	از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
Do you feel hungry?	شما احساس گرسنگی می کنید؟
The soldiers died from illness and hunger.	سربازان از گرسنگی و بیماری مردند.
I've got the munchies.	یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
hunger osteopathy	بیماری استخوانی ناشی از گرسنگی
acoria	مرض گرسنگی داء الجوع
hungers	گرسنگی دادن گرسنه شدن
We suffered hunger for a few days .	چند روز گرسنگی کشیدیم
hungering	گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungered	گرسنگی دادن گرسنه شدن
hunger	گرسنگی دادن گرسنه شدن
iam not patient of hunger	من نمیتوانم تاب گرسنگی رابیاورم
to starve into surrender	گرسنگی دادن وناگزیربه تسلیم کردن
Hunger begets crime.	گرسنگی سبب جرم و جنایت میشود.
I'm starving [to death] .	از گرسنگی دارم میمیرم. [اصطلاح مجازی]
I'm not a bit hungry.	یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.