Dictiornary-Farsi | گرفتار در تنگنا واقع شده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
up the pole	گرفتار در تنگنا واقع شده


Other Matches

benighted	گرفتار تاریکی شدن درکوهستان گرفتار در تاریکی
intercostal	واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
bottlenecks	تنگنا
warpath	تنگنا
narrows	تنگنا
jaw	تنگنا
jaws	تنگنا
pinch	تنگنا
pinches	تنگنا
cul de sac	تنگنا
tightest	تنگنا
tighter	تنگنا
bottleneck	تنگنا
strait	در تنگنا تنگنا
straits	در تنگنا تنگنا
impasse	تنگنا
tight	تنگنا
bottlenecks	تنگنا تنگراه
bottleneck	تنگنا تنگراه
sandwich	در تنگنا قرار دادن
fix	حیص وبیص تنگنا
sandwiches	در تنگنا قرار دادن
fixes	حیص وبیص تنگنا
sandwiched	در تنگنا قرار دادن
put to	در تنگنا قرار دادن
hairbreadth	فاصله خیلی کم تنگنا
pull through	در تنگنا کمک یافتن
to lie east and west	واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
ill at ease	گرفتار
fogbound	گرفتار مه
afoul	گرفتار
woebegone	گرفتار غم
in for	گرفتار
captive	گرفتار
captives	گرفتار
preoccupied	گرفتار
entangled	گرفتار
snard	گرفتار کردن
mousetrap	گرفتار کردن
mousetraps	گرفتار کردن
overladen	سخت گرفتار
snarly	گرفتار دام
to lay hold on	گرفتار کردن
entangle	گرفتار کردن
tangle	گرفتار کردن
overtakes	گرفتار کردن
thirl	گرفتار کردن
enswathe	گرفتار کردن
enamored	گرفتار عشق
embarrassed with debts	گرفتار قرض
stormbound	گرفتار توفان
incumber	گرفتار کردن
involve	گرفتار کردن
involved	مبهم گرفتار
involving	گرفتار کردن
to be in love	گرفتار بودن
run into	گرفتار شدن
involves	گرفتار کردن
enwrap	گرفتار کردن
hard-pressed	سخت گرفتار
hard pressed	سخت گرفتار
windbound	گرفتار باد
pensive	پکر گرفتار غم
overtaken	گرفتار کردن
tangles	گرفتار کردن
overtake	گرفتار کردن
i am awkwardly situated	بد جوری گرفتار شده ام
embroiled in war	دچار یا گرفتار جنگ
entoil	گرفتار مخمصه کردن
to let in for	گرفتار یا دچار کردن
to flounder	گیر و گرفتار شدن
conscience-stricken	گرفتار عذاب وجدان
snowed under	گرفتار درگیرکار پرمشغله
go through changes <idiom>	گرفتار تغییرات شدن
i am in a sorry hopeless etc	بدجوری گرفتار شده ام
inviscate	در چسب گرفتار کردن
he was in a sorry pickel	بد جوری گرفتار شده بود
immesh	در دام نهادن گرفتار کردن
I have entangled myself with the banks .	خودم را گرفتار بانک ها کردم
I have all kinds of problems.	هزار جور گرفتار ؟ دارم
To be trapped.	دربند افتادن ( گرفتار شدن )
embrangle	گیر انداختن گرفتار کردن
to involve somebody in something [negative]	کسی را با چیزی [منفی] گرفتار کردن
lures	بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
luring	بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lured	بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
gill net	گیر کرده ماهی را گرفتار میسازد
lure	بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
to implicate somebody in something	کسی را با چیزی [منفی] گرفتار کردن
Blessings are not valued till they are gone. <proverb>	قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید.
go to sleep	اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
to run into a bad practice	گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
to get caught up in something	در چیزی گیر کردن [افتادن] [گرفتار شدن] [اصطلاح روزمره] [اصطلاح مجازی]
indeed	در واقع
in reality	در واقع
postmortem	پس از واقع
As it were	در واقع
bestead	واقع
situated or situate	واقع
situates	واقع در
situate	واقع در
situating	واقع در
substantially	در واقع
post mortem	پس از واقع
bind	گرفتار واسیر کردن مقید کردن
binds	گرفتار واسیر کردن مقید کردن
setting up	واقع شده
sets	واقع شده
set	واقع شده
to take place	واقع شدن
take place	واقع شدن
realism	واقع گرایی
objectivity	واقع بینی
axile	واقع درمحور
realistic	واقع بین
haemal	واقع درسوی دل
realistic	واقع گرایانه
realism	واقع گرائی
to come to pass	واقع شدن
covenant	واقع شود
hypodermal	واقع در زیرپوست
trumped up	خلاف واقع
trumped-up	خلاف واقع
life like	واقع نما
realistically	واقع گرایانه
realistically	واقع بین
superjacent	واقع درفوق
procephalic	واقع در جلو سر
alpha lyrae	نسر واقع
sincipital	واقع در جلوی سر
located inside	تو واقع شده
sinisteral	واقع درسمت چپ
flight from reality	واقع گریزی
untrue	خلاف واقع
extreme position	واقع درمنتهاالیه
situated or situate	واقع شده
meanest	واقع دروسط
meaner	واقع دروسط
mean	واقع دروسط
simultaneous with each other	با هم واقع شونده
dichasial	واقع در دو طرف
capsulate	واقع درکپسول
centric	واقع درمرکز
sublunar	واقع در زیرقمر
shipside	واقع در کنارکشتی
lie	واقع شدن
lies	واقع شدن
subjacent	واقع در زیر
dereism	واقع گریزی
lied	واقع شدن
limitrophe	واقع در مرز
initiatory	واقع در اول
extraception	واقع نگری
initialling	واقع در اغاز
intradermic	واقع در زیرپوست
hinders	واقع درعقب
hindering	واقع درعقب
hindered	واقع درعقب
situated	واقع شده در
situated	واقع در جایگزین
transpontine	واقع در انسوی پل
hinder	واقع درعقب
initialled	واقع در اغاز
initialing	واقع در اغاز
realism	واقع بینی
vanward	واقع درجلو
intralogical	واقع در حدودمنطق
postern	واقع درعقب
intradermal	واقع در زیرپوست
yonder	واقع درانجا
osculant	واقع شونده
initial	واقع در اغاز
initialed	واقع در اغاز
nether	واقع در پایین
realist	واقع بین
realist	واقع گرا
nether	واقع در زیر
lumbar	واقع در کمر
vertical	واقع در نوک
onshore	واقع در ساحل
intervascular	واقع در میان رگ ها
down to earth	واقع بین
down-to-earth	واقع بین
covenants	واقع شود
intramontane	واقع در کوهستان
vega	نسر واقع
precordial	واقع در پیش دل
occur	واقع شدن
occurred	واقع شدن
initials	واقع در اغاز
realists	واقع بین
realists	واقع گرا
it lies on the east of	در خاور واقع
occurring	واقع شدن
occurs	واقع شدن
hypogeal	واقع در شکم خاک
laterad	واقع درخط افقی
pantropical	واقع در مناطق حاره
hypogeous	واقع در شکم خاک
intratelluric	واقع در درون زمین