Total search result: 235 (37 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
misled |
گمراه کردن |
seduce |
گمراه کردن |
seduced |
گمراه کردن |
seduces |
گمراه کردن |
seducing |
گمراه کردن |
misdirect |
گمراه کردن |
misdirected |
گمراه کردن |
misdirecting |
گمراه کردن |
misdirects |
گمراه کردن |
inveigle |
گمراه کردن |
inveigled |
گمراه کردن |
inveigles |
گمراه کردن |
inveigling |
گمراه کردن |
mislead |
گمراه کردن |
misleads |
گمراه کردن |
misinform |
گمراه کردن |
misinformed |
گمراه کردن |
misinforming |
گمراه کردن |
misinforms |
گمراه کردن |
lead astray |
گمراه کردن |
misguide |
گمراه کردن |
to lead a |
گمراه کردن |
to lead astray |
گمراه کردن |
to lead up the garden |
گمراه کردن |
to put off the scent |
گمراه کردن |
|
|
Search result with all words |
|
baffle |
گیج یا گمراه کردن |
baffled |
گیج یا گمراه کردن |
baffles |
گیج یا گمراه کردن |
baffling |
گیج یا گمراه کردن |
inveigle |
گمراه کردن وبردن |
inveigled |
گمراه کردن وبردن |
inveigles |
گمراه کردن وبردن |
inveigling |
گمراه کردن وبردن |
debaueh |
ازراه درکردن گمراه کردن |
jape |
گمراه کردن جماع کردن |
Other Matches |
|
hell bent |
گمراه |
self deluded |
گمراه |
astray |
گمراه |
devious |
گمراه |
amiss |
گمراه |
inveglement |
گمراه |
perverted |
گمراه |
hell-bent |
گمراه |
aberrant |
گمراه |
screwier |
گمراه کننده |
screwiest |
گمراه کننده |
screwy |
گمراه کننده |
delusive |
گمراه کننده |
errs |
گمراه شدن |
erred |
گمراه شدن |
seducer |
گمراه کنندهseduction |
seductive |
گمراه کننده |
perverting |
گمراه شدن |
she went wrong |
گمراه شد پالانش کج شد |
pervert |
گمراه شدن |
perverse |
گمراه هرزه |
perverts |
گمراه شدن |
heterodox |
گمراه زندیق |
to go a |
گمراه شدن |
inveigler |
گمراه سازنده |
to go astray |
گمراه شدن |
sinister |
گمراه کننده |
err |
گمراه شدن |
misleading |
گمراه کننده |
to fall into error |
گمراه شدن |
corruptible |
گمراه شدنی |
strays |
گمراه شدن |
seduction |
گمراه سازی |
stray |
گمراه شدن |
straying |
گمراه شدن |
to get lost |
گمراه شدن |
lost |
شکست خورده گمراه |
sinuous |
غیرمستقیم گمراه کننده |
delusory |
فریبنده گمراه کننده |
throw off <idiom> |
گیج شدن ،گمراه |
to be deluded |
گمراه شده بودن |
to be fooled |
گمراه شده بودن |
lothario |
گمراه کننده زنان |
hocus pocus |
چیز گمراه کننده معضل |
pervertible |
گمراه شدنی کج راه کردنی |
perversive |
گمراه کننده منحرف سازنده |
illusive |
گمراه کننده مشتبه سازنده |
illusory |
گمراه کننده مشتبه سازنده |
ignisfatuus |
چیز گمراه کننده شعله کمرنگ |
self blinded |
گمراه شده توسط نفس خود |
The comparison is misleading [flawed] . |
مقایسه گمراه کننده [ ناقص ] است. |
accidentalism |
تشخیص علائم گمراه کننده مرض |
smokescreen |
عمل یا حرف گمراه کننده یا مستتر سازنده |
prevarication |
ساختن وکیل با طرف موکل افهارات دو پهلو و گمراه کننده شاهد |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |