Dictiornary-Farsi | گلچه میان | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
floret of the disk	گلچه میان


Other Matches

floscule	گلچه
floret	گلچه
floweret	گلچه
floret of ray	گلچه کنار
floscular	مرکب از چندین گلچه
medoterranean	واقع در میان چند زمین میان زمینی
intervenient	در میان اینده واقع در میان
futtock	میان چوب میان تیر
psychophysics	علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
staggering	یک در میان
stagger	یک در میان
between	میان
intershoot	در میان
through	از میان
mean line	خط میان
center	میان
per	از میان
staggers	یک در میان
amid	در میان
waistlines	میان
waistline	میان
diameter	میان بر
diameters	میان بر
shortcut	میان بر
thru	از میان
among	میان
centred	میان
centre	میان
mean water	میان اب
mesocarp	میان بر
centered	میان
middling	میان
amongst	در میان
waist	میان
waists	میان
cross country	میان بر
crosscut	میان بر
mongst	میان
half back	میان
middle part	میان
midrib	رگ میان
into	در میان
centers	میان
omphalos	میان
middle	میان
middles	میان
in our midst	در میان ما
in the midden of	در میان
overthwart	از میان
meddled	میان وسط
interposes	پا به میان گذاردن
merlon	میان دو تیرکش
middle sized	میان اندازه
interposed	پا به میان گذاردن
enclosure	میان بار
middle weight	میان وزن
interpose	پا به میان گذاردن
mesencephalon	میان مغز
enclosures	میان بار
meddles	میان وسط
mesoderm	میان پوست
interindividual	میان فردی
interpolations	میان یابی
interpersonal	میان فردی
interpolation	میان یابی
midweek	میان هفته
mesothorax	میان سیه
midships	در میان کشتی
midbrain	میان مغز
midcourse	میان راه
middle finger	انگشت میان
interposing	پا به میان گذاردن
mesosphere	میان کره
mesosphere	میان- سپهر
meddle	میان وسط
inter se	میان خودشان
interjacency	میان بودن
duramen	میان درخت
interjacency	وقوع در میان
double space	یک سطر در میان
interjectory	در میان اورده
diaphrgam	میان پرده
interjectory	در میان انداخته
interlay	در میان گذاردن
decussate	یکی در میان
intergroup	میان گروهی
interfluves	میان دو رود
entracte	میان پرده
inter vivos	در میان زنده ها
heartwood	میان چوب
heart wood	میان چوب
halt back	میان بازی کن
halfback	میان بازیکن
half back	میان بازی کن
intercellular	میان یاختهای
intercurreace	در میان امدن
intercurrent	در میان اینده
interlocate	در میان گذاردن
cut of a corner	میان بر کردن
cut across	میان بر کردن
ambiequal	میان حال
intertrial	میان کوششی
inter nos	در میان خودمان
intervascular	واقع در میان رگ ها
insuperable	از میان برنداشتنی
cross-cultural	میان فرهنگی
cross cultural	میان فرهنگی
mediastinum	میان پرده
medius	انگشت میان
ambiversion	میان گرایی
ambivert	میان گرا
an a days	یک روز در میان
cutoff	راه میان بر
interlucent	میان تاب
intermontane	میان کوه
intermural	میان دیواری
centration	میان گرایی
internode	میان گره
blow in	حمله از میان خط
interposition	پا میان گذاری
intersegmental	میان قطعهای
interdisciplinary	میان رشتهای
short circuiting	میان بر زدن
mezzo-sopranos	میان صدا
extra-mural	میان دانشگاهی
high-pitched	میان فراز
parenthetical	میان دو کمانک
via	میان راه
With a slender waist.	میان با ریک
mezzo-soprano	میان صدا
triple space	دو سطر در میان
to make mincemeat of	از میان بردن
to gird up one's loins	میان بستن
shortcut	راه میان بر
shortcut	میان برکردن
slim jim	لاغر میان
staggered riveting	پرچکاری یک در میان
the means and the extremes	دو میان و دو کرانه
short cuts	راه میان بر
short cut	راه میان بر
to cut off a corner	میان برکردن
mezzo soprano	میان صدا
hollow <adj.>	میان تهی
medium term	میان مدت
among each other <adv.>	میان خودشان
hollows	میان تهی
hollow	میان تهی
meant	میان مشترک
navel	میان وسط
waists	میان تنه
midsection	میان بخش
waist	میان تنه
diaphragms	میان پرده
midrib	رگ میان برگ
midrange	میان دامنه
interject	در میان اوردن
bummer	چرخ میان
intervenes	در میان امدن
intervene	در میان امدن
interjecting	در میان اوردن
osculant	در میان چندچیز
interjected	در میان اوردن
intervened	در میان امدن
abrogates	از میان برده
abrogate	از میان برده
spotty	چنددر میان
diaphragm	میان پرده
middleware	میان افزار
middlemost	میان ترین
midmost	میان ترین
interjects	در میان اوردن
navels	میان وسط
middleweight	میان وزن
of middle a	میان سال
middle-aged	میان سال
middle age	میان سال
middle aged	میان سال
neutral axis	میان تار بی تنش
interdental space	فاصله میان دو دندان
interdental	واقع در میان دو دندان
interdigital	واقع در میان انگشتان
interfacial	واقع در میان دورو
nock	شکاف میان کفل ها
interdigitate	واقع در میان انگشتان
mid channel buoy	بویه میان گذرگاه
inter electrode capacity	فرفیت میان الکتردها
interamnian	واقع در میان دو رودخانه
myocardium	عضله قلب میان دل
molecular attracticm	کشش میان ذره ها
intercolonial	معمول در میان مستعمرات
intercililary	واقع در میان ابروها
intercensal	واقع در میان دو سرشماری
intercellular	واقع در میان یاخته ها
interblock gap	شکاف میان بلاکی
intercolumnar	واقع در میان دو ستون
interaxal	واقع در میان دو کوه
interaxial	واقع در میان دو کوه
miscegenation	زناشویی میان نژادی
interbedded	خوابیده در میان چینه ها
among other things	میان چیزهای دیگر