Dictiornary-Farsi | گرسنگی خورده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
belly pinched	گرسنگی خورده
starveling	گرسنگی خورده


Other Matches

hungrily	با گرسنگی
hungered	گرسنگی
hungers	گرسنگی
hunger	گرسنگی
hungering	گرسنگی
esurience	گرسنگی
starvation	گرسنگی
hungriest	حاکی از گرسنگی
starving	از گرسنگی مردن
starving	گرسنگی دادن
starvation	گرسنگی کشیدن
hungry	دچار گرسنگی
hungrier	دچار گرسنگی
hungrier	حاکی از گرسنگی
hungriest	دچار گرسنگی
hungry	حاکی از گرسنگی
He fainted from hunger.	از گرسنگی غش کردوافتاد
under the stimulus of hunger	از فشار گرسنگی
famish	گرسنگی دادن
famish	گرسنگی کشیدن
hunger drive	سائق گرسنگی
hunger pangs	دردهای گرسنگی
hungered [arch]	گرسنگی نما
hungered [arch]	حاکی از گرسنگی
patience of hunger	تاب گرسنگی
patience of hunger	طاقت گرسنگی
ravenous hunger	گرسنگی زیاد
ravenousness	گرسنگی زیاد
strave	گرسنگی کشیدن
strave	از گرسنگی مردن
hungrily	از روی گرسنگی
strave	گرسنگی خوردن
starving	گرسنگی کشیدن
ravenously	با گرسنگی زیاد
bulimy	ناخوشی گرسنگی
sensation of hunger	احساس گرسنگی
to starve to death	از گرسنگی مردن
starve	گرسنگی کشیدن
starved	گرسنگی کشیدن
starve	گرسنگی دادن
starve	از گرسنگی مردن
starved	از گرسنگی مردن
starved	گرسنگی دادن
starves	گرسنگی کشیدن
starves	گرسنگی دادن
starves	از گرسنگی مردن
a pang of hunger	احساس ناگهانی گرسنگی
hungered [arch]	گرسنگی اور خشک
i am famishing	از گرسنگی دارم می میرم
to die of hunger [thirst]	از گرسنگی [تشنگی] مردن
many d. of hunger	بسیاری از گرسنگی می میرند
hungriest	گرسنگی اور حریص
to be reduced to starvation	اجبارا گرسنگی کشیدن
hungrier	گرسنگی اور حریص
hungry	گرسنگی اور حریص
to feel [a bit] peckish	کمی حس گرسنگی کردن
hunger pain	درد گرسنگی [پزشکی]
I feel faint with hunger.	از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
I've got the munchies.	یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
acoria	مرض گرسنگی داء الجوع
The soldiers died from illness and hunger.	سربازان از گرسنگی و بیماری مردند.
iam not patient of hunger	من نمیتوانم تاب گرسنگی رابیاورم
Do you feel hungry?	شما احساس گرسنگی می کنید؟
hunger	گرسنگی دادن گرسنه شدن
hunger osteopathy	بیماری استخوانی ناشی از گرسنگی
hungered	گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungering	گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungers	گرسنگی دادن گرسنه شدن
We suffered hunger for a few days .	چند روز گرسنگی کشیدیم
Hunger begets crime.	گرسنگی سبب جرم و جنایت میشود.
I'm not a bit hungry.	یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
I'm starving [to death] .	از گرسنگی دارم میمیرم. [اصطلاح مجازی]
to starve into surrender	گرسنگی دادن وناگزیربه تسلیم کردن
it was eaten	خورده شد
irriguous	اب خورده
little	خورده
eaten	خورده
patsy	فریب خورده
cleft	ترک خورده
on oath	قسم خورده
plicated	چین خورده
mussy	بهم خورده
mildewy	باد خورده
clefts	ترک خورده
underdogs	سگ شکست خورده
maggoty	کرم خورده
underdog	سگ شکست خورده
picked	کلنگ خورده
conglomerates	به هم جوش خورده
clift	ترک خورده
jiggly	تکان خورده
failure	شکست خورده
kinky	پیچ خورده
kinky	گره خورده
failures	شکست خورده
grubbier	کرم خورده
puckery	چین خورده
grubbiest	کرم خورده
writhen	تاب خورده
writhen	پیچ خورده
worm eaten	کرم خورده
symphsis	عضوجوش خورده
teched	بهم خورده
tetched	بهم خورده
vermiculate	کرم خورده
thrawart	پیچ خورده
crackly	چین خورده
kaput	کاملا شک ست خورده
stickit	شکست خورده
moth eaten	بید خورده
grubby	کرم خورده
twisty	پیچ خورده
callous	پینه خورده
corrosion	خورده شدن
turkey	شکست خورده
brushed	شانه خورده
deluded	فریب خورده
turkeys	شکست خورده
conglomerate	به هم جوش خورده
indisposed	بهم خورده
carious	کرم خورده
dehiscent	ترک خورده
folded picture	تصویر تا خورده
eaten	خورده شده
engrained	پینه خورده
corrodible	خورده شدنی
distempered	بهم خورده
aggresive	خورده شده
crimpled	چوروک خورده
crossed out	قلم خورده
butt welded	از سر جوش خورده
dislocated	بهم خورده
fretted by rust	زنگ خورده
craven	شکست خورده
moth-eaten	بید خورده
wounds	پیچ خورده
worm-eaten	کرم خورده
wounding	پیچ خورده
hammer hard	چکش خورده
wound	پیچ خورده
messy	بهم خورده
withered	چروک خورده
stamped	تمبر خورده
cancelled	قلم خورده
lost	شکست خورده گمراه
common ashlar	سنگ چکش خورده
weldment	چیز جوش خورده
to be deluded	فریب خورده بودن
seared conscience	وجدان پینه خورده
to be fooled	فریب خورده بودن
wrounght iron mill bar	اهن جوش خورده
chiselled	چوب اسکنه خورده
chiseled	چوب اسکنه خورده
Today I took laxatives.	امروز مسهل خورده ام.
rancid	باد خورده فاسد
cat gets one's tongue <idiom>	گربه زبونش را خورده
Are you daft ?	مگر مغز خر خورده ای ؟
I have a cold.	من سرما خورده ام. [پزشکی]
These shoes dont fit me.	زنگ مدرسه خورده
impacted	باهم جوش خورده
beaten	چکش خورده فرسوده
interwrought	بهم جوش خورده
inure or en	پینه خورده کردن
it is sufficiently stamped	کم تمبر خورده است
certified public accountant	حسابدار قسم خورده
foul anchor	لنگر تاب خورده
patsy	شخص گول خورده
chartered accountant	حسابدار قسم خورده
rolled iron or steel	فولاد نورد خورده
rolled profile	نیمرخ نورد خورده
rolled glass	شیشه نورد خورده
sclerous	متصلب پینه خورده
cut in	چاک خورده شکافته
thraw	پیچ خورده دررفته
grounded	توپ به زمین خورده
deep dyed	زیاد رنگ خورده
indurate	پینه خورده کردن
i have caught a thorough chill	سرمای حسابی خورده ام
bound barrel	لوله تاب خورده
spun glass	شیشه تاب خورده
foul hawse	زنجیرها تاب خورده اند
Our business has become tangled up.	کارمان پیچ خورده است
a man in his forties	مرد چهل و خورده ساله
gyrus	برامدگی چین خورده مغز
fused ring system	سیستم حلقهای جوش خورده
fusion principle	اصل ترکیبات جوش خورده
buckled wheel	چرخ خم شده [تاب خورده]
weldment	قطعات بهم جوش خورده
to sprain one's ankle	پیچ خورده شدن قوزک پا
to twist one's ankle	پیچ خورده شدن قوزک پا
Chartered ( certified public ) accountant .	حسابدار قسم خورده ( مجاز )
Like a bear with a sore head.	مثل گرگ تیر خورده
weather stained	هوا خورده ورنگ پریده
acid corrosion of concrete	خورده شدن بتن بوسیله اسید
With a long face .	با سبیل آویزان ( ناموفق وسر خورده )
tailfly	طعمه گره خورده به انتهای نخ ماهیگیری
they are sworn frends	بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
He refused to acknowledge defeat .	قبول نمی کرد که شکست خورده
There is a hitch somewhere.	یک جای کار گره خورده است
not up	توپ دوبار به زمین خورده دبل