Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
fast talker
<idiom>
گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
Other Matches
cogently
چنانکه بتواند متقاعد کند باقوت
encroachment
تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
encroachments
تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
superannuated
متقاعد
persuaded
متقاعد
convinced
متقاعد
satisfied
متقاعد
emeritus
متقاعد
superannuate
متقاعد
tellers
گوینده
narrators
گوینده
narrator
گوینده
broadcasters
گوینده
speaker
گوینده
speakers
گوینده
colloquist
گوینده
informants
گوینده
sayer
گوینده
informant
گوینده
announcers
گوینده
announcer
گوینده
teller
گوینده
broadcaster
گوینده
convince
متقاعد کردن
convincing
متقاعد کننده
cogent
متقاعد کننده
argue
متقاعد کردن
convinces
متقاعد کردن
convincible
متقاعد شدنی
reason
متقاعد کردن
convincer
متقاعد کننده
inconvincible
متقاعد نشدنی
evincive
متقاعد کننده
to persuade oneself
متقاعد شدن
persuade
متقاعد کردن
I dont feel well. I feel under the weather.
حالش طوری نیست که بتواند کار کند
recognition
و تبدیل به حالتی که بتواند وارد کامپیوتر شود
narrator
گوینده داستان
callers
گوینده با بلندگو
congratulator
تبریک گوینده
fatidioal
گوینده قضاوقدر
caller
گوینده با بلندگو
fatidio
گوینده قضاوقدر
narrators
گوینده داستان
convincingly
چنانکه متقاعد کند
on behalf of
<idiom>
متقاعد کردن شخص
persuasively
بطور متقاعد کننده
I won't be talked into it!
من را نمیتوانی متقاعد کنی!
to persuade oneself
خود را متقاعد کردن
I won't be talked into it!
من را نمیتوانید متقاعد کنید!
acetiam
برای عملی تا قاضی بتواند رای خود را بدهد
yea-sayer
گوینده
[رای]
مثبت
newsman
خبرنگار گوینده اخبار
naysayer
گوینده
[رای]
منفی
nosayer
گوینده
[رای]
منفی
newsmen
خبرنگار گوینده اخبار
to convince somebody of something
کسی را به چیزی متقاعد کردن
to persuade somebody of something
کسی را متقاعد به کاری کردن
to get in somebody's way
مانع کردن کسی
[چیزی]
که بتواند کارش را انجام دهد
enumerator
یکایک گوینده صورت دهنده
inconvincible
اقناع نکردنی شخص متقاعد نشدنی
persuasively
چنانکه متقاعد سازدیا واداربکاری نماید
bears
تا شاید در مدت اجل بتواند همان کالا را به قیمت ارزانتر بخرد
bear
تا شاید در مدت اجل بتواند همان کالا را به قیمت ارزانتر بخرد
to cough down a speaker
باسرفه سخن گوینده راخاموش کردن
executable form
برنامهای که به کد ماشین ترجمه یا کمپایل شده باشد تا پردازنده بتواند اجرا کند
passwords
کلمه یا مجموعه حروف که کاربر را معرفی میکند تا بتواند به سیستم دستیابی داشته باشد
password
کلمه یا مجموعه حروف که کاربر را معرفی میکند تا بتواند به سیستم دستیابی داشته باشد
tilt and swivel
که روی محوری نصب شده است تا بتواند در بهترین جهت مناسب اپراتور بچرخد
caches
بخشی از حافظه سریع که داده هایی را ذخیره میکند که کامپیوتر بتواند به سرعت به آن دستیابی داشته باشد
cache
بخشی از حافظه سریع که داده هایی را ذخیره میکند که کامپیوتر بتواند به سرعت به آن دستیابی داشته باشد
pingpong
جایگرینی دو یا چند دستگاه ذخیره بنحوی که که پردازش بتواند روی یک مجموعه فایل انتهایی صورت گیرد
cache memory
بخشی از حافظه سریع که داده هایی را ذخیره میکند که کامپیوتر بتواند به سرعت به آن دستیابی داشته باشد
electronic
سیستم ذخیره سازی پیام ارسالی توسط پست الکترونیکی تا وقتی که فرد مورد نظر بتواند آن را بخواند
Autocue
دستگاهی که مطالب را برای گوینده تلویزیون در حین اجرای برنامه نمایش میدهد
ferromagnetic material
هر مادهای که بار مغناطیسی را نگه می دارد بتواند مغناطیسی شود
freedom of seas
ازادی رفت وامد کشتی ها در خارج ازابهای ساحلی کشور مجاوردر زمان صلح بدون اینکه کسی بتواند به نحوی از انحامعترض انها بشود
academic freedom
آزادی طلاب و محققین در تدریس وتحقیق و نشر افکار خود بدون انکه موسسهای که دراستخدام انند بتواند به انان تعرضی بکند و یا ایشان را درفشار بگذارد
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.
ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
challenge and reply
ذکر گوینده و گیرنده پیام اعلام دادن و گرفتن پیام
imperfect competition
حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
apophasis
افهار مطلبی درعین حالی که گوینده بی میلی خود را نسبت به افهار ان بیان داشته
sportscaster
برنامههای ورزشی رادیو وتلویزیون گوینده برنامه ورزشی
sportscasters
برنامههای ورزشی رادیو وتلویزیون گوینده برنامه ورزشی
sportscast
برنامههای ورزشی رادیو وتلویزیون گوینده برنامه ورزشی
sportscasts
برنامههای ورزشی رادیو وتلویزیون گوینده برنامه ورزشی
rests
دیگران
rest
دیگران
regrad for others
ملاحظه دیگران
et al
مخفف و دیگران
aside
جدااز دیگران
What do the others say?
دیگران چه می گویند؟
regard for others
واهمه از دیگران
regard for others
رعایت دیگران
regard for others
ملاحظه دیگران
asides
جدااز دیگران
under one's belt
<idiom>
استفاده از تجارب دیگران
take after
<idiom>
مثل دیگران رفتارکردن
draw away
دیگران را پست سرگذاشتن
steal one's thunder
<idiom>
قاپیدن کلام دیگران
one-upmanship
<idiom>
توانایی سر بودن از دیگران
mind reading
کشف افکار دیگران
spoilsman
محل عیش دیگران
prevenance
توجه باحتیاجات دیگران
prepotent
نیرومندتر از دیگران غالب
to pull the strings
دیگران را الت قراردادن
infringer
متخطی به حقوق دیگران
infringement on others rights
تخطی به حقوق دیگران
vicarious saccifice
خودش به جای دیگران
to live at the expense of society
بار دیگران شدن
spoiler
محل عیش دیگران
as a warning to others
برای عبرت دیگران
dummies
الت دست دیگران
individualizing
از دیگران جدا کردن
breach
تجاوز به حقوق دیگران
individualised
از دیگران جدا کردن
individualises
از دیگران جدا کردن
individualising
از دیگران جدا کردن
breached
تجاوز به حقوق دیگران
breaches
تجاوز به حقوق دیگران
individualized
از دیگران جدا کردن
individualizes
از دیگران جدا کردن
dummy
الت دست دیگران
an outrage upon justice
پایمال سازی حق دیگران
individualize
از دیگران جدا کردن
mind reader
کاشف افکار دیگران
mind readers
کاشف افکار دیگران
analog
مداری که سیگنال را که مط ابق با اعداد دیجیتال ورودی است به عنوان خروجی صادر میکند تا بتواند ورودی دیجیتال را به آنالوگ تبدیل کند
To pick other peoples brains.
از افکار دیگران استفاده کردن
to break the ice
دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
splurges
ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
to i. upo other's rights
بحقوق دیگران تجاوز کردن
To put ones nose into other peoples affairs .
درکار دیگران فضولی کردن
to trespass
بحقوق دیگران تجاوز کردن
splurge
ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
to mack i. about a person
در باره کسی از دیگران جویاشدن
splurged
ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
run away with
<idiom>
سربودن ،بهتراز دیگران بودن
ghost-writers
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
proportion
اندازه چیزی در برابر با دیگران
ghost writer
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
to be the odd one out
<idiom>
نامشابه
[دیگران در گروهی]
بودن
Pry not into the affair of others.
<proverb>
در کار دیگران مداخله مکن .
ghost-writer
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
i do not know;try the others
من نمیدانم ببینید دیگران میمانند یا نه
john aleay jones
جان که نام دیگران جوتراست
interlope
پادرمیان کار دیگران گذاردن
blazing star
هرچیزی که موردتوجه دیگران باشد
competition clause
شرط ممانعت از دخول دیگران
draw away
جلوتر از دیگران حرکت کردن
to act independently of others
کاری به کار دیگران نداشتن
scapegoats
کسی راقربانی دیگران کردن
splurging
ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
scapegoats
کسیکه قربانی دیگران شود
scapegoat
کسی که قربانی دیگران شود
scapegoat
کسی را قربانی دیگران کردن
analogue
صفحه نمایشی که از سیگنال ورودی ممتد برای کنترل رنگهای صفحه نمایش استفاده میکند به طوری که بتواند یک محدوده مشخص از رنگها را نمایش دهد
analogues
صفحه نمایشی که از سیگنال ورودی ممتد برای کنترل رنگهای صفحه نمایش استفاده میکند به طوری که بتواند یک محدوده مشخص از رنگها را نمایش دهد
sadistically
کسیکه اززجر دیگران لذت میبرد
sadistic
کسیکه اززجر دیگران لذت میبرد
plagiarist
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
you said it/you can say that again
<idiom>
نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
copiers
مقلد شیوه دیگران درخط وانشاء
Be quiet so as not to wake the others.
ساکت باشید تا دیگران را بیدار نکنید.
spoilsport
کسی که عیش دیگران را منغص میکند
spoilsports
کسیکه بازی دیگران را خراب میکند
claptrap
سخنی که برای ستایش دیگران بگویند
spoilsports
کسی که عیش دیگران را منغص میکند
spoilsport
کسیکه بازی دیگران را خراب میکند
rain on someone's parade
<idiom>
برنامه های دیگران را مختل کردن
sadist
کسیکه از زجر دیگران لذت میبرد
poking
سکه زدن فضولی در کار دیگران
peeping Tom
<idiom>
کسی که به پنجره دیگران نگاه میکند
to put in a piece of work
بخشی از کار دیگران را انجام دادن
to throw one's lot
با بخت یا سهم دیگران شریک شدن
To lay one self open to ridicule .
خودراآلت دست ومسخره دیگران قراردادن
plagiarize
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
poked
سکه زدن فضولی در کار دیگران
upstaging
توجه دیگران را به خود جلب کردن
poke
سکه زدن فضولی در کار دیگران
plagiarized
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
copier
مقلد شیوه دیگران درخط وانشاء
plagiarizing
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
upstages
توجه دیگران را به خود جلب کردن
upstaged
توجه دیگران را به خود جلب کردن
cool one's heels
<idiom>
به علت بی ادبی دیگران منتظر ماندن
plagiarizes
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
have a way with
<idiom>
تحت نفوذ قرار دادن دیگران
oddball
<idiom>
کسی که رفتارش با دیگران فرق میکند
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
plagiarising
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
plagiarises
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
plagiarised
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
to interject a remark
سخنی را در میان سخن دیگران گفتن
plagiary
سارق اثار ادبی و هنری دیگران
pokes
سکه زدن فضولی در کار دیگران
bohemian
که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد
She is more culpable than the others.
او
[زن]
بیشتر از دیگران گناه کار
[مقصر]
است.
parrotry
بازگویی سخن دیگران مانندطوطی یا ازراه چاپلوسی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com