Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (22 milliseconds)
English
Persian
engage
گرفتن استخدام کردن
engages
گرفتن استخدام کردن
Other Matches
recruiting
سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruited
سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruit
سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruits
سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
union shop
یکی از اصول سیستم سندیکایی که به موجب ان کارگرانی که عضو اتحادیه نیستند می توانند استخدام شوند ولی پس از استخدام باید به عضویت اتحادیه درایند
chargeable accessions
استخدام به صورت پرسنل کادر استخدام به صورت پیمانی
engages
استخدام کردن
employs
استخدام کردن
engage
استخدام کردن
take into service
استخدام کردن
to retain
استخدام کردن
employ
استخدام کردن
employed
استخدام کردن
employing
استخدام کردن
enroll
استخدام کردن
recruit
نواموز استخدام کردن
reemploy
دوباره استخدام کردن
recruited
نواموز استخدام کردن
reengage
دوباره استخدام کردن
recruiting
نواموز استخدام کردن
recruits
نواموز استخدام کردن
to retain a freelancer
استخدام کردن پیشه ور آزاد
employ
بکار گماشتن استخدام کردن
employed
بکار گماشتن استخدام کردن
employs
بکار گماشتن استخدام کردن
take on
<idiom>
استخدام کردن،اجازه دادن
employing
بکار گماشتن استخدام کردن
to hire
برگزیدن برای کار
[استخدام کردن]
application
به کار گماردن استخدام کردن به کار بردن
applications
به کار گماردن استخدام کردن به کار بردن
to engage somebody as somebody
کسی را به عنوان کسی
[در پیشه ای]
استخدام کردن
service
استخدام
serviced
استخدام
employment
استخدام
sorb
استخدام
recruitment
استخدام
public service
استخدام دولتی
employers
استخدام کننده
employer
استخدام کننده
featherbed
استخدام کارمنداضافی
personnel management
مدیریت استخدام
personnel manager
مدیر استخدام
retd
مخفف در استخدام
unemployable
غیرفابل استخدام
employable
قابل استخدام
reenagement
استخدام دوباره
labour policy
سیاست استخدام کارکنان
administrative contracting office
دفتر استخدام کارگزینی
inductee
نفر استخدام شده
working paper
ورقهء استخدام کارگر
sign on
قرارداد استخدام کسی را امضاکردن
reenlistment
دوباره در ارتش استخدام شدن
open shop
بنگاه دارای سیستم استخدام ازاد
he was engagedon probation
بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
inflames
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
seize
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seizes
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
obtain
گرفتن یا دریافت کردن
obtain
فراهم کردن گرفتن
fogs
تیره کردن مه گرفتن
obtains
فراهم کردن گرفتن
hold
جا گرفتن تصرف کردن
to fill up
گرفتن تکمیل کردن
bevel
پخ کردن لبه گرفتن
hunt down
دنبال کردن و گرفتن
educe
گرفتن استخراج کردن
abalienate
منتقل کردن پس گرفتن
circle
گرفتن احاطه کردن
obtained
فراهم کردن گرفتن
obtains
گرفتن یا دریافت کردن
embraces
در بر گرفتن بغل کردن
strike root
ریشه کردن گرفتن
embrace
در بر گرفتن بغل کردن
circling
گرفتن احاطه کردن
surrenders
پس گرفتن و تبدیل کردن
embracing
در بر گرفتن بغل کردن
surrender
پس گرفتن و تبدیل کردن
surrendered
پس گرفتن و تبدیل کردن
embraced
در بر گرفتن بغل کردن
obtained
گرفتن یا دریافت کردن
circled
گرفتن احاطه کردن
fog
تیره کردن مه گرفتن
circles
گرفتن احاطه کردن
to smell out
گرفتن وپیدا کردن
holds
جا گرفتن تصرف کردن
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
passes
سبقت گرفتن از خطور کردن
mourns
ماتم گرفتن گریه کردن
resigns
کناره گرفتن تفویض کردن
frame
چارچوب گرفتن طرح کردن
resign
کناره گرفتن تفویض کردن
concludes
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
borrow
وام گرفتن اقتباس کردن
bath
ابتنی کردن حمام گرفتن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
wailing
ناله کردن ماتم گرفتن
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
wails
ناله کردن ماتم گرفتن
wailed
ناله کردن ماتم گرفتن
wail
ناله کردن ماتم گرفتن
to set a
اندازه گرفتن باطل کردن
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
borrowed
وام گرفتن اقتباس کردن
jests
ببازی گرفتن شوخی کردن
jest
ببازی گرفتن شوخی کردن
borrows
وام گرفتن اقتباس کردن
bathed
ابتنی کردن حمام گرفتن
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
conclude
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
mourned
ماتم گرفتن گریه کردن
fine
جریمه گرفتن از صاف کردن
run down
<idiom>
انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
to release for a ransom
با گرفتن فدیه ازاد کردن
occupying
مشغول کردن به کار گرفتن
take on
گرفتن کارگر هیاهو کردن
gathered
نتیجه گرفتن استباط کردن
gather
نتیجه گرفتن استباط کردن
finest
جریمه گرفتن از صاف کردن
follow through
گرفتن زه پس از رها کردن تیر
rise
ترقی کردن سرچشمه گرفتن
holds
دریافت کردن گرفتن توقف
ingurgitate
فرا گرفتن زیاد پر کردن
rises
ترقی کردن سرچشمه گرفتن
occupy
مشغول کردن به کار گرفتن
occupies
مشغول کردن به کار گرفتن
to go to school to
یاد گرفتن یا تقلید کردن از
stack up
جمع کردن اندازه گرفتن
hugging
بغل کردن محکم گرفتن
overlie
قرار گرفتن خفه کردن
fined
جریمه گرفتن از صاف کردن
secures
تصرف کردن گرفتن هدف
embeds
دور گرفتن جاسازی کردن
passed
سبقت گرفتن از خطور کردن
hugged
بغل کردن محکم گرفتن
hug
بغل کردن محکم گرفتن
to split the difference
میانه را گرفتن مصالحه کردن
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
to get to
شروع کردن دست گرفتن
secure
تصرف کردن گرفتن هدف
embed
دور گرفتن جاسازی کردن
hugs
بغل کردن محکم گرفتن
mourn
ماتم گرفتن گریه کردن
to run over
مرور کردن زیر گرفتن
slurring
مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
get
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
slurred
مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slur
مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slurs
مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
boot
خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
gets
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
early weaning
از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
fussed
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
overestimates
غلو کردن دست بالا گرفتن
fussing
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
titrate
عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
takle
به قلاب اویزان کردن با چنگک گرفتن
fusses
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
overestimating
غلو کردن دست بالا گرفتن
overestimate
غلو کردن دست بالا گرفتن
overestimated
غلو کردن دست بالا گرفتن
To take an invevtory.
صورت برداری کردن ( موجودی گرفتن )
to mediate a result
وسیله گرفتن نتیجهای فراهم کردن
track down a person
رد پای کسی را گرفتن و او رادستگیر کردن
getting
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
fuss
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
To pick up (to lose) the thread of conversation.
رشته سخن را بدست گرفتن ( گم کردن )
emplace
جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
to bolt somebody out
[با قفل کردن]
جلوی راه کسی را گرفتن
throttling
جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
appose
موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
questions
موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
throttle
جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttles
جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttled
جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
question
موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
questioned
موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
environ
دورزدن دورکسی یا چیزی را گرفتن محاصره کردن
calebrate
جشن گرفتن عید گرفتن
grips
طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping
طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip
طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up
درز گرفتن کاغذ گرفتن
take in
<idiom>
زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
slag
کفه گرفتن تفاله گرفتن
clams
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripped
طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
to make a long arm
[برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
integrate
یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
integrates
یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
integrating
یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
to secure a debtby a mortagage
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
floated
ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
interfere
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com