Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
social
گروه دوست
Search result with all words
gregarious
جمعیت دوست گروه جو
Other Matches
packs
گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
pack
گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
A friend in need is a friend indeed..
<proverb>
دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
I like to be friends with you.
من دوست دارم با تو دوست باشم.
beach group
گروه خدمات بارانداز ساحلی گروه پیشرو یا یورتچی دریایی
commodity groups
گروه اقلام مشابه لجستیکی گروه کالاهای مصرفی
beach party
گروه ساحلی گروه شناسایی اسکله یا ساحل
civil reserve air fleet
گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
task component
بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
framing
یک فرایند ارتباطات که تعیین میکند کدام گروه از بیتهاتشکیل یک کاراکتر را میدهدو کدام گروه کاراکترها یک پیام را نمایش میدهد
clean up party
گروه مسئول نظافت محل اقامت افراد گروه مسئول رفت و روب
I am done with you.
رابطه بین من و تو تمام شد!
[رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am
[have]
finished with you.
رابطه بین من و تو تمام شد!
[رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
task force
گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task forces
گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
countervailing power
قدرت یک گروه که در واکنش به قدرت گروه دیگر بوجود می اید
kaldor criterion
ضابطهای که براساس ان هرگونه تغییر ازنظر اجتمائی مطلوب یا مفیداست مشروط برانکه میزان نفع گروه منتفع شونده ازمیزان گروه متضررشونده بیشتر باشد . این ضابطه اولین بار بوسیله اقتصاددان امریکائی
amphibious task group
گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
landing group
گروه پیاده شونده به ساحل گروه پیاده شدن
stables
گروه اتومبیلهای مسابقه زیرنظریک سازمان گروه اسبهای مسابقه زیر نظر یک سازمان
stable
گروه اتومبیلهای مسابقه زیرنظریک سازمان گروه اسبهای مسابقه زیر نظر یک سازمان
hordes
گروه بیشمار گروه
horde
گروه بیشمار گروه
battery of tests
گروه ازمونهای کارایی افراد گروه ازمونهای خصوصیات پرسنلی افراد
allying
دوست
chum
دوست
philoginous
زن دوست
philogynist
زن دوست
unfriended
بی دوست
formalist
دوست
bozo
دوست
chums
دوست
schoolmates
دوست
schoolmate
دوست
friendless
بی دوست
heart-to-heart
دوست
heart to heart
دوست
amicable
دوست
heart-to-hearts
دوست
ally
دوست
dienophile
دی ان دوست
friend
دوست
friends
دوست
leal
دوست
buddies
دوست
hydrophilic compound
اب دوست
hydrophilic
اب دوست
buddy
دوست
friends
دوست کردن
social
جمعیت دوست
fraternized
دوست بودن
take kindly to
<idiom>
دوست داشتن
likable
دوست داشتنی
likes
دوست داشتن
liked
دوست داشتن
like
دوست داشتن
chessist
شطرنج دوست
sporting
بازی دوست
friend
دوست کردن
peaceable
صلح دوست
gregarious
گروده دوست
likeable
دوست داشتنی
dislike
دوست نداشتن
disliked
دوست نداشتن
dislikes
دوست نداشتن
disliking
دوست نداشتن
crony
دوست صمیمی
cronies
دوست صمیمی
fraternizing
دوست بودن
fraternizes
دوست بودن
affects
دوست داشتن
fraternised
دوست بودن
affect
دوست داشتن
fraternises
دوست بودن
fraternising
دوست بودن
fraternize
دوست بودن
francophile
فرانسه دوست
hemophile
خون دوست
lipophilic
چربی دوست
liquorish
نوشابه دوست
lithophilous
سنگ دوست
electrophile
الکترون دوست
myrmecophilous
مورجه دوست
dislikeable
دوست نداشتنی
dislikable
دوست نداشتنی
necrophilous
لاشه دوست
negrophil
زنگی دوست
negrophil
سیاه دوست
nucleophile
هسته دوست
dendrophilous
درخت دوست
oxyphil
اسید دوست
oxyphile
اسید دوست
culturist
فرهگ دوست
humnanist
همنوع دوست
francophil
فرانسه دوست
friendly state
کشور دوست
heliophilous
افتاب دوست
hydrophile
اب دوست علاقمند به اب
hydrophilic
اب دوست علاقمند به اب
hand in glove
دوست همراز
hand in glove
دوست یک دل ویکزبان
hand and glove
دوست همراز
hand and glove
دوست یک دل ویکزبان
halophilous
نمک دوست
hail fellow
دوست صمیمی
hydrophilic
ترکیب اب دوست
hydrophilic compound
ترکیب اب دوست
intimado
دوست صمیمی
isophilic
همجنس دوست
germanophil
المان دوست
gallophile
فرانسه دوست
kissing kind
باهم دوست
patiot
میهن دوست
phiadelphian
نوع دوست
phihellenic
یونانی دوست
amativeness
دوست داشتن
careerist
حرفه دوست
careerists
حرفه دوست
family man
زن و بچه دوست
family men
زن و بچه دوست
acidophile
اسید دوست
acidophile
ترشی دوست
philotechnic
صناعت دوست
girlfriend
دوست دختر
girlfriends
دوست دختر
pen pal
دوست قلمی
pen pal
دوست مکاتبهای
pen pals
دوست قلمی
pen pals
دوست مکاتبهای
unlovely
دوست نداشتنی
boyfriends
دوست پسر
zoophilous
حیوان دوست
zoophilic
حیوان دوست
philanthrope
بشر دوست
philhellene
دوست یونان
philhellenic
دوست یونان
philobiblic
کتاب دوست
philotechnic
صنعت دوست
pornerastic
جنده دوست
psychrophilic
سرما دوست
cater cousin
دوست صمیمی
saprophytic
پوده دوست
solomon
صلح دوست
bibliophil
کتاب دوست
sweet tooth
شیرینی دوست
humansit
انسان دوست
to make a friend of
دوست شدن با
anglophile
انگلیسی دوست
xenophile
بیگانه دوست
boyfriend
دوست پسر
warlike
جنگ دوست
expressionist
حالت دوست
philanthropists
بشر دوست
I need my e
من دوست دارم
expressionism
حالت دوست
loveable
دوست داشتنی
patriots
وطن دوست
lovable
دوست داشتنی
loyalists
دولت دوست
his friend's murder
قتل دوست او
patriotic
میهن دوست
loveliest
دوست داشتنی
patriot
وطن دوست
humanitarian
بشر دوست
lovelier
دوست داشتنی
lovely
دوست داشتنی
philanthropist
بشر دوست
rats
دوست بی وفا
ornithophilous
مرغ دوست
cobber
دوست صمیمی
loyalist
دولت دوست
savours
فهمیدن دوست داشتن
dressier
متداول لباس دوست
snake in the grass
خطر نزدیک دوست دو رو
lyophilic colloid
کلویید حلال دوست
enemy in liken of friend
دشمن در لباس دوست
mammonite
ثروت دوست زرپرست
electrophilic reagent
واکنشگر الکترون دوست
one's second self
دوست صمیمی شخص
celibatarian
عزب یاتجرد دوست
saprophytic
دوست دار موادگندیده
This is my friend.
این دوست من است.
nucleophilic reagent
واکنشگر هسته دوست
savor
فهمیدن دوست داشتن
savouring
فهمیدن دوست داشتن
to have a sweet tooth
شیرینی دوست بودن
i remain yours truly
دوست صمیمی شما
savoured
فهمیدن دوست داشتن
to keep friends
باهم دوست ماندن
amiable
مهربان دوست داشتنی
I like to be friends with you.
من می خوام با تو دوست بشم.
love
معشوقه دوست داشتن
loved
معشوقه دوست داشتن
He is a close friend of mine .
دوست نزدیک من است
xerophylus plant
گیاه خشک دوست
loves
معشوقه دوست داشتن
to be good pax
باهم دوست بودن
dressiest
متداول لباس دوست
savour
فهمیدن دوست داشتن
hemophile
موجود خون دوست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com