Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (13 milliseconds)
English
Persian
remember
یاد اوردن بخاطر داشتن
remembered
یاد اوردن بخاطر داشتن
remembers
یاد اوردن بخاطر داشتن
Other Matches
to call to remembrance
بخاطر اوردن
call to mind
بخاطر اوردن
call-up
شیپور احضار بخاطر اوردن
call up
شیپور احضار بخاطر اوردن
call-ups
شیپور احضار بخاطر اوردن
to have in remembrance
بخاطر داشتن
misremember
غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
to fear
[for]
ترس داشتن
[بخاطر یا برای]
to have patience
تاب اوردن حوصله داشتن
governmentalize
تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
to press against any thing
بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
jargonize
بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
grasps
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasped
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasp
بچنگ اوردن گیر اوردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
through
بخاطر
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
in this respect
<adv.>
بخاطر همین
thus
[therefore]
<adv.>
بخاطر همین
as a result
<adv.>
بخاطر همین
by implication
<adv.>
بخاطر همین
in consequence
<adv.>
بخاطر همین
in this manner
<adv.>
بخاطر همین
in this wise
<adv.>
بخاطر همین
memorised
بخاطر سپردن
in this vein
<adv.>
بخاطر همین
therefore
<adv.>
بخاطر همین
whereby
<adv.>
بخاطر همین
insofar
<adv.>
بخاطر همین
in so far
<adv.>
بخاطر همین
in this sense
<adv.>
بخاطر همین
for this reason
<adv.>
بخاطر همین
as a consequence
<adv.>
بخاطر همین
consequently
<adv.>
بخاطر همین
hence
<adv.>
بخاطر همین
only
فقط بخاطر
by impl
<adv.>
بخاطر همین
in his own name
بخاطر خودش
in this way
<adv.>
بخاطر همین
for that reason
<adv.>
بخاطر همین
as a result of this
<adv.>
بخاطر همین
thru
بخاطر بواسطه
memorized
بخاطر سپردن
memorizes
بخاطر سپردن
memorizing
بخاطر سپردن
for good's sake
بخاطر خدا
pro-
برای بخاطر
memorises
بخاطر سپردن
memorising
بخاطر سپردن
memorise
[British]
بخاطر سپردن
memorize
بخاطر سپردن
learn by heart
بخاطر سپردن
learn by rote
بخاطر سپردن
pro
برای بخاطر
pollution tax
مالیات بخاطر الودگی
because of
[for]
medical reasons
بخاطر دلایل پزشکی
wherefore
بچه دلیل بخاطر چه
To memorize something. To commit somthing to memory.
چیزی را بخاطر سپردن
a guilty conscience
[about]
وجدان با گناه
[بخاطر]
notation
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
notations
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
he had need remember
بایستی بخاطر داشته باشید
To memorize. to learn by heart.
حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
anxiously
[about]
or
[for]
<adv.>
بطورنگران
[مشتاقانه ]
[بخاطر]
یا
[برای]
wanted
[for]
[کسی را قانونی]
خواستن
[بخاطر]
to act in somebody's name
بخاطر کسی عمل کردن
foy
سوری که بخاطر مسافرت میدهند
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
He helped me for my fathers sake.
بخاطر پدرم به من کمک کنید
wooler
جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
to execute somebody for something
کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
buddy system
شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
take something into account
<idiom>
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
They are famed for their courage.
بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
She married for love ,not for money .
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
rack one's brains
<idiom>
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to be tied up in something
دست کسی بند بودن
[بخاطر چیزی]
to beg somebody for something
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
to go and lose
بخاطر غفلت از دست دادن
[اصطلاح روزمره]
to beg of somebody
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
to report to the police
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
to send things flying
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
to be out of action
[because of injury]
غیر فعال شدن
[بخاطر آسیب]
[ورزش]
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
نگران بودن ا
[صطلاح روزمره]
set down
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
Don't get annoyed at this!
بخاطر این دلخور نشو !
[اوقاتت تلخ نشود!]
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
دلواپس بودن
[صطلاح روزمره]
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
Many thanks for the sympathy shown to us
[on the passing of our father]
.
خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما
[بخاطر فوت پدرمان]
.
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
He bought them expensive presents, out of guilt.
او
[مرد]
بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
He was killed when his parachute malfunctioned.
بخاطر اینکه چترش کار نکرد
[عیب فنی داشت]
او
[مرد]
کشته شد.
to boondoggle
[American English]
پول و وقت تلف کردن
[برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!
من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey kid
[colloquial]
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
For Gods sake!For heavens sake.
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
lool
لول
[تارهای نامتقارن]
[این حالت بخاطر قرار گرفتن پود بین تارها بوجود آمده و در حقیقت نشان دهنده اختلاف سطح تارها با یکدیگر است.]
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
it has escaped my remembrance
در یاد ندارم بخاطر ندارم
procures
اوردن
go for
اوردن
bring back
پس اوردن
stretches
کش اوردن
stretched
کش اوردن
stretch
کش اوردن
procured
اوردن
bring in
اوردن
procure
اوردن
to put in remembrance
اوردن
procuring
اوردن
ascites
اب اوردن
compliance
بر اوردن
brings
اوردن
bring
اوردن
classicize
در اوردن
cataract
اب اوردن
bringing
اوردن
cataracts
اب اوردن
immigrate
اوردن
fetched
اوردن
run short
کم اوردن
to bring in to line
در صف اوردن
leavening
ور اوردن
fetch
اوردن
leaven
ور اوردن
immigrating
اوردن
fetches
اوردن
run out of
کم اوردن
inductility
اوردن
leavens
ور اوردن
immigrates
اوردن
immigrated
اوردن
besets
به ستوه اوردن
ratiocinate
دلیل اوردن
offer an excuse
عذر اوردن
raise an argument
حجت اوردن
frothing
بکف اوردن
frothed
بکف اوردن
interjects
در میان اوردن
pull a wry face
ادا در اوردن
froth
بکف اوردن
pull a face
ادا در اوردن
beset
به ستوه اوردن
froths
بکف اوردن
salivating
خدو اوردن
pukes
بالا اوردن
puking
بالا اوردن
clear out
بیرون اوردن
clear-out
بیرون اوردن
to clear out
بیرون اوردن
spite
برسرلج اوردن
move to pity
برقت اوردن
neurectomy
برش و در اوردن پی
sober
بهوش اوردن
perennate
دوام اوردن
phonate
صدا در اوردن
soberly
بهوش اوردن
pick up
بدست اوردن
spore
هاگ اوردن
impetrate
بدست اوردن
impassion
به هیجان اوردن
soothes
دل بدست اوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com