Dictiornary-Farsi | گمراه شدنی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
corruptible	گمراه شدنی


Search result with all words

pervertible	گمراه شدنی کج راه کردنی
Other Matches

lapsable	سلب شدنی ساقط شدنی برگشتنی
lapsible a	ساقط شدنی باطل شدنی
trainable	تربیت شدنی قطار شدنی
perishable goods	کالاهای خراب شدنی کالاهای فاسد شدنی
aberrant	گمراه
devious	گمراه
hell bent	گمراه
inveglement	گمراه
self deluded	گمراه
amiss	گمراه
perverted	گمراه
astray	گمراه
hell-bent	گمراه
misinformed	گمراه کردن
misleading	گمراه کننده
misinform	گمراه کردن
mislead	گمراه کردن
inveigling	گمراه کردن
perverts	گمراه شدن
inveigles	گمراه کردن
inveigled	گمراه کردن
inveigle	گمراه کردن
misdirects	گمراه کردن
misdirecting	گمراه کردن
misdirected	گمراه کردن
misdirect	گمراه کردن
screwy	گمراه کننده
misinforming	گمراه کردن
screwiest	گمراه کننده
perverting	گمراه شدن
pervert	گمراه شدن
seductive	گمراه کننده
heterodox	گمراه زندیق
delusive	گمراه کننده
sinister	گمراه کننده
inveigler	گمراه سازنده
seduction	گمراه سازی
misinforms	گمراه کردن
screwier	گمراه کننده
misleads	گمراه کردن
to get lost	گمراه شدن
to fall into error	گمراه شدن
to go a	گمراه شدن
to lead a	گمراه کردن
misled	گمراه کردن
straying	گمراه شدن
to lead astray	گمراه کردن
to lead up the garden	گمراه کردن
strays	گمراه شدن
stray	گمراه شدن
to put off the scent	گمراه کردن
perverse	گمراه هرزه
to go astray	گمراه شدن
she went wrong	گمراه شد پالانش کج شد
seducer	گمراه کنندهseduction
err	گمراه شدن
erred	گمراه شدن
seducing	گمراه کردن
errs	گمراه شدن
lead astray	گمراه کردن
seduces	گمراه کردن
seduced	گمراه کردن
misguide	گمراه کردن
seduce	گمراه کردن
to be deluded	گمراه شده بودن
baffle	گیج یا گمراه کردن
baffled	گیج یا گمراه کردن
sinuous	غیرمستقیم گمراه کننده
baffles	گیج یا گمراه کردن
baffling	گیج یا گمراه کردن
to be fooled	گمراه شده بودن
delusory	فریبنده گمراه کننده
inveigle	گمراه کردن وبردن
throw off <idiom>	گیج شدن ،گمراه
lost	شکست خورده گمراه
inveigles	گمراه کردن وبردن
lothario	گمراه کننده زنان
inveigling	گمراه کردن وبردن
inveigled	گمراه کردن وبردن
illusive	گمراه کننده مشتبه سازنده
hocus pocus	چیز گمراه کننده معضل
debaueh	ازراه درکردن گمراه کردن
perversive	گمراه کننده منحرف سازنده
illusory	گمراه کننده مشتبه سازنده
accidentalism	تشخیص علائم گمراه کننده مرض
ignisfatuus	چیز گمراه کننده شعله کمرنگ
self blinded	گمراه شده توسط نفس خود
The comparison is misleading [flawed] .	مقایسه گمراه کننده [ ناقص ] است.
smokescreen	عمل یا حرف گمراه کننده یا مستتر سازنده
prevarication	ساختن وکیل با طرف موکل افهارات دو پهلو و گمراه کننده شاهد
executable <adj.>	شدنی
solvable	حل شدنی
dissolvable	اب شدنی
makeable <adj.>	شدنی
manageable <adj.>	شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	شدنی
workable <adj.>	شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	شدنی
makable <adj.>	شدنی
dissolvable	حل شدنی
dissoluble	حل شدنی
resolvable	حل شدنی
contrivable <adj.>	شدنی
pracitcable	شدنی
doable	شدنی
feasible <adj.>	شدنی
practicable <adj.>	شدنی
achievable <adj.>	شدنی
solubility	حل شدنی
collapsible	له شدنی
feasible	شدنی
doable <adj.>	شدنی
possible	شدنی
water-soluble	حل شدنی در آب
solvency	حل شدنی
ramrod	خم شدنی
ramrods	خم شدنی
precipitant	تعلیق شدنی
precipitant	جدا شدنی
repellency	دفع شدنی
lapsible	سلب شدنی
utilitarian [useful] <adj.>	اجرا شدنی
pulverable	پودر شدنی
pulverizable	پودر شدنی
reducible	ساده شدنی
lapsable	باطل شدنی
removable	رفع شدنی
removable	برداشته شدنی
lacerable	مجروح شدنی
removable	معزول شدنی
lacerable	ریش شدنی
lapsible	ساقط شدنی
changeable	دگرگون شدنی
perishability	نابود شدنی
penetrable	سوراخ شدنی
contrivable <adj.>	انجام شدنی
liquid	پول شدنی
miscible	مخلوط شدنی
minable	استخراج شدنی
achievable <adj.>	انجام شدنی
masticable	جویده شدنی
doable <adj.>	انجام شدنی
lapsible a	سلب شدنی
feasibility	شدنی بودن
persuasible	تحریک شدنی
separable	جدا شدنی
detachable	جدا شدنی
liquids	پول شدنی
makable	ساخته شدنی
mibeable	استخراج شدنی
feasible <adj.>	انجام شدنی
disposable	مصرف شدنی
weir	سد غرق شدنی
weirs	سد غرق شدنی
excusable	معاف شدنی
effectual	انجام شدنی
tensive	کشیده شدنی
tawie	رام شدنی
tameable	رام شدنی
proper <adj.>	اجرا شدنی
talus	رام شدنی
tractile	کشیده شدنی
transmutative	تبدیل شدنی
retractable	جمع شدنی
wieldy	اداره شدنی
vaporizable	بخار شدنی
vaporable	بخار شدنی
incorporation	یکی شدنی
transposable	جابجا شدنی
tamable	رام شدنی
transplantable	پیوند شدنی
visible	دیده شدنی
surmountable	فائق شدنی
superimposable	اضافه شدنی
scrutable	کشف شدنی
saturable	اشباع شدنی
satisfiable	راضی شدنی
satiable	اشباع شدنی
satiable	اقناع شدنی
rightable	درست شدنی
rightable	راست شدنی
retracttable	جمع شدنی
retractile	جمع شدنی
resolvable	تجزیه شدنی
sectile	بریده شدنی
amenable	رام شدنی
serviceable	روبراه شدنی
superable	مغلوب شدنی
spoilable	خراب شدنی
spendable	خرج شدنی
spareable	یدکی شدنی
insurable	بیمه شدنی
shrinkable	جمع شدنی
soluble	حل شدنی محلول
severable	سوا شدنی
severable	جدا شدنی
resoluble	تجزیه شدنی
depreciable	کم بها شدنی
convertibility	تسعیر شدنی
contractible	کوچک شدنی