English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 185 (9 milliseconds)
English Persian
sergeant یوزباشی وکیل باشی
sergeants یوزباشی وکیل باشی
Other Matches
brief خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefed خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefer خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefest خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
disbar سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
centurions یوزباشی
centurion یوزباشی
practitioners وکیل کیف به دست وکیلی که کاراصلیش وکالت باشد وکیل حرفهای
practitioner وکیل کیف به دست وکیلی که کاراصلیش وکالت باشد وکیل حرفهای
bunkcombe نطق وکیل در مجلس برای خودنمایی در پیش وکیل کنندگان
barrister وکیل مشاور وکیل دعاوی
barristers وکیل مشاور وکیل دعاوی
retainers حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
retainer حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
colonels مین باشی
colonel مین باشی
A meddler . a busybody . Nosey parker. فضول باشی
chief rabbi خاخام باشی
lawyers and laymen وکیل و غیر وکیل
tantivy جانم باشی بتاخت
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise <proverb> سحرخیز باش تا کامروا باشی
the morning hour has gold in its mouth <proverb> سحرخیز باش تا کامروا باشی
save one's breath <idiom> به صرفت است که ساکت باشی
You can be sure of that! در این مورد تو می توانی مطمئن باشی!
The early bird gets the worm. <proverb> سحر خیز باش تا کامروا باشی.
Could you watch my bag [for me] until I get back? آیا می توانی مواظب کیف من باشی تا من بر گردم؟
good riddance <idiom> وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
deputies وکیل
attorney وکیل
proxy وکیل
lawyers وکیل
delegating وکیل
lawyer وکیل
proctor وکیل
agent وکیل
syndic وکیل
agents وکیل
mandatary وکیل
surrogate وکیل
assignee وکیل
deligate وکیل
solicitors وکیل
solicitor وکیل
counselled وکیل
surrogates وکیل
factor وکیل
factors وکیل
gentleman of the long robe وکیل
attorneys وکیل
letter of attorney وکیل
delegates وکیل
delegated وکیل
lieutenant وکیل
counselors وکیل
deputy وکیل
procurators وکیل
procurator وکیل
representatives وکیل
representative وکیل
lieutenants وکیل
counsellors وکیل
counsel وکیل
delegate وکیل
counseled وکیل
counsellor وکیل
counsels وکیل
counselling وکیل
defensor وکیل مدافع
depute وکیل کردن
defending attorney وکیل مدافع
prosecture وکیل عمومی
trial attorney وکیل محاکمه
counsel for the crown وکیل عمومی
public defender وکیل تسخیری
counsel briefedby the government وکیل تسخیری
counsel briefed by the government وکیل تسخیری
counsellor at law وکیل مشاور
chamber counsel وکیل مشاور
court-appointed defending counsel وکیل تسخیری
petifogger وکیل مغالطه کن
to go to the bar وکیل شدن
court-appointed attorney for the defense [American E] وکیل تسخیری
proctor وکیل مدافع
man of business وکیل گماشته
public a وکیل عمومی
public defender [American E] وکیل تسخیری
judge advocate وکیل مدافع
to run in وکیل کردن
proctor وکیل قانونی
office attorney وکیل دفتر
barrister وکیل مدافع
advocated وکیل مدافع
advocates وکیل مدافع
advocating وکیل مدافع
surrogate وکیل شدن
counsel وکیل دعاوی
counseled وکیل دعاوی
counselled وکیل دعاوی
counselling وکیل دعاوی
Member of Parliament وکیل مجلس
counsels وکیل دعاوی
agent گماشته وکیل
agents گماشته وکیل
lawyer وکیل دادگستری
advocate وکیل مدافع
deputy وکیل نماینده
deputies وکیل نماینده
barrister وکیل دادگستری
barrister وکیل دعاوی
barristers وکیل مدافع
barristers وکیل دادگستری
barristers وکیل دعاوی
Members of Parliament وکیل مجلس
steward وکیل خرج
surrogates وکیل شدن
stewards وکیل خرج
lieutenant نایب وکیل
lieutenants نایب وکیل
lawyers وکیل دادگستری
appoint as one counsel وکیل کردن
attorney at low وکیل دعاوی
attorney at law وکیل دعاوی
appoint as one's council وکیل کردن
attorneys وکیل دادگستری
attorney وکیل دعاوی
attorneys وکیل دعاوی
attorney with right of substitution وکیل در توکیل
barrister at law وکیل مرافعه
attorney with right of substitution وکیل با حق توکیل
elect for the parliament وکیل کردن
barrister at law وکیل قانونی
attorney with right of subtitution وکیل در توکیل
attorney وکیل دادگستری
universal agent وکیل مطلق الوکاله
law officers of the crown وکیل عمومی دادیار
i made him my proxy او را وکیل خود نمودم
parliamentarian وکیل مبرز و حراف
prevarication خیانت وکیل به موکل
practitioner وکیل دست به کار
practitioners وکیل دست به کار
lieutenant ناوبان یکم وکیل
lieutenants ناوبان یکم وکیل
attorneys نمایندگی وکیل مدافع
take counsel with با وکیل مشورت کردن
serjeant at law وکیل درجه یک دادگستری
special agent وکیل یا نماینده مقیدالوکاله
counsellor رایزن وکیل مدافع
counsellors رایزن وکیل مدافع
counselors رایزن وکیل مدافع
attorney نمایندگی وکیل مدافع
parliamentarians وکیل مبرز و حراف
universal agent وکیل تام الاختیار
majordomo وکیل خرج پیشکار
QC مخفف وکیل دعاوی
QCs مخفف وکیل دعاوی
counselor رایزن وکیل مدافع
empowering وکالت دادن وکیل کردن
empowers وکالت دادن وکیل کردن
empower وکالت دادن وکیل کردن
petifogger وکیل پست یا حیله باز
syndic نماینده یا وکیل یک شرکت یادانشگاه
pettif ogger وکیل پست یا حیله باز
empowered وکالت دادن وکیل کردن
deputy of the parliament وکیل مجلس شورای ملی
trial lawyer وکیل دادگستری که دردادگاههای جنایی حضورمییابد
mandate قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
i made him my proxy او رااز جانب خود وکیل کردم
he voted by proxy بوسیله وکیل یا نماینده رای داد
mandate حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی
counsel appointed وکیل مسخر یاتسخیری در امور مدنی
plea deal [between Prosecution and Defense] توافق مدافعه [بین دادستان و وکیل دفاع]
boroughs شهریاقصبهای که وکیل به مجلس بفرستدیاانجمن شهرداری داشته باشد
borough شهریاقصبهای که وکیل به مجلس بفرستدیاانجمن شهرداری داشته باشد
barrister وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
proxy نماینده صاحب سهم در مجمع عمومی صاحبان سهام وکیل
barristers وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
prevarication ساختن وکیل با طرف موکل افهارات دو پهلو و گمراه کننده شاهد
refresher حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
summing up evidence نطق اختتامیه وکیل در انتهای دادرسی که ضمن ان ادله ومدافعات خود را برای هیات منصفه شرح میدهد
practician کسیکه دست بکار پیشه ایست وکیل دست در کار
retaining fee وجهی که بطور مستمرپرداخت به وکیل پرداخت شودتا از خدمات حقوقی اومستمرا" استفاده شود یا اورا از قبول وکالت طرف مقابل بازدارند
privileged communication مکاتبات یا ارتباطاتی که برمبنای اطمینان صنفی با وکیل دادگستری به وجود می اید ووی مجاز به افشای انهانیست بذور کلی هر نوع نامه و مکاتبهای که به دلائل قانونی نباید گشوده و فاش شود
constructive notice ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com