English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (35 milliseconds)
English Persian
obtain گرفتن یا دریافت کردن
obtained گرفتن یا دریافت کردن
obtains گرفتن یا دریافت کردن
Search result with all words
hold دریافت کردن گرفتن توقف
holds دریافت کردن گرفتن توقف
Other Matches
gripped نیروی گرفتن ادراک و دریافت
grip نیروی گرفتن ادراک و دریافت
gripping نیروی گرفتن ادراک و دریافت
grips نیروی گرفتن ادراک و دریافت
acknowledges 1-اعلام کردن به فرستده که پیام دریافت شده است 2-ارسال سیگنال از گیرنده تا بگوید پیام ارسالی به درستی دریافت شده است
acknowledging 1-اعلام کردن به فرستده که پیام دریافت شده است 2-ارسال سیگنال از گیرنده تا بگوید پیام ارسالی به درستی دریافت شده است
acknowledge 1-اعلام کردن به فرستده که پیام دریافت شده است 2-ارسال سیگنال از گیرنده تا بگوید پیام ارسالی به درستی دریافت شده است
receive اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receives اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
come into <idiom> دریافت کردن
acquire دریافت کردن
recovering دریافت کردن
acquiring دریافت کردن
recieve دریافت کردن
receive دریافت کردن
acquires دریافت کردن
pull down دریافت کردن
draw دریافت کردن
recovers دریافت کردن
receives دریافت کردن
pick up <idiom> دریافت کردن
draws دریافت کردن
recover دریافت کردن
DSR سیگنال از وسیلهای که آماده دریافت داده است , این سیگنال پس از دریافت سیگنال DTR رخ میدهد
cash دریافت کردن صندوق پول
pick up <idiom> سوارکردن مسافر ،دریافت کردن
cashing دریافت کردن صندوق پول
cashed دریافت کردن صندوق پول
get a fix on something <idiom> نامه الکترونی دریافت کردن
cashes دریافت کردن صندوق پول
check حافظه موقت برای داده دریافت شده پی از بررسی آن در برابر داده دریافت شده از طریق مسیر یا راه دیگر
checks حافظه موقت برای داده دریافت شده پی از بررسی آن در برابر داده دریافت شده از طریق مسیر یا راه دیگر
checked حافظه موقت برای داده دریافت شده پی از بررسی آن در برابر داده دریافت شده از طریق مسیر یا راه دیگر
hitched کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitching کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitch کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitches کامل کردن پاس به دریافت کننده
tight end مهاجم گوش مامور سد کردن و دریافت توپ
to i. any one into abenefice کسیرابرای دریافت درامد کلیسا معرفی کردن
go baseline حرکت کردن در امتداد خط پایانی برای دریافت پاس
inducted مستقر کردن دریافت کردن
inducts مستقر کردن دریافت کردن
inducting مستقر کردن دریافت کردن
induct مستقر کردن دریافت کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
cryptoperiod زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
seized ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seize ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seizes ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
obtained فراهم کردن گرفتن
obtains فراهم کردن گرفتن
abalienate منتقل کردن پس گرفتن
hunt down دنبال کردن و گرفتن
obtain فراهم کردن گرفتن
circled گرفتن احاطه کردن
hold جا گرفتن تصرف کردن
circling گرفتن احاطه کردن
engages گرفتن استخدام کردن
circles گرفتن احاطه کردن
fog تیره کردن مه گرفتن
bevel پخ کردن لبه گرفتن
embracing در بر گرفتن بغل کردن
to smell out گرفتن وپیدا کردن
embraces در بر گرفتن بغل کردن
educe گرفتن استخراج کردن
engage گرفتن استخدام کردن
embraced در بر گرفتن بغل کردن
embrace در بر گرفتن بغل کردن
to fill up گرفتن تکمیل کردن
holds جا گرفتن تصرف کردن
surrenders پس گرفتن و تبدیل کردن
surrendered پس گرفتن و تبدیل کردن
surrender پس گرفتن و تبدیل کردن
fogs تیره کردن مه گرفتن
circle گرفتن احاطه کردن
strike root ریشه کردن گرفتن
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
out side دریافت کننده سرویس دریافت کننده سرویس اسکواش
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
ingurgitate فرا گرفتن زیاد پر کردن
passed سبقت گرفتن از خطور کردن
fine جریمه گرفتن از صاف کردن
to get to شروع کردن دست گرفتن
gathered نتیجه گرفتن استباط کردن
overlie قرار گرفتن خفه کردن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
wailed ناله کردن ماتم گرفتن
conclude نتیجه گرفتن استنتاج کردن
wails ناله کردن ماتم گرفتن
to go to school to یاد گرفتن یا تقلید کردن از
employed مشغول کردن بکار گرفتن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
concludes نتیجه گرفتن استنتاج کردن
rises ترقی کردن سرچشمه گرفتن
wail ناله کردن ماتم گرفتن
rise ترقی کردن سرچشمه گرفتن
finest جریمه گرفتن از صاف کردن
to release for a ransom با گرفتن فدیه ازاد کردن
bathed ابتنی کردن حمام گرفتن
to run over مرور کردن زیر گرفتن
embeds دور گرفتن جاسازی کردن
embed دور گرفتن جاسازی کردن
occupy مشغول کردن به کار گرفتن
occupying مشغول کردن به کار گرفتن
stack up جمع کردن اندازه گرفتن
resigns کناره گرفتن تفویض کردن
bath ابتنی کردن حمام گرفتن
hugs بغل کردن محکم گرفتن
take on گرفتن کارگر هیاهو کردن
hugging بغل کردن محکم گرفتن
resign کناره گرفتن تفویض کردن
hugged بغل کردن محکم گرفتن
borrow وام گرفتن اقتباس کردن
borrowed وام گرفتن اقتباس کردن
secure تصرف کردن گرفتن هدف
follow through گرفتن زه پس از رها کردن تیر
secures تصرف کردن گرفتن هدف
hug بغل کردن محکم گرفتن
borrows وام گرفتن اقتباس کردن
mourn ماتم گرفتن گریه کردن
occupies مشغول کردن به کار گرفتن
mourned ماتم گرفتن گریه کردن
run down <idiom> انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
wailing ناله کردن ماتم گرفتن
fined جریمه گرفتن از صاف کردن
mourns ماتم گرفتن گریه کردن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
jest ببازی گرفتن شوخی کردن
to set a اندازه گرفتن باطل کردن
gather نتیجه گرفتن استباط کردن
to split the difference میانه را گرفتن مصالحه کردن
frame چارچوب گرفتن طرح کردن
jests ببازی گرفتن شوخی کردن
passes سبقت گرفتن از خطور کردن
boot خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
To pick up (to lose) the thread of conversation. رشته سخن را بدست گرفتن ( گم کردن )
to mediate a result وسیله گرفتن نتیجهای فراهم کردن
fussing ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fuss ایراد گرفتن خرده گیری کردن
slurred مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slur مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
overestimated غلو کردن دست بالا گرفتن
fussed ایراد گرفتن خرده گیری کردن
early weaning از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
track down a person رد پای کسی را گرفتن و او رادستگیر کردن
getting حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
takle به قلاب اویزان کردن با چنگک گرفتن
gets حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
titrate عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
get حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
fusses ایراد گرفتن خرده گیری کردن
slurs مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
overestimates غلو کردن دست بالا گرفتن
slurring مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
overestimate غلو کردن دست بالا گرفتن
To take an invevtory. صورت برداری کردن ( موجودی گرفتن )
overestimating غلو کردن دست بالا گرفتن
throttle جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
question موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
throttling جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttles جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
appose موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
throttled جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
questioned موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
to bolt somebody out [با قفل کردن] جلوی راه کسی را گرفتن
environ دورزدن دورکسی یا چیزی را گرفتن محاصره کردن
questions موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
emplace جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
clam بچنگال گرفتن محکم گرفتن
clams بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripped طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up درز گرفتن کاغذ گرفتن
grip طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate جشن گرفتن عید گرفتن
slag کفه گرفتن تفاله گرفتن
gripping طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom> زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
grips طرز گرفتن وسیله گرفتن
bear arms سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
interfere توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
lionize مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
integrating یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
floats ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
integrate یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
to make a long arm [برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
floated ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
integrates یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
float ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
interferes توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
tackling از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
to trap something [e.g. carbon dioxide] چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
tackled از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
high leg attack and shoulder control زیر یک خم با گرفتن شانه حریف سرنگون کردن و افت کامل
tackles از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackle از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com