Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (44 milliseconds)
English
Persian
to negotiate for something
گفتگو و معامله کردن برای چیزی
Other Matches
to negotiate
[about; on; for]
something
[with somebody]
گفتگو و معامله کردن
[با کسی درباره چیزی]
negotiatory
مبنی بر معامله یا گفتگو
to talk something over with somebody
با کسی در باره چیزی مفصل گفتگو کردن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
bargaining
معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargained
معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargain
معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargains
معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
palor
اطاق برای گفتگو خصوصی
Did you get anything out of this deal ?
دراین معامله چیزی گیرت آمد ؟
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
tenors
بازاری که در ان معامله برای اینده صورت می گیرد
tenor
بازاری که در ان معامله برای اینده صورت می گیرد
to make a r for something
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
to refuse somebody admittance to something
پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
to atone for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to save up for something
برای چیزی صرفه جویی کردن
sexualize
جنس برای چیزی تعیین کردن
within reach of gunshot
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
spoon-feed
<idiom>
ساده کردن چیزی برای کسی
to call somebody to
[for]
something
از کسی برای چیزی درخواست کردن
make room for someone or something
<idiom>
برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
to save for something
پس انداز کردن
[اندوختن ]
برای چیزی
impetrate
برای چیزی لابه واستغاثه کردن
to make amends for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to e. with person on a thing
کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
represents
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to open something to
[the]
traffic
چیزی را برای
[دسترسی به]
ترافیک باز کردن
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to seek a remedy for something
چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
pay through the nose
<idiom>
برای چیزی پول زیادی خرج کردن
represented
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
represent
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
throw one's weight around
<idiom>
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
to always find something to gripe about
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
permutation
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
to make a long arm
[برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
permutations
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to trap something
[e.g. carbon dioxide]
چیزی را گرفتن
[جمع کردن]
[برای مثال دی اکسید کربن ]
wetting
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
to recount something to someone
[formal]
برای کسی چیزی را تعریف کردن
[یکایک گفتن]
[بازگفتن]
speaks
گفتگو کردن
to talk
[to]
گفتگو کردن
[با]
intertalk
گفتگو کردن
negotiating
گفتگو کردن
negotiate
گفتگو کردن
negotiates
گفتگو کردن
negotiated
گفتگو کردن
speak
گفتگو کردن
debate
گفتگو کردن
discuss
گفتگو کردن
restrict
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
sass
بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
soliloquize
باخود گفتگو کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to have an i. with any one
باکسی دیدار و گفتگو کردن
communed
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
communing
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
commune
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
communes
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
to off negotiations
اعلان قطع گفتگو یا روابط کردن
collogue
توط ئه چیدن محرمانه گفتگو کردن
cash in
<idiom>
تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
package deals
معامله کلی معامله چکی
package deal
معامله کلی معامله چکی
futures goods
کالاهایی که در معامله سلف خرید و فروش می گردد کالاهای مورد معامله سلف
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
discuss
مطرح کردن گفتگو کردن
discusses
مطرح کردن گفتگو کردن
discussing
مطرح کردن گفتگو کردن
argued
گفتگو کردن مشاجره کردن
argues
گفتگو کردن مشاجره کردن
arguing
گفتگو کردن مشاجره کردن
argue
گفتگو کردن مشاجره کردن
discussed
مطرح کردن گفتگو کردن
fradulent conveyance
معامله به قصد فرار از دین معامله به قصد اضرار غیر
to make a market of
معامله کردن
deal
حد معامله کردن
truck
معامله کردن
chap
معامله کردن
trucked
معامله کردن
transacting
معامله کردن
trucking
معامله کردن
trucks
معامله کردن
trade in for
معامله کردن
strike a bargain
معامله کردن
dealt
حد معامله کردن
transacts
معامله کردن
do business
معامله کردن
deals
معامله کردن
to do business
معامله کردن
sell out
معامله کردن
sell-out
معامله کردن
sell-outs
معامله کردن
transact
معامله کردن
deals
حد معامله کردن
transacted
معامله کردن
deal
معامله کردن
operate
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
to play fair
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
black market
دربازارسیاه معامله کردن
to deal in futures
معامله سلف کردن
reciprocate
معامله بمثل کردن
contango
با وعده معامله کردن
reciprocate
معامله متقابله کردن
black markets
دربازارسیاه معامله کردن
barters
پایاپای معامله کردن
reciprocated
معامله بمثل کردن
declare off
قطع معامله کردن
play fair
مردانه معامله کردن
sale short
معامله سلف کردن
bartered
پایاپای معامله کردن
deal in futures
معامله سلف کردن
barter
پایاپای معامله کردن
to deal in futures
معامله پیش کردن
to declare off
قطع معامله کردن با
reciprocates
معامله متقابله کردن
reciprocates
معامله بمثل کردن
lay one's cards on the table
<idiom>
صادقانه معامله کردن
to buy a pig in a poke
معامله سربسته کردن
cancellation of bargain
اقاله کردن معامله
reciprocated
معامله متقابله کردن
bartering
پایاپای معامله کردن
barter away
تجارت یا معامله پایاپای کردن
merchandies
معامله کردن کالای تجارتی
passing off
به اسم دیگری معامله کردن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
countering
جواب دادن معامله بمثل کردن با
counter
جواب دادن معامله بمثل کردن با
countered
جواب دادن معامله بمثل کردن با
to come away empty-handed
با دست خالی
[معامله ای را]
ترک کردن
To clinch (close)the deal.
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
dicker
مبادله کردن پوست حیوانات معامله جنسی
to grieve over anything
برای چیزی
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
overtrading
بیش ازحد معامله کردن افراط در داد و ستد
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
touches
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
inclinable to something
مساعد برای چیزی
requesting
تقاضا برای چیزی
request
تقاضا برای چیزی
requests
تقاضا برای چیزی
requested
تقاضا برای چیزی
look to
<idiom>
آمادگی برای چیزی
to grumble at any thing
برای چیزی غرغرکردن
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
indexing
استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
in defence of somebody
[something]
برای دفاع از کسی
[چیزی]
to look at the black side
[about something]
بدبین بودن
[برای چیزی]
demand
تقاضا برای انجام چیزی
I'd like something to drink.
چیزی برای نوشیدن میخواهم.
take for
<idiom>
اشتباه شخصی برای چیزی
asked
برای چیزی بی تاب شدن
steeper
فرف برای خیساندن چیزی
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
security blanket
<idiom>
استفاده از چیزی برای راحتی
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
demanded
تقاضا برای انجام چیزی
catch at
برای گرفتن چیزی کوشیدن
ask
برای چیزی بی تاب شدن
application
[for something]
درخواست نامه
[برای چیزی]
I'd like something to eat.
چیزی برای خوردن میخواهم.
asks
برای چیزی بی تاب شدن
asking
برای چیزی بی تاب شدن
to try something on
چیزی را برای امتحان پوشیدن
approval
توافق برای استفاده از چیزی
to give reasons for a thing
دلیل برای چیزی اوردن
demands
تقاضا برای انجام چیزی
to get something to somebody
برای کسی چیزی را آوردن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
cellarage
حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
consign
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
to make a study of something
برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
consigns
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
lanyard
طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com