Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 194 (2 milliseconds)
English
Persian
jade
یابو یا اسب خسته
Other Matches
wayworn
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary
زیاده خسته کردن خسته شدن
sumpter
یابو
nags
یابو
workhorse
یابو
knacker
یابو خر
pack horse
یابو
workhorses
یابو
draft horse
یابو
nagged
یابو
draught horse
یابو
nag
یابو
tit
یابو
tits
یابو
The kings horse has been called a pack horse.
<proverb>
به اسب شاه گفتند یابو .
He has become too big for his boots. He is getting above himself .
هوا( یابو ) ورش داشته
wearies
خسته
weary
خسته
wearied
خسته
blown
خسته
jadish
خسته
aweary
خسته
tire
خسته
tires
خسته
ennuied
خسته
tiring
خسته
tiredly
خسته
wearying
خسته
tired
خسته
jaded
خسته
footworn
خسته
spent
خسته
careworn
<adj.>
دل خسته
whacked
خسته
washed out
خسته
outworn
خسته
exhausted
خسته
played out
خسته
wind broken
خسته
washed-out
خسته
fatig
خسته کننده
lagging
خسته کننده
tedious
خسته کننده
dead alive
خسته کننده
indefatigable
خسته نشدنی
insipid
خسته کننده
worn-out
خسته و کوفته
wearisome
خسته کننده
exhausting
خسته کننده
fatigable
خسته شدنی
fatiguable
خسته شدنی
way worn
خسته سفر
weariful
خسته کننده
blah
خسته کننده
uninteresting
خسته کننده
wearing
خسته کننده
zonked
کاملا خسته
played out
<idiom>
خسته ،از پا درآمده
run ragged
<idiom>
خسته شدن
weed out
<idiom>
خسته شدن از
way worn
خسته راه
to knock up
خسته شدن
prosish
خسته کننده
forwearied
خسته فرسوده
forworn
وامانده خسته
he seems to be tired
خسته مینماید
he seems to be tired
خسته بنظرمیرسد
i am weary of writing
از نوشتن خسته
it irks me
خسته شدم
neurasthenia
خسته روانی
overstrain
خسته کردن
pest house
خسته خانه
pesthouse
خسته خانه
tired of writing
خسته از نوشتن
to do up
خسته کردن
fatigued
خسته شدن
seared
خسته خشکاندن
fatigue
خسته کردن
sears
خسته خشکاندن
fatigue
خسته شدن
tires
خسته کردن
tiring
خسته کردن
irk
خسته شدن
irked
خسته شدن
irking
خسته شدن
sear
خسته خشکاندن
dulls
خسته کننده
fatigues
خسته کردن
fatigues
خسته شدن
stumps
خسته وکوفته
fatiguing
خسته کننده
dull
خسته کننده
dulled
خسته کننده
duller
خسته کننده
dullest
خسته کننده
fatigued
خسته کردن
dulling
خسته کننده
irks
خسته شدن
worn out
خسته و کوفته
harass
خسته کردن
harasses
خسته کردن
bore
خسته کردن
stump
خسته وکوفته
bore
خسته کننده
strain
خسته کردن
strains
خسته کردن
monotonous
خسته کننده
jade
خسته کردن
overworks
خود را خسته
tire
خسته کردن
overwork
خود را خسته
fags
خسته کردن
fag
خسته کردن
overworked
خود را خسته
stumping
خسته وکوفته
tiresome
خسته کننده
stumped
خسته وکوفته
bores
خسته کننده
overworking
خود را خسته
bores
خسته کردن
tire out
<idiom>
خیلی خسته شدن
to overstrain oneself
خود را خسته کردن
to overwork oneself
خود را خسته کردن
nerve-racking
خسته کننده اعصاب
unwearied
بانشاط خسته نشده
wear out
کاملا خسته کردن
I was so tired that …
آنقدر خسته بودم که ...
wearisomely
بطور خسته کننده
he seems to be tired
بنظرمیایدکه خسته است
grueling
خسته کننده فرساینده
langorous
خسته سستی اور
longsome
مطول خسته کننده
longueur
قسمت خسته کننده
nerve wrack
خسته کننده اعصاب
play out
خسته کردن ماهی
gruelling
خسته کننده فرساینده
prolixly
بطور خسته کننده
i am tired of that
از ان کار خسته شدم
nerve racking
خسته کننده اعصاب
climb the wall
<idiom>
از محیط خسته وعصبانی شدن
pooped out
<idiom>
خسته کننده،از پای درآوردن
do in
<idiom>
خسته شدن ،از پای درآمدن
world-weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
dead tired
<idiom>
خیلی خسته واز پا افتاده
world weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm sick of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
exhausts
خسته کردن ازپای در اوردن
exhaust
خسته کردن ازپای در اوردن
I'm tired of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm fed up with it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm fed up with it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
overworking
خسته کردن به هیجان اوردن
overwork
خسته کردن به هیجان اوردن
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
waste one's breath
زبان خود را خسته کردن
used up
تمامامصرف شده زیاد خسته
overworks
خسته کردن به هیجان اوردن
overworked
خسته کردن به هیجان اوردن
do not waste your breath
خودتان را بیخود خسته نکنید
prolix
خسته کننده روده دراز
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overexert
خود را بیش از اندازه خسته کردن
to strain one's eyes
چشم خود رازیاد خسته کردن
to poreone's eyes out
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
homely
[British E]
<adj.>
عادی و خسته کننده
[واژه تحقیری]
winds
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
flag
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
turn on someone
<idiom>
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
flags
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
fed up with
<idiom>
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
iam so tired that i cannot eat
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
this work is palling on me
اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
sing-song
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-songs
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
to get into a rut
یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن
[کاری]
burn off
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
mondayish
بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
as dull as a ditch-water
مثل فیلم های تکراری
[خسته کننده و ملال آور]
Enough already!
[American E]
کافیه دیگه!
[خسته شدم از این همه حرف]
[اصطلاح روزمره]
kill off
سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
exhaust
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
bore
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhausts
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
bores
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
poops
خسته ومانده شدن تمام شدن
poop
خسته ومانده شدن تمام شدن
run out
خسته شدن مردود شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com