Total search result: 276 (26 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
to obtain something |
گرفتن چیزی |
to bring something |
گرفتن چیزی |
to get [hold of] something |
گرفتن چیزی |
|
|
Search result with all words |
|
calibrate |
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن |
calibrated |
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن |
calibrates |
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن |
calibrating |
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن |
supersede |
گرفتن جای چیزی که قدیمی تر یا کم استفاده تر است |
superseded |
گرفتن جای چیزی که قدیمی تر یا کم استفاده تر است |
supersedes |
گرفتن جای چیزی که قدیمی تر یا کم استفاده تر است |
superseding |
گرفتن جای چیزی که قدیمی تر یا کم استفاده تر است |
superimpose |
روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر |
superimposes |
روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر |
superimposing |
روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر |
grip |
محکم گرفتن چیزی |
gripped |
محکم گرفتن چیزی |
gripping |
محکم گرفتن چیزی |
grips |
محکم گرفتن چیزی |
grab |
گرفتن چیزی و نگهداشتن آن |
grabbed |
گرفتن چیزی و نگهداشتن آن |
grabbing |
گرفتن چیزی و نگهداشتن آن |
grabs |
گرفتن چیزی و نگهداشتن آن |
interfere |
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن |
interfered |
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن |
interferes |
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن |
retrace |
ردپای چیزی را دوباره گرفتن |
retraced |
ردپای چیزی را دوباره گرفتن |
retraces |
ردپای چیزی را دوباره گرفتن |
retracing |
ردپای چیزی را دوباره گرفتن |
integrate |
یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط |
integrates |
یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط |
integrating |
یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط |
catch at |
برای گرفتن چیزی کوشیدن |
caulk |
شکاف وسوراخ چیزی را گرفتن |
decarbonate |
زغال چیزی را گرفتن |
decarbonize |
زغال چیزی را گرفتن |
degas |
گاز چیزی را گرفتن |
dehumidify |
نم چیزی را گرفتن |
dehydrate |
اب چیزی را گرفتن |
dehydrogenate |
هیدروژن چیزی را گرفتن بدون هیدروژن کردن |
dehydrogenize |
هیدروژن چیزی را گرفتن بدون هیدروژن کردن |
dispraise |
از بهای چیزی کاستن کم گرفتن |
environ |
دورزدن دورکسی یا چیزی را گرفتن محاصره کردن |
monopolization |
گرفتن امتیاز انحصاری چیزی |
rigid adherence to a thing |
محکم گرفتن چیزی |
to graps at anything |
برای گرفتن چیزی کوشش نمودن |
to make a long arm |
[برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن] |
To take delivery of something. |
چیزی را تحویل گرفتن |
To turn a blind eye to something. To overlook something. |
چیزی را نادیده گرفتن |
To put something to the vote. |
درباره چیزی رأی گرفتن |
To make light of something. |
چیزی راسر سری گرفتن |
To treat something as a joke |
چیزی را بشوخی گرفتن |
To find fault with something ( someone ) . |
از چیزی ( کسی ) عیب گرفتن |
scrape the bottom of the barrel <idiom> |
گرفتن چیزی که باقی مانده |
nip in the bud <idiom> |
از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن |
to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> |
کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره] |
to keep pace with something <idiom> |
با چیزی برابر راه رفتن [یاد گرفتن] [تغییر کردن] [اصطلاح] |
to take something as a joke |
چیزی را بعنوان شوخی گرفتن |
to regard something as a matter of course |
چیزی [داستانی] را امری آشکار در نظر گرفتن |
to jump on somebody |
به کسی پریدن [زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده] |
to contract something from somebody |
از کسی چیزی [بیماری] گرفتن |
to block [to block up] [to clog] [to clog up] something |
جلوی جریان [ریزش] چیزی را گرفتن |
to get in somebody's way |
جلوی راه کسی [چیزی] را گرفتن |
to nip something in the bud |
از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن |
to wring something from somebody [out of somebody] |
از کسی چیزی به زور گرفتن |
to trap something [e.g. carbon dioxide] |
چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ] |
to have your share of something [negative] |
چیزی [بدی] را گرفتن |
to borrow something [from somebody] |
چیزی را قرض گرفتن [از کسی] |
stem the tide <idiom> |
جلو موج چیزی را گرفتن |
to get worked up |
به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن] |
to work oneself up |
به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن] |
to take something into account |
در نظر گرفتن چیزی |
to seize something [from somebody] |
چیزی را گرفتن [از کسی] |
to turn a blind eye to something |
چیزی را نادیده گرفتن |
to let something slip |
چیزی را نادیده گرفتن |
Other Matches |
|
to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
to take medical advice |
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن |
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
grip |
طرز گرفتن وسیله گرفتن |
take in <idiom> |
زود گرفتن ،مطالب را گرفتن |
grips |
طرز گرفتن وسیله گرفتن |
slag |
کفه گرفتن تفاله گرفتن |
gripping |
طرز گرفتن وسیله گرفتن |
clams |
بچنگال گرفتن محکم گرفتن |
clam |
بچنگال گرفتن محکم گرفتن |
to seal up |
درز گرفتن کاغذ گرفتن |
gripped |
طرز گرفتن وسیله گرفتن |
calebrate |
جشن گرفتن عید گرفتن |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
relevance |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
replaces |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replaced |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
pushes |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
replace |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
pushed |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
replacing |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
push |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
queries |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
query |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
querying |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
queried |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
to esteem somebody or something [for something] |
قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ] |
controls |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
controlling |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
to pass by any thing |
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن |
establish |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
establishes |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
control |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
to hang over anything |
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن |
establishing |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
rate |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
rates |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
appreciate |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciated |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciates |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciating |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
to regard somebody [something] as something |
کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن |
extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
screw up <idiom> |
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی |
changes |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
to wish for something |
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن |
see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
fence [around / between something] |
نرده [دور چیزی] [بین چیزی] |
to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
change |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
changed |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
fence [around / between something] |
حصار [دور چیزی] [بین چیزی] |
changing |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . |
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] . |
recognition |
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای .. |
to blame somebody for something |
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه] |
requires |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
insert |
قرار دادن چیزی در چیزی |
inserting |
قرار دادن چیزی در چیزی |
required |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
require |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
to paint something [with something] |
چیزی را [با چیزی] رنگ زدن |
resisting |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resisted |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resist |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resists |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
to lean something against something |
چیزی را به چیزی تکیه دادن |
requiring |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
inserts |
قرار دادن چیزی در چیزی |
(a) case in point <idiom> |
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند |
lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |
to regard something as something |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to see something as something [ to construe something to be something] |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
assignment [of something] [to something] |
برگماشت [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
برگماشت [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
تعیین [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
انتساب [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
واگذاری [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
ارجاع [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
ارجاع [به چیزی] [از چیزی] |
assignment [of something] [to something] |
گمارش [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
گمارش [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
انتساب [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
واگذاری [به چیزی] [از چیزی] |
assignation [of something] [to something] |
تعیین [به چیزی] [از چیزی] |
stuck on <idiom> |
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن |
phase |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
phased |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
phases |
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی |
sleep on it <idiom> |
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن |
rectified |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
long for |
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن |
to have something in reserve |
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن |
something like 00 rials |
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال |
rectify |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
rectifies |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
To tell some one his fortune . |
برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن ) |
continues |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
continue |
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید |
to mind somebody [something] |
اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن] |
fix |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
fixes |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
seizes |
گرفتن |
seized |
گرفتن |
cork |
گرفتن |
overtaken |
گرفتن |
inclasp |
در بر گرفتن |
seize |
گرفتن |
puddles |
گل گرفتن |
to lay a wager |
گرفتن |
recapture |
پس گرفتن |
withdraws |
پس گرفتن |
resumes |
از سر گرفتن |
corks |
گرفتن |
ceasing |
گرفتن |
overtakes |
گرفتن |
skim |
کف گرفتن از |
raclaim |
پس گرفتن |
withdraw |
پس گرفتن |
to shut off |
را گرفتن |
resuming |
از سر گرفتن |
recaptured |
پس گرفتن |
recaptures |
پس گرفتن |
encumber |
گرفتن |
encumbered |
گرفتن |
recapturing |
پس گرفتن |
resumption |
از سر گرفتن |
encumbering |
گرفتن |
encumbers |
گرفتن |
overtake |
گرفتن |
grabbed |
گرفتن |
obturate |
گرفتن |
retrieve |
پس گرفتن |
retrieved |
پس گرفتن |
retrieves |
پس گرفتن |
lay to heart |
به دل گرفتن |
abating |
اب گرفتن از |
to get used to |
خو گرفتن [به] |
retake |
پس گرفتن |
grabbing |
گرفتن |
catch on |
گرفتن |
grabs |
گرفتن |
to get accustomed to |
خو گرفتن [به] |
wive |
زن گرفتن |
reoccupy |
از سر گرفتن |
blinds |
گرفتن |
to hunt out |
گرفتن |
abated |
اب گرفتن از |
catch |
گرفتن |
retaken |
پس گرفتن |
blinded |
گرفتن |
blind |
گرفتن |
infold |
در بر گرفتن |
indwell |
جا گرفتن |
puddle |
گل گرفتن |
to get at |
گرفتن |
deglutinate |
گرفتن |
to nestle oneself |
جا گرفتن |
withdrawals |
پس گرفتن |
lute |
گل گرفتن |
nails |
گرفتن |
lutes |
گل گرفتن |
tong |
گرفتن |
to catch on |
گرفتن |
receives |
گرفتن |
to whisk away or off |
گرفتن |
acclimatizing |
خو گرفتن |
to take up |
گرفتن |
acclimatizes |
خو گرفتن |
acclimatized |
خو گرفتن |
get at |
گرفتن |
nailed |
گرفتن |
withdrawal |
پس گرفتن |
acquiring |
گرفتن |
retaking |
پس گرفتن |
reclaim |
پس گرفتن |
abate |
اب گرفتن از |
reclaimed |
پس گرفتن |
getting |
گرفتن |
receive |
گرفتن |
reclaiming |
پس گرفتن |
gets |
گرفتن |
abates |
اب گرفتن از |
get |
گرفتن |