Dictiornary-Farsi | گمراه شدنی کج راه کردنی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
pervertible	گمراه شدنی کج راه کردنی


Other Matches

corruptible	گمراه شدنی
eliminable	حذف کردنی برطرف شدنی
vanquishable	پیروز شدنی غلبه کردنی
wadeable	کپه کردنی توده کردنی قابل ریه گذاری
lapsable	سلب شدنی ساقط شدنی برگشتنی
lapsible a	ساقط شدنی باطل شدنی
trainable	تربیت شدنی قطار شدنی
perishable goods	کالاهای خراب شدنی کالاهای فاسد شدنی
perverted	گمراه
self deluded	گمراه
amiss	گمراه
hell-bent	گمراه
aberrant	گمراه
devious	گمراه
astray	گمراه
hell bent	گمراه
inveglement	گمراه
misinforming	گمراه کردن
seducing	گمراه کردن
screwier	گمراه کننده
seduces	گمراه کردن
heterodox	گمراه زندیق
seduce	گمراه کردن
misdirects	گمراه کردن
seductive	گمراه کننده
to go astray	گمراه شدن
to get lost	گمراه شدن
err	گمراه شدن
erred	گمراه شدن
errs	گمراه شدن
misinformed	گمراه کردن
misinforms	گمراه کردن
misinform	گمراه کردن
screwiest	گمراه کننده
mislead	گمراه کردن
inveigling	گمراه کردن
inveigled	گمراه کردن
inveigle	گمراه کردن
sinister	گمراه کننده
misdirecting	گمراه کردن
seduction	گمراه سازی
misdirected	گمراه کردن
misdirect	گمراه کردن
screwy	گمراه کننده
misleading	گمراه کننده
seduced	گمراه کردن
inveigles	گمراه کردن
perverse	گمراه هرزه
delusive	گمراه کننده
strays	گمراه شدن
seducer	گمراه کنندهseduction
stray	گمراه شدن
she went wrong	گمراه شد پالانش کج شد
misguide	گمراه کردن
lead astray	گمراه کردن
inveigler	گمراه سازنده
misled	گمراه کردن
to fall into error	گمراه شدن
misleads	گمراه کردن
perverting	گمراه شدن
to go a	گمراه شدن
to put off the scent	گمراه کردن
to lead up the garden	گمراه کردن
to lead astray	گمراه کردن
pervert	گمراه شدن
perverts	گمراه شدن
straying	گمراه شدن
to lead a	گمراه کردن
baffles	گیج یا گمراه کردن
baffled	گیج یا گمراه کردن
throw off <idiom>	گیج شدن ،گمراه
lost	شکست خورده گمراه
to be deluded	گمراه شده بودن
baffling	گیج یا گمراه کردن
lothario	گمراه کننده زنان
inveigled	گمراه کردن وبردن
inveigles	گمراه کردن وبردن
baffle	گیج یا گمراه کردن
delusory	فریبنده گمراه کننده
inveigling	گمراه کردن وبردن
sinuous	غیرمستقیم گمراه کننده
to be fooled	گمراه شده بودن
inveigle	گمراه کردن وبردن
debaueh	ازراه درکردن گمراه کردن
illusory	گمراه کننده مشتبه سازنده
illusive	گمراه کننده مشتبه سازنده
perversive	گمراه کننده منحرف سازنده
hocus pocus	چیز گمراه کننده معضل
self blinded	گمراه شده توسط نفس خود
The comparison is misleading [flawed] .	مقایسه گمراه کننده [ ناقص ] است.
ignisfatuus	چیز گمراه کننده شعله کمرنگ
accidentalism	تشخیص علائم گمراه کننده مرض
smokescreen	عمل یا حرف گمراه کننده یا مستتر سازنده
confutable	رد کردنی
refutable	رد کردنی
rebuttable	رو کردنی
doable	کردنی
solvency	حل کردنی
rejectable	رد کردنی
challengeable	رد کردنی
forfoitable	گم کردنی
rebuttable	رد کردنی
discountable	کم کردنی
prevarication	ساختن وکیل با طرف موکل افهارات دو پهلو و گمراه کننده شاهد
satisfiable	راضی کردنی
seizable	ضبط کردنی
resectable	قطع کردنی
repealable	لغو کردنی
eliminable	بیرون کردنی
referable	مراجعه کردنی
erasable	پاک کردنی
relatable	نقل کردنی
refillable	دوباره پر کردنی
declinable	صرف کردنی
enunciable	اعلام کردنی
inducible	وادار کردنی
spendable	خرج کردنی
defeasible	فسخ کردنی
spottable	پیدا کردنی
steerable	هدایت کردنی
usable <adj.>	مصرف کردنی
storable	انبار کردنی
subduable	مطیع کردنی
subjugable	مطیع کردنی
covetable	طمع کردنی
useful <adj.>	مصرف کردنی
utilisable [British] <adj.>	مصرف کردنی
deprivable	محروم کردنی
devisable	تعبیه کردنی
sinkable	نشست کردنی
smokable	دود کردنی
smokeable	دود کردنی
denotable	دلالت کردنی
demurrable	اشکال کردنی
utilizable <adj.>	مصرف کردنی
defensible	دفاع کردنی
receivable	دریافت کردنی
issuable	صادر کردنی
inscribable	محاط کردنی
inflictable	تحمیل کردنی
includible	شامل کردنی
includable	شامل کردنی
impotable	وارد کردنی
importable	وارد کردنی
operable	عمل کردنی
leviable	وضع کردنی
leasable	اجاره کردنی
interchangeable	با هم عوض کردنی
iterable	تکرار کردنی
interpretable	تفسیر کردنی
insurable	بیمه کردنی
pracitcable	گذار کردنی
opposable	مخالفت کردنی
extraditable	تسلیم کردنی
extinguishable	خاموش کردنی
preachable	وعظ کردنی
predicable	اطلاق کردنی
excludable	محروم کردنی
escapable	فرار کردنی
erectile	راست کردنی
punishability	مجازات کردنی
farmable	زراعت کردنی
persuasible	وادار کردنی
fellable	قطع کردنی
partible	جدا کردنی
framable	درست کردنی
participable	شرکت کردنی
fleeceable	لخت کردنی
fixable	محکم کردنی
filtrable	صافی کردنی
filterable	صافی کردنی
persuadable	وادار کردنی
quotable	نقل کردنی
reprehensible	سرزنش کردنی
appraisable	قیمت کردنی
vindicatory	ثابت کردنی
violable	غصب کردنی
assumable	فرض کردنی
assurable	بیمه کردنی
credible	باور کردنی
triable	ازمایش کردنی
calculable	حساب کردنی
suggestible	اشاره کردنی
suggestible	پیشنهاد کردنی
tractable	رام کردنی
wadable	کپه کردنی
collectable	جمع کردنی
applicative	اعمال کردنی
wadable	توده کردنی
separable	جدا کردنی
tactile	لمس کردنی
believable	باور کردنی
abolishable	منسوخ کردنی
conceivable	تصور کردنی
vindicable	حمایت کردنی
fair game	مسخره کردنی
wettable	خیس کردنی
weighable	وزن کردنی
adoptable	اتخاذ کردنی
collectible	جمع کردنی