English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (39 milliseconds)
English Persian
bind گرفتار واسیر کردن مقید کردن
binds گرفتار واسیر کردن مقید کردن
Other Matches
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
bound خیز محدود کردن مقید کردن بستن
fetter مقید کردن
bind over مقید کردن
binds مقید کردن
fettering مقید کردن
bonding مقید کردن
fetters مقید کردن
bind مقید کردن
peg down مقید کردن
fettered مقید کردن
to tie up مقید کردن حبس کردن
condition شرط مقید کردن
indenture با سند مقید کردن
to pin somebody down on something کسی را به چیزی مقید کردن
incumber گرفتار کردن
tangle گرفتار کردن
tangles گرفتار کردن
involve گرفتار کردن
involves گرفتار کردن
involving گرفتار کردن
enwrap گرفتار کردن
thirl گرفتار کردن
overtake گرفتار کردن
enswathe گرفتار کردن
entangle گرفتار کردن
snard گرفتار کردن
mousetraps گرفتار کردن
to lay hold on گرفتار کردن
mousetrap گرفتار کردن
overtaken گرفتار کردن
overtakes گرفتار کردن
implicate گرفتار کردن مشمول کردن
implicating گرفتار کردن مشمول کردن
implicates گرفتار کردن مشمول کردن
implicated گرفتار کردن مشمول کردن
to run in گرفتار کردن انتخاب کردن
inviscate در چسب گرفتار کردن
to let in for گرفتار یا دچار کردن
entoil گرفتار مخمصه کردن
immesh در دام نهادن گرفتار کردن
embrangle گیر انداختن گرفتار کردن
lured بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
luring بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lures بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lure بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
to implicate somebody in something کسی را با چیزی [منفی] گرفتار کردن
to involve somebody in something [negative] کسی را با چیزی [منفی] گرفتار کردن
to get caught up in something در چیزی گیر کردن [افتادن] [گرفتار شدن] [اصطلاح روزمره] [اصطلاح مجازی]
hallucinating گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinates گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinate گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinated گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
benighted گرفتار تاریکی شدن درکوهستان گرفتار در تاریکی
modal مقید
conditional مقید
limiting مقید
pent مقید
modals مقید
particulars مقید
bound up مقید
bound مقید
limited مقید
bounden مقید
plenaries غیر مقید
plenary غیر مقید
conditional موکول مقید
conditionally بطور مقید
qualified power of attorney وکالت مقید
engaged column ستون مقید
qualified مقید محدود
absolute غیر مقید
absolutes غیر مقید
qualified endorsement فهرنویسی مقید
qualified confession اقرار مقید
restrictive indorsement پشت نویسی مقید
qualified indorsement فهر نویسی مقید
indenture باسند مقید شدن
sub modo مشروط یا مضیق یا مقید
qualified endorsement پشت نویسی مقید
formal مقید به اداب ورسوم اداری
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
She is very particular ( specific ) about her appearance . درباره سرووضعش خیلی مقید است
I feel morally bound to … از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
He's a difficult man to pin down. سخت است او [مرد] را مقید کرد.
I always make a point of being on time . I always try to be punctual . همیشه مقید هستم که سر وقت بیایم
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
preoccupied گرفتار
ill at ease گرفتار
afoul گرفتار
fogbound گرفتار مه
entangled گرفتار
woebegone گرفتار غم
in for گرفتار
captive گرفتار
captives گرفتار
bearbaiting نوعی تفریح که دران سگهارابجان خرس مقید درزنجیرمیاندازند
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
run into گرفتار شدن
to be in love گرفتار بودن
overladen سخت گرفتار
pensive پکر گرفتار غم
stormbound گرفتار توفان
enamored گرفتار عشق
involved مبهم گرفتار
embarrassed with debts گرفتار قرض
hard-pressed سخت گرفتار
hard pressed سخت گرفتار
snarly گرفتار دام
windbound گرفتار باد
go through changes <idiom> گرفتار تغییرات شدن
i am in a sorry hopeless etc بدجوری گرفتار شده ام
i am awkwardly situated بد جوری گرفتار شده ام
to flounder گیر و گرفتار شدن
embroiled in war دچار یا گرفتار جنگ
conscience-stricken گرفتار عذاب وجدان
snowed under گرفتار درگیرکار پرمشغله
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
up the pole گرفتار در تنگنا واقع شده
To be trapped. دربند افتادن ( گرفتار شدن )
I have all kinds of problems. هزار جور گرفتار ؟ دارم
he was in a sorry pickel بد جوری گرفتار شده بود
I have entangled myself with the banks . خودم را گرفتار بانک ها کردم
gill net گیر کرده ماهی را گرفتار میسازد
Blessings are not valued till they are gone. <proverb> قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید.
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com