English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (13 milliseconds)
English Persian
diversified گوناگون ساختن
diversifies گوناگون ساختن
diversify گوناگون ساختن
diversifying گوناگون ساختن
Other Matches
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
varicolored گوناگون
diverse گوناگون
heterochromous گوناگون
variate گوناگون
multiple گوناگون
mixtilineal گوناگون خط
odd and ends گوناگون
pied گوناگون
protean گوناگون
varied گوناگون
sundry گوناگون
sundries گوناگون
various گوناگون
multifarious گوناگون
variegated گوناگون
miscellaneous گوناگون
variegated colours رنگهای گوناگون
variant گوناگون مختلف
wide-ranging متنوع - گوناگون
multiple چندلا گوناگون
oddments مواد گوناگون
miscellaneously بطور گوناگون
under various titles به عناوین گوناگون
varietal گوناگون پر از تنوعات
versicolor برنگهای گوناگون
varia مطالب گوناگون
varia اشیا گوناگون
here and there <idiom> درمکانهای گوناگون
undervarious بعناوین گوناگون
variform گوناگون مختلف الشکل
humoursomeness حالات ویژه گوناگون
miscellany مجموعهای از مطالب گوناگون
manifoldly بطور متعدد یا گوناگون
heterochromous دارای رنگهای گوناگون
polyphagia خورنده غذاهای گوناگون
various books کتابهای گوناگون یا مختلف
sundry اقلام متفرقه گوناگون
miscellanies مجموعهای از مطالب گوناگون
symposiums مقالات گوناگون درباره یک موضوع
to compare apples and oranges <idiom> چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
varied دارای رنگهای گوناگون رنگارنگ
job lots کالاهای گوناگون که یک جاخریداری میشود
symposia مقالات گوناگون درباره یک موضوع
job lot کالاهای گوناگون که یک جاخریداری میشود
polyvalent دارای پادگن ها یا پادتنهای گوناگون
symposium مقالات گوناگون درباره یک موضوع
catchall فرف یامخزن اشیاء گوناگون
Reforms are needed in various directions. تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
multi purpose vehicle وسیله نقلیه برای اهداف گوناگون
progressive attack پیشروی شمشیرباز با حرکات تهاجمی گوناگون
redundancies تکراراطلاعات میان فایلهای گوناگون افزونگی
omnibus bill لایحه قانونی که مسائل گوناگون در بر دارد
moto scramble مسابقه چند بخشی درمسیرهای گوناگون
combination carrier کشتی که کالاهای گوناگون حمل مینماید
redundancy تکراراطلاعات میان فایلهای گوناگون افزونگی
universal provider سوداگری که در همه چیزیادرکالاهای گوناگون معامله میکند
varriform دارای چندین شکل گوناگون مختلف الشکل
He gets paid wering different hats . به عنوان های گوناگون حقوق دریافت می کند
input output table بین بخشهای گوناگون اقتصادی را مشخص و اندازه گیری میکند
to ring the changes کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
heteromorphic جور بجور شونده دارای شکلهای گوناگون جانوران دگردیس
hexapla کتاب شش متنی که متنهای گوناگون رادرستونهای موازی نشان دهد
panopticon نمایشگاه کالای گوناگون اسبابی که دوربین و ریزبین هردودران جمع میشود
jumble shop دکانی که خرده ریز و کالای گوناگون ارزان و نیمدار دران میفروشند
montages قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
instructional computing فرایند اموزشی تدریس مراحل گوناگون علم کامپیوتر وپردازش داده به افراد
redundant information یک پیام بیان شده به روشی که اساس اطلاعات بطرق گوناگون یافت میشود
montage قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
boilerplate قطعهای از متن که بارهاکلمه به کلمه در سندهای گوناگون استفاده میشودورق اهن دیگ بخار
maypole تیری که باگلهای گوناگون اراسته ودر روز یکم ماه مه درمیدان شهربدوران میرقصند
hypercard نوعی محیط برنامه نویسی که تمام شکلهای گوناگون اطلاعات را به صورت پشته هایی از کارت شاخص دارسازمان میدهد هایپرکارت
p system سیستم عامل ریزکامپیوتری باامتیاز اساسی که برنامههای نوشته شده برای ان روی محدوده گستردهای ازماشینهای گوناگون کار میکند
compaq computer corporation شرکت کامپیوتری کامپک شرکت سازنده انواع گوناگون ریزکامپیوتر سازگار باریزکامپیوتر
the incidents of a journey رویدادهای یک مسافرت اتفاقات جزئی و گوناگون یک مسافرت
mask design اخرین مرحله از طراحی مدارمجتمع که به وسیله ان طرح مدار از طریق پوششهای چندگانه مربوط به لایههای گوناگون مدار مجتمع تحقق می یابد
shedding خون جاری ساختن جاری ساختن
shed خون جاری ساختن جاری ساختن
sheds خون جاری ساختن جاری ساختن
elegant یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
Of all sorts. Of every description. جور واجور ( جور به جور ؟ گوناگون )
mints ساختن
minting ساختن
carbonize کک ساختن
creates ساختن
bulid ساختن
creating ساختن
remakes از نو ساختن
unifies تک ساختن
unify تک ساختن
to get along ساختن
fabrication ساختن
manufactures ساختن
fashion مد ساختن
composes ساختن
remake از نو ساختن
minted ساختن
mint ساختن
pellet حب ساختن
fashions مد ساختن
fashioning مد ساختن
fashioned مد ساختن
create ساختن
pills حب ساختن
make ساختن
forborne ساختن با
compose ساختن
bridge پل ساختن
bridges پل ساختن
bridged پل ساختن
indite ساختن
fabricate ساختن
fabricated ساختن
fabricates ساختن
fabricating ساختن
miscreate بد ساختن
makes ساختن
pill حب ساختن
confect ساختن
upgrading ساختن
upgrades ساختن
upgraded ساختن
put-up ساختن
upgrade ساختن
put up ساختن
dree ساختن با
invents ساختن
inventing ساختن
invented ساختن
invent ساختن
manufactured ساختن
idolising بت ساختن
idolize بت ساختن
idolizes بت ساختن
constructs ساختن
build ساختن
buildings ساختن
builds ساختن
idolises بت ساختن
idolised بت ساختن
constructed ساختن
idolizing بت ساختن
to go in with ساختن با
to t. up ساختن
produce ساختن
constructing ساختن
to make away ساختن
construct ساختن
generates ساختن
generated ساختن
generate ساختن
manufacture ساختن
set up ساختن
produces ساختن
unifying تک ساختن
generating ساختن
to make a shift ساختن
idolized بت ساختن
produced ساختن
upbuild ساختن
neologize واژههای نو ساختن
discovering مکشوف ساختن
freshest خنک ساختن
discovers مکشوف ساختن
produce ساختن محصول
fresh خنک ساختن
fresh- خنک ساختن
nidify لانه ساختن
mutualize دوسره ساختن
produced ساختن محصول
enamel مینا ساختن
minify خرد ساختن
individualization فردی ساختن
rule out ممنوع ساختن
indispose اماده ساختن
substantiate مستند ساختن
substantiated مستند ساختن
substantiates مستند ساختن
substantiating مستند ساختن
internalization درونی ساختن
sepulcher قبر ساختن
discourage بی جرات ساختن
discourages بی جرات ساختن
retrench از نو خندق ساختن
denigration سیاه ساختن
intitle ملقب ساختن
discovered مکشوف ساختن
discover مکشوف ساختن
let out اشکار ساختن
lay off متوقف ساختن
pt down متوقف ساختن
kithe اشکار ساختن
re edify دوباره ساختن
irrationalize نامعقول ساختن
reedify دوباره ساختن
enable توانا ساختن
indebt مرهون ساختن
optimize بهین ساختن
accustoms معتاد ساختن
overset واژگون ساختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com