Dictiornary-Farsi | گرفتار توفان | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 117 (7 milliseconds)

English	Persian
stormbound	گرفتار توفان


Other Matches

stormbound	قطع رابطه شده در اثر توفان توفان زده
benighted	گرفتار تاریکی شدن درکوهستان گرفتار در تاریکی
tempests	توفان
tempest	توفان
typhoons	توفان
typhoon	توفان
tornados	توفان
stour	توفان
windstorm	توفان
storms	توفان
storm	توفان
stormed	توفان
tornadoes	توفان
tornado	توفان
squalls	توفان
storming	توفان
hurricane	توفان
hurricanes	توفان
squall	توفان
thunderstorm	توفان تندری
storm trooper	گروه توفان
stormy petrel	مرغان توفان
thunderstorms	توفان تندری
snow goggles	عینک توفان
stormpetrel	مرغان توفان
typhoon	توفان همراه با باران
typhoons	توفان همراه با باران
tempest	توفان ایجاد کردن
tempests	توفان ایجاد کردن
pawn storm	توفان پیادهای شطرنج
southeaster	توفان جنوب شرقی
plain gypsum lath	[توفان سنگ و گچ مسطح]
thunderstorms	توفان همراه بااذرخش وصاعقه
southwester	توفان یا تندباد جنوب غربی
thunderstorm	توفان همراه بااذرخش وصاعقه
typhoon	توفان سخت دریای چین گردباد
typhoons	توفان سخت دریای چین گردباد
afoul	گرفتار
in for	گرفتار
ill at ease	گرفتار
preoccupied	گرفتار
captives	گرفتار
captive	گرفتار
entangled	گرفتار
woebegone	گرفتار غم
fogbound	گرفتار مه
incumber	گرفتار کردن
mousetraps	گرفتار کردن
snard	گرفتار کردن
snarly	گرفتار دام
overladen	سخت گرفتار
run into	گرفتار شدن
mousetrap	گرفتار کردن
thirl	گرفتار کردن
to be in love	گرفتار بودن
to lay hold on	گرفتار کردن
windbound	گرفتار باد
tangles	گرفتار کردن
overtaken	گرفتار کردن
tangle	گرفتار کردن
pensive	پکر گرفتار غم
embarrassed with debts	گرفتار قرض
entangle	گرفتار کردن
overtake	گرفتار کردن
involving	گرفتار کردن
enamored	گرفتار عشق
enswathe	گرفتار کردن
overtakes	گرفتار کردن
hard-pressed	سخت گرفتار
involved	مبهم گرفتار
involve	گرفتار کردن
involves	گرفتار کردن
enwrap	گرفتار کردن
hard pressed	سخت گرفتار
snowed under	گرفتار درگیرکار پرمشغله
go through changes <idiom>	گرفتار تغییرات شدن
entoil	گرفتار مخمصه کردن
to flounder	گیر و گرفتار شدن
inviscate	در چسب گرفتار کردن
conscience-stricken	گرفتار عذاب وجدان
to let in for	گرفتار یا دچار کردن
i am awkwardly situated	بد جوری گرفتار شده ام
i am in a sorry hopeless etc	بدجوری گرفتار شده ام
embroiled in war	دچار یا گرفتار جنگ
immesh	در دام نهادن گرفتار کردن
embrangle	گیر انداختن گرفتار کردن
he was in a sorry pickel	بد جوری گرفتار شده بود
To be trapped.	دربند افتادن ( گرفتار شدن )
up the pole	گرفتار در تنگنا واقع شده
I have entangled myself with the banks .	خودم را گرفتار بانک ها کردم
I have all kinds of problems.	هزار جور گرفتار ؟ دارم
lured	بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lures	بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
luring	بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lure	بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
to implicate somebody in something	کسی را با چیزی [منفی] گرفتار کردن
gill net	گیر کرده ماهی را گرفتار میسازد
to involve somebody in something [negative]	کسی را با چیزی [منفی] گرفتار کردن
Blessings are not valued till they are gone. <proverb>	قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید.
go to sleep	اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
to run into a bad practice	گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
to get caught up in something	در چیزی گیر کردن [افتادن] [گرفتار شدن] [اصطلاح روزمره] [اصطلاح مجازی]
bind	گرفتار واسیر کردن مقید کردن
binds	گرفتار واسیر کردن مقید کردن
implicates	گرفتار کردن مشمول کردن
implicated	گرفتار کردن مشمول کردن
implicate	گرفتار کردن مشمول کردن
to run in	گرفتار کردن انتخاب کردن
implicating	گرفتار کردن مشمول کردن
hallucinated	گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinates	گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinate	گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinating	گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
captures	اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture	اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing	اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن