Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
mediately
یا واسطه بطور ناراسته
Other Matches
indirect
ناراسته
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
commissioners
واسطه
commissioner
واسطه
agencies
واسطه
agency
واسطه
medium
واسطه
intermediary
واسطه
jobber
واسطه
intermediaries
واسطه
mediums
واسطه
intermediator
واسطه
intermediate
واسطه
mediator
واسطه
mediators
واسطه
go between
واسطه
agent
واسطه
agents
واسطه
inductor
واسطه
middleman
واسطه
middlemen
واسطه
immediate
بی واسطه
brokered
واسطه
intermedium
واسطه
interagent
واسطه
intermediate exchange
واسطه
by reason of
واسطه
brokers
واسطه
broker
واسطه
brokering
واسطه
instrumentality
واسطه
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
agent
واسطه عامل
intermediate product
فراورده واسطه
intermediate reaction
واکنش واسطه
transition element
عنصر واسطه
inductor
واسطه القاء
owing to the fact that
به واسطه اینکه
intermediate product
محصول واسطه
shell
برنامه واسطه
agents
واسطه عامل
media
واسطه ها وسیله ها
media
رسانه ها واسطه ها
pander
واسطه کار بد
commodity broker
واسطه کالا
relay station
ایستگاه واسطه
mediation
واسطه گری
bill broker
واسطه تنزیل
post transition metals
فلزات پس واسطه
panders
واسطه کار بد
mean proportional
واسطه هندسی
pandering
واسطه کار بد
panderer
واسطه کار بد
customs agent
واسطه گمرک
pandered
واسطه کار بد
direct
<adj.>
بدون واسطه
intermediate transmitter
فرستنده واسطه
onthat account
بان واسطه
intermediate layer
قشر واسطه
intermediate complex
کمپلکس واسطه
medium
واسطه دلال
intermediate objective
هدف واسطه
jobber
بازرگان واسطه
insurance broker
واسطه بیمه
shipbroker
واسطه حمل
mediums
واسطه دلال
financial intermediary
واسطه مالی
shells
برنامه واسطه
tumble gear
چرخ واسطه
rug dealer
واسطه فرش
immediateness
عدم واسطه
tumbler lever
اهرم واسطه
chapman
واسطه سیار
intermediate compound
ترکیب واسطه
authorised clerk
واسطه مجاز
medium
میانجی واسطه
immediately
بدون واسطه
intermediate grid
شبکه واسطه
intermediate goods
کالاهای واسطه
jobbing
واسطه بازرگانی
intermediate field
میدان واسطه
inermediate frequency
بسامد واسطه
standard interface
واسطه استاندارد
mediums
میانجی واسطه
intermediate coupling
پیوست واسطه
shelling
برنامه واسطه
intermediate contact
کنتاکت واسطه
real estate broker
واسطه املاک
brokers
واسطه معاملات بازرگانی
brokering
واسطه معاملات بازرگانی
jobbing
عمل واسطه گری
transition series
گروه عناصر واسطه
broker
واسطه معاملات بازرگانی
virgin medium
واسطه دست نخورده
brokered
واسطه معاملات بازرگانی
intermediate frequency transformer
مبدل بسامد واسطه
indirect support
تکیه گاه بی واسطه
tumble gear
چرخ دنده واسطه
inner transition elements
عناصر واسطه داخلی
forwarding agent
واسطه حمل و نقل
immediacy
مستقیم و بی واسطه بودن
financial intermediary
موسسه مالی واسطه
psychic
واسطه پدیده روحی
intermediate frequency amplifier
فزونساز بسامد واسطه
customs agent
واسطه کارهای گمرکی
intermediate contour
میزان منحنی واسطه
customs broker
واسطه امور گمرکی
direct support
تکیه گاه بی واسطه
interceder
شفاعت کننده واسطه
relay
ایستگاه واسطه مخابراتی رله
freight forwarder
واسطه حمل و نقل کالا
leads
سیم واسطه زاویه پیشگیری
relays
ایستگاه واسطه مخابراتی رله
lead
سیم واسطه زاویه پیشگیری
relayed
ایستگاه واسطه مخابراتی رله
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
martially
بطور جنگی بطور نظامی
incisively
بطور نافذ بطور زننده
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
To meciate . To intervene .
پا درمیانی کردن ( واسطه یا میانجی شدن )
diastase
دیاستاز واسطه پدیده های حیاتی
fix someone up with someone
<idiom>
واسطه برای قرار ملاقات دونفر
elapsation
ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
mediatrix
زنی که واسطه بین خدا وخلق باشد
way station
ایستگاه واسطه مخابراتی تله تایپ و تلگرافی
leachate
مایعی که بوسله شستشو ازخاک یا واسطه دیگری بگذرد
confirming house
موسسه تجارتی واسطه میان خریدار و صادر کننده
forbidden fruit
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruits
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
intermediate area
منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
wraparound
توسعه و بسط اتوماتیک خطی از یک متن به دو خط یا بیشتر به واسطه محدودیت ناحیهای از صفحه نمایش
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
relateral tell
مبادله پیام بین دو ایستگاه بااستفاده از ایستگاه واسطه
auto cat
هواپیمای رله کننده هواپیمای واسطه مخابراتی
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
to join in
[on]
a conversation
واسطه شدن
[میانجی شدن]
در مذاکره ای
bear
کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bears
کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
picker
دلال و واسطه فرش
[بصورت جزئی از خانه ها و حراجی ها فرش را خریداری کرده و بصورت عمده می فروشد.]
cladding
واسطه شفافی که هسته یک فیبر نوری را احاطه میکند دومین لایه واحد فیبر نوری
organum
واسطه فکر راهنمای فکر
relay post
پست رابط پست واسطه
cut out
وسیله ارتباط بااعضای سازمانهای زیرزمینی رابط یا واسطه ارتباط باسازمانهای زیرزمینی
separation zone
منطقه واسطه حد فاصل یکانها منطقه جداسازی یکانها
option dealer
واسطه معاملات اختیاری دلال معاملات اختیاری
flabbily
بطور شل و ول
loosely
بطور شل یا ول
confusedly
بطور در هم و بر هم
streakily
بطور خط خط
atilt
بطور کج
meanly
بطور بد
lastingly
بطور پا بر جا
transtively
بطور
wetly
بطور تر
ineffectually
بطور بیهوده
ineffectually
بطور بی فایده
acceptably
بطور پسندیده
serially
بطور مسلسل
intricately
بطور پیچیده
serially
بطور ردیف
seriatim
بطور مسلسل
preciously
بطور گرانبها
illusively
بطور فریبنده
pregnantly
بطور پر معنی
preliminarily
بطور مقدمه
illusorily
بطور فریبنده
seductively
بطور فریبنده
shockingly
بطور انزجاراور
increasingly
بطور زیادشونده
secundine naturam
بطور طبیعی
secondarily
بطور متوسط
preposterously
بطور نا معقول
preposterously
بطور غیرطبیعی
preposterously
بطور مهمل
gloriously
بطور مجلل
gloriously
بطور با شکوه
gallantly
بطور با شکوه
invariably
بطور ثابت
royally
بطور شاهانه
declaredly
بطور اعلام
deplorably
بطور اسفناک
savourily
بطور با مزه
frightfully
بطور مخوف
terribly
بطور مخوف
dismally
بطور مشئوم
materially
بطور عمده
dismally
بطور مخوف
magnificently
بطور عالی
magnificently
بطور باشکوه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com