English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (26 milliseconds)
English Persian
starve گرسنگی دادن
starved گرسنگی دادن
starves گرسنگی دادن
starving گرسنگی دادن
famish گرسنگی دادن
Search result with all words
hunger گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungered گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungering گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungers گرسنگی دادن گرسنه شدن
to starve into surrender گرسنگی دادن وناگزیربه تسلیم کردن
Other Matches
esurience گرسنگی
hunger گرسنگی
hungered گرسنگی
hungers گرسنگی
hungering گرسنگی
hungrily با گرسنگی
starvation گرسنگی
hungrier دچار گرسنگی
starved از گرسنگی مردن
hungrier حاکی از گرسنگی
starves گرسنگی کشیدن
starves از گرسنگی مردن
bulimy ناخوشی گرسنگی
starved گرسنگی کشیدن
hungered [arch] گرسنگی نما
hunger pangs دردهای گرسنگی
ravenously با گرسنگی زیاد
sensation of hunger احساس گرسنگی
starve گرسنگی کشیدن
starve از گرسنگی مردن
hunger drive سائق گرسنگی
patience of hunger طاقت گرسنگی
starving گرسنگی کشیدن
starvation گرسنگی کشیدن
hungry دچار گرسنگی
hungrily از روی گرسنگی
belly pinched گرسنگی خورده
ravenous hunger گرسنگی زیاد
ravenousness گرسنگی زیاد
hungry حاکی از گرسنگی
strave از گرسنگی مردن
to starve to death از گرسنگی مردن
hungriest حاکی از گرسنگی
hungriest دچار گرسنگی
starving از گرسنگی مردن
starveling گرسنگی خورده
strave گرسنگی کشیدن
He fainted from hunger. از گرسنگی غش کردوافتاد
famish گرسنگی کشیدن
strave گرسنگی خوردن
under the stimulus of hunger از فشار گرسنگی
hungered [arch] حاکی از گرسنگی
patience of hunger تاب گرسنگی
to be reduced to starvation اجبارا گرسنگی کشیدن
hunger pain درد گرسنگی [پزشکی]
hungrier گرسنگی اور حریص
i am famishing از گرسنگی دارم می میرم
hungry گرسنگی اور حریص
to die of hunger [thirst] از گرسنگی [تشنگی] مردن
hungered [arch] گرسنگی اور خشک
hungriest گرسنگی اور حریص
to feel [a bit] peckish کمی حس گرسنگی کردن
a pang of hunger احساس ناگهانی گرسنگی
many d. of hunger بسیاری از گرسنگی می میرند
We suffered hunger for a few days . چند روز گرسنگی کشیدیم
Do you feel hungry? شما احساس گرسنگی می کنید؟
acoria مرض گرسنگی داء الجوع
I feel faint with hunger. از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
The soldiers died from illness and hunger. سربازان از گرسنگی و بیماری مردند.
I've got the munchies. یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
iam not patient of hunger من نمیتوانم تاب گرسنگی رابیاورم
hunger osteopathy بیماری استخوانی ناشی از گرسنگی
Hunger begets crime. گرسنگی سبب جرم و جنایت میشود.
I'm not a bit hungry. یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
I'm starving [to death] . از گرسنگی دارم میمیرم. [اصطلاح مجازی]
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
order سفارش دادن دستور دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
houses منزل دادن پناه دادن
house منزل دادن پناه دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
housed منزل دادن پناه دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
slashes چاک دادن شکاف دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com