Dictiornary-Farsi | یقین معین | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
positive	یقین معین


Other Matches

false attack	حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
certainties	یقین
positivity	یقین
certainty	یقین
certitude	یقین
surest	یقین
surefire	یقین
surer	یقین
sure	یقین
positivism	یقین
sureas a gun	یقین
certain	یقین
to feel sure	یقین بودن
to know for certain	یقین داشتن
to know for certain	یقین دانستن
to make no doubt	یقین بودن
to make sure	یقین کردن
sure	ازروی یقین
surest	ازروی یقین
surer	ازروی یقین
positive	یقین عملی
avers	از روی یقین گفتن
averring	از روی یقین گفتن
averred	از روی یقین گفتن
sure enough	میتوان یقین کردکه
aver	از روی یقین گفتن
you bet	یقین داشته باش
In all probability. Very likely.	به احتمال خیلی قوی ( قریب به یقین )
irrationlism	اصول عقایدکسانی که رسیدن به مرحله یقین را از طریق اشراق والهام ممکن می دانستند
time charter	اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
auxiliaries	معین
regulars	معین
subsidiary	معین
punctual	معین
adjutant	معین
precise	معین
adjutants	معین
definite	معین
certain	معین
subsidiaries	معین
auxiliary	معین
accessory	معین
ledgers	معین
allying	معین
ledger	معین
ally	معین
fixed	معین
given	معین
specified	معین
indeterminate	نا معین
specific	معین
regular	معین
settled	معین
ancillary	معین
rubicon	حد معین
determinate	معین
specifics	معین
adjutor	معین
accessorial	معین
limiting	معین
designates	معین کردن
spans	فاصله معین
defining	معین کردن
systematically	با روش معین
draw the line <idiom>	معین کردن
thetical	مقرر معین
thetic	مقرر معین
the fullness of time	وقت معین
statically determined	از نظراستاتیکی معین
specified time	وقت معین
spans	مدت معین
spanning	فاصله معین
designating	معین کردن
designate	معین کردن
allocating	معین کردن
span	مدت معین
span	فاصله معین
allocates	معین کردن
allocate	معین کردن
spanned	فاصله معین
spanning	مدت معین
spanned	مدت معین
destined	مقصد معین
rose bay	گل معین التجاری
assignable	معین مشخص
denominate	معین کردن
adverb	معین فعل
adverbs	معین فعل
at a stated time	در وقت معین
aoristic	غیر معین
allotted time	وقت معین
adverb modifying a verb	معین فعل
on a given day	در روزی معین
inset	: معین کردن
insets	: معین کردن
definitive	معین کننده
determinate error	خطای معین
determinately	بطور معین
anyone	هرشخص معین
rhomboidal	شبه معین
part performance	عقد معین
shall	فعل معین
dose	اندازه معین
dosed	اندازه معین
linking verb	فعل معین
doses	اندازه معین
dosing	اندازه معین
ledger card	کارت معین
general ledger	معین عام
figure out	معین کردن
do	فعل معین
defines	معین کردن
specific	مخصوص معین
settles	معین کردن
space	مدت معین
spaces	مدت معین
settle	معین کردن
specifics	مخصوص معین
limit	معین کردن
regular	معین مقرر
regulars	معین مقرر
auxiliaries	امدادی معین
auxiliary	امدادی معین
specifying	معین کردن
specifies	معین کردن
defined	معین کردن
specify	معین کردن
define	معین کردن
periodically	در فواصل معین
circumstanced	دارای یک حالت معین
at home	پذیرایی در ساعت معین
current income	درامدیک دوره معین
magnetic ledger card	کارت معین مغناطیسی
aorist	ماضی غیر معین
to plant out	درفاصلههای معین کاشتن
statically indeterminate	از نظر ایستایی نا معین
date	مدت معین کردن
dates	مدت معین کردن
To lay down certain conditions .	شرایطی معین کردن
nonsignificant	غیر معین نامعلوم
ratios	نسبت معین وثابت
ratio	نسبت معین وثابت
times	وقت معین کردن
to map out	جز بجز معین کردن
pre appoint	قبلا معین کردن
subsidiarily	بطور معین یا متمم
statically determined	از نظر ایستایی معین
speciosity	کیفیت معین ومشخص
semidefinite matrix	ماتریس نیمه معین
rhomboid muscle	ماهیچه چهارگوش معین
predeterminate	از پیش معین شده
pre appoint	از پیش معین کردن
plant out	در فواصل معین کاشتن
open contract	قرارداد غیر معین
modal auxiliary	فعل معین شرطی
overtime	بیش از وقت معین
law of difinte proportions	قانون نسبتهای معین
identifier	معین کننده هویت
fixed cost	هزینه ثابت و معین
time	وقت معین کردن
timed	وقت معین کردن
at a specified time	در وقت معین یا معلوم
uncaused	بدون علت معین
patch	مدت زمان معین
shapeless	فاقد شکل معین
systematically	ازروی یک اسلوب معین
patches	مدت زمان معین
figurate	دارای شکل معین منقوش
valued policy	بیمه نامه با ارزش معین
come in	پرتاب توپ به طرز معین
delineating	ترسیم نمودن معین کردن
allot	معین کردن سهم دادن
bullion	شمش فلزات با عیار معین
density	تراکم الیاف [در یک مساحت معین]
morphous	دارای شکل معین ومعلوم
sanctioning	ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned	ضمانت اجرایی معین کردن
forced distribution rating	درجه بندی با توزیع معین
fixed time call	مکالمه در زمان معین و ثابت
decompression diving	غواصی در عمق یا زمان معین
located	جای چیزی را معین کردن
locates	جای چیزی را معین کردن
locating	جای چیزی را معین کردن
locate	جای چیزی را معین کردن
delineate	ترسیم نمودن معین کردن
At regular intervals .	درفا صله های معین
conation	کوشش بدون هدف معین
delineates	ترسیم نمودن معین کردن
delineated	ترسیم نمودن معین کردن
sanction	ضمانت اجرایی معین کردن
named airport of departure	فرودگاه معین برای حرکت
allotted	معین کردن سهم دادن
to locate the enemy	جای دشمنی را معین کردن
allotting	معین کردن سهم دادن
specific performance	نحوه اجرای معین در قرارداد
allots	معین کردن سهم دادن
sin die	بدون تعیین روز معین
to keep an appointment	سروقت معین درجایی حاضرشدن
formulation	تحت قواره معین دراوردن
to come up to the stand	بمیزان یا پایه معین رسیدن