English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English Persian
a true and accurate report گزارشی درست و دقیق
Other Matches
correcting دقیق یا درست
correct دقیق یا درست
corrects دقیق یا درست
approximates نه دقیق ولی تقریبا درست
approximated نه دقیق ولی تقریبا درست
approximate نه دقیق ولی تقریبا درست
reportorial گزارشی
to write up a report به تفصیل نوشتن گزارشی
to write out a report به تفصیل نوشتن گزارشی
to draw up a report به تفصیل نوشتن گزارشی
to make out a report به تفصیل نوشتن گزارشی
demand report گزارشی که به هنگام نیازتولید میشود
action oriented management report گزارشی که شرایط غیرعادی رابا توجه ویژهای که نیازدارد به مدیریت هشدار میدهد
quartz clock بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
reporting by axception گزارشی که فقط حاوی اقلام خارج از قلمرو عادی بوده ونیازمند توجه مدیریت است
and تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد
join تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
meets تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
OR function تابع منط قی که وقتی خروجی درست میدهد که یک ورودی درست باشد
meet تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
joins تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
coincidence function تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد
intersections تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
intersection تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
joined تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
union تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود
assertion 1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود
unions تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود
conjunction تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود
conjunctions تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود
disjunction تابع منط قی که در صورتی که ورودی درست باشد خروجی درست تولید میکند
either or operation تابع منط قی که وقتی خروجی درست دارد که یک ورودی درست داشته باشد
false 1-اشتباه نه درست و نه صحیح . 2-اصط لاح منط قی معادل دودویی مخالف درست
alternation تابع منط قی که یک خروجی درست را در صورتی که هر یک از ورودی ها درست باشد ایجاد میکند
temper درست ساختن درست خمیر کردن
tempered درست ساختن درست خمیر کردن
tempers درست ساختن درست خمیر کردن
judiciousness قضاوت درست تشخیص درست
be the spitting image of someone <idiom> درست مثل کسی بودن [درست شبیه کسی به نظر رسیدن]
The convict cannot distinguish between right and wrong [distinguish right from wrong] . این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص [تشخیص درست را از نادرست] بدهد.
differences تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند
exjunction تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند
difference تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند
EXOR تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند
alternatives تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد
alternative تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد
exclusive تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یک ورودی درست باشد و وقتی نادرست است که ورودی ها مثل هم باشند
intent دقیق
precision دقیق
scholastical دقیق
punctual دقیق
stringently دقیق
scholastic دقیق
wistful دقیق
particular redemption دقیق
exacts دقیق
exquisite دقیق
accurate دقیق
exact solution حل دقیق
exact دقیق
scrutinizer دقیق
stringent دقیق
advertent دقیق
subtil دقیق
astute دقیق
exacted دقیق
punctilious دقیق
literal دقیق
punctiliously دقیق
tenty دقیق
imprecise غیر دقیق
fine setting تنظیم دقیق
exact location محل دقیق
fine adjustment تنظیم دقیق
precision fire تیر دقیق
perpend دقیق بودن
persnickety کاربسیار دقیق
particularization شرح دقیق
micro pressure gage فشارسنج دقیق
fine spun دقیق خیالی
precision balance ترازوی دقیق
subtlest دقیق لطیف
subtler دقیق لطیف
detailed analysis آنالیز دقیق
subtle دقیق لطیف
an a calculator محاسب دقیق
control توپزن دقیق
controlling توپزن دقیق
controls توپزن دقیق
precision adjustment تنظیم دقیق
tenuous لطیف دقیق
arm of precision اسلحه دقیق
set لجوج دقیق
sets لجوج دقیق
setting up لجوج دقیق
precisian خیلی دقیق
detailed analysis بررسی دقیق
thoroughgoing بسیار دقیق
precision sweep روبش دقیق
scrutiny بررسی دقیق
pryingly با نگاه دقیق
high accuracy measurement سنجش دقیق
queazy زیاد دقیق
precise دقیق کردن
precise صریح دقیق
precise خیلی دقیق
strictly speaking دقیق شویم
pernickety کاربسیار دقیق
queasy زیاد دقیق
precision spirit level ترازوی دقیق
going-over بررسی دقیق
precision scale مقیاس دقیق
instruments الات دقیق
precision tools الات دقیق
goings-over بررسی دقیق
precision tool ابزار دقیق
precisionist بسیار دقیق
thorough paced دقیق گام
watchfulness دقیق هشیاری
in-depth دقیق و عمیق
punctual باذکرجزئیات دقیق
precision levelling ترازیابی دقیق
instrument الات دقیق
precision instrument سنجه دقیق
sounded بی خطر دقیق
sound بی خطر دقیق
watchful بی خواب دقیق
precision measurment سنجش دقیق
sounds بی خطر دقیق
soundest بی خطر دقیق
pin point تعیین دقیق نقاط
facsimile کپی دقیق از یک متن
stickler سمج خیلی دقیق
inspects ازمایش دقیق بازبینی
mind one's P's and Q's <idiom> خیلی دقیق به رفتاروگفتار
meticulous خیلی دقیق وسواسی
sticklers سمج خیلی دقیق
pick someone's brains <idiom> اطلاعات دقیق به کسی
inspected ازمایش دقیق بازبینی
probity پیروی دقیق از اصول
pore بمطالعه دقیق پرداختن
pores بمطالعه دقیق پرداختن
particular دقیق نکته بین
zeros تنظیم دقیق دستگاه
zeroes تنظیم دقیق دستگاه
chronometer ساعت شمار دقیق
zero تنظیم دقیق دستگاه
calibration تنظیم الات دقیق
scrupulously <adv.> خیلی دقیق وسواسی
astringent سخت گیر دقیق
inspect ازمایش دقیق بازبینی
inspecting ازمایش دقیق بازبینی
facsimiles کپی دقیق از یک متن
fine turning میزان سازی دقیق
precision drill مته کردن دقیق
altitude fine adjustment دستگاه تنظیم دقیق
to pore [over; on] به مطالعه دقیق پرداختن
mirrors ایجاد کپی دقیق
precision engineering مهندسی ابزار دقیق
precision engineering تکنیک ابزار دقیق
fine adjustment knob دکمه تنظیم دقیق
fine tuning میزان سازی دقیق
fine sight تنظیم خط نشانه دقیق
precision lathe ماشین تراش دقیق
precision measuring equipment تجهیزات سنجش دقیق
precision casting ریخته گری دقیق
mirror ایجاد کپی دقیق
tenderest دقیق ترد ونازک
tendered دقیق ترد ونازک
tender دقیق ترد ونازک
precision adjustment تنظیم دقیق تیر
precision adjustment تنظیم تیر دقیق
edge sharpening دقیق کردن لبه
precision bore سوراخ کردن دقیق
precision بسیار دقیق بودن
tendering دقیق ترد ونازک
measuring magnifier مسافت یاب دقیق
precision اندازه گیری دقیق
off base <idiom> غیر دقیق ،نادرست
mirrored ایجاد کپی دقیق
NAND function تابع منط قی که خروجی آن وقتی نادرست است که تمام ورودی ها درست باشند و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد
denial تابع منط قی که نتیجه آن نادرست است وقتی همه ورودی ها درست باشد و درست است اگر ورودی نادرست باشد
denials تابع منط قی که نتیجه آن نادرست است وقتی همه ورودی ها درست باشد و درست است اگر ورودی نادرست باشد
symmetric difference تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشند و وقتی نادرست است که هر دو ورودی مثل هم باشند
dispersion تابع منط قی که خروجی آن نادرست است وقتی تمام ورودی ها درست باشند و درست است وقتی یک ورودی نادرست باشد
accuracy تعریف دقیق تر خواهد بود
attenuate تقلیل دادن دقیق شدن
format قواعد دقیق دستورات و آرگومان ها
formats قواعد دقیق دستورات و آرگومان ها
handle with kid gloves <idiom> باکسی همکاری دقیق داشتن
thread the needle پاس دقیق از بین مدافعان
attenuates تقلیل دادن دقیق شدن
attenuating تقلیل دادن دقیق شدن
punctilio نکته دقیق در ایین رفتار
theodolite زاویه یاب دقیق ثانیهای
theodolites زاویه یاب دقیق ثانیهای
subtilize دقیق وحساس ولطیف کردن
an i calculation حساب نادرست یا غیر دقیق
subtilization ملایمت دقیق و لطیف سازی
image کپی دقیق از فضایی از حافظه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com