Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (18 milliseconds)
English
Persian
to declare
[customs]
گمرک دادن
[گمرک]
Search result with all words
bond
به انبار گمرک تحویل دادن
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
Other Matches
import duties
حق گمرک اجناس وارداتی گمرک ورودی
custom's appraisor
مامور گمرک ارزیاب گمرک
customs
گمرک
ware room
انبار گمرک
To get it through the custome.
از گمرک رد کردن
customable
گمرک بردار
free trader
بدون گمرک
impost
گمرک ورودی
customs
اداره گمرک
customs
دفتر گمرک
customs house
اداره گمرک
customs officer
مامور گمرک
customs appraisor
مامور گمرک
customs agent
کارگزار گمرک
customs agent
واسطه گمرک
customhouse
اداره گمرک
custom house
اداره گمرک
custom house
گمرک خانه
custom assersor
مامور گمرک
dutiable
گمرک بردار
duty paid
گمرک شده
duty paid
گمرک پرداخته
bonded warehouse
انبار گمرک
bonded store
انبار گمرک
customs clearance
ترخیص از گمرک
duty-free
معاف از گمرک
inland duty
گمرک داخلی
warehouses
انبار گمرک
levy duties
گمرک بستن
clears
از گمرک دراوردن
warehouse
انبار گمرک
clearest
از گمرک دراوردن
clearer
از گمرک دراوردن
clear
از گمرک دراوردن
free list
صورت کالاهای بی گمرک
tidewaiter
مامور گمرک لب دریا
custom
حقوق گمرکی گمرک
custom assersor
گمرکچی ارزیاب گمرک
import duties
گمرک اجناس وارداتی
levy duties
گمرک بستن به جنسی
the free list
صورت کالای بی گمرک
bonded goods
کالاهایی که در انبار گمرک میباشد
clearance inwards
اعلامیه ورود کشتی به گمرک
clearance inwards
ورود کشتی به محوطه گمرک
in bond
تحت کنترل اداره گمرک
customs entry
افهار یا اعلام ورود به گمرک
transire
اجازه گمرک جهت انتقال محموله
Do you have nothing to declare?
آیا چیزی برای اعلام به گمرک دارید؟
bonded goods
کالاهایی که تحت کنترل گمرک نگهداری میشود
out of bond
کالاهایی که پس از پرداخت حقوق گمرکی ازمحوطه گمرک خارج شده باشد
clearance in ward
گواهی مامورین گمرک نسبت به کالاهایی که مشمول حقوق گمرکی می شوند قبل از تخلیه و بعد از حمل
transire
برگ ترخیص کالا از گمرک اجازه عبور کالا
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
clear
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clearer
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clears
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clearest
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
house
منزل دادن پناه دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
give security for
تامین دادن ضامن دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com