Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (35 milliseconds)
English
Persian
hellenize
یونانی کردن یونانی ماب کردن
Search result with all words
grecize
یونانی ماب کردن
Other Matches
grecism
طرز یونانی فرهنگ یونانی
hellenism
یونانی مابی اداب یونانی
pythagorean
یونانی
Greeks
یونانی
Greek
یونانی
grecian
یونانی
poison hemlock
شوکران یونانی
key pattern
زنجیره یونانی
aphrodite
ونوس یونانی
key pattern
زبانه یونانی
hellene
یونانی خالص
hellenism
اصطلاح یونانی
greek text
متن یونانی
phihellenic
یونانی دوست
hellenization
یونانی شدن
grecize
یونانی وارکردن
greek gift
هدیه یونانی
labyrinthine fret
نقش یونانی
grecism
اصطلاح یونانی
larchagaric
اگاریکون یونانی
pyrrhonism
فلسفه یونانی
Greek architecture
معماری یونانی
graecism
اصطلاح یونانی
graecism
فرهنگ یونانی
acephalo
پیشوندیست یونانی بمعنی
solon
سولن مقنن یونانی
he has small greek
کمی یونانی میداند
lambdoidal
حرف لام در یونانی
crepidoma
سکو
[در ساختمان یونانی]
phi
حرف ف درالفبا یونانی
planform
قهرمان یونانی جنگ تروا
greed orthodox
کلیسای ارتدکس یونانی
mu
نام حرف یونانی
he is of greek origin
اصلا یونانی است
he is of greek origin
اصلش یونانی است
choragic
[مطعلق به رهبران کر دسته یونانی]
epicurus
نام فیلسوف یونانی که معتقد
sapphic
وابسته بشاعره یونانی "سافو"
erato
غزل و شعر عشقی یونانی
lambda
یازدهمین حرف الفبای یونانی
greco
پیشوند بمعنی یونان و یونانی
epsilon
پنجمین حرف الفبای یونانی
grecize
یونانی ماب یایونانی وارشدن
gamma
حرف سوم الفبای یونانی
nu
سیزدهمین حرف الفبای یونانی
gammas
حرف سوم الفبای یونانی
ihs
مخفف کلمه یونانی عیسی
deltas
حرف چهارم زبان یونانی
alpha
حرف اول الفبای یونانی
delta
حرف چهارم زبان یونانی
hippodrome
[میدان اسب دوانی یونانی]
beta
دومین حرف الفبای یونانی
tenuis
علامت مکث و وقفه در یونانی
ajax
قهرمان یونانی جنگ تروا
hellenistic
وابسته به کلیمیهای یونانی حرف زن
mu
حرف دوازدهم الفبای یونانی
theseus
قهرمان یونانی فاتح امازون ها
betas
دومین حرف الفبای یونانی
alphas
حرف اول الفبای یونانی
zeus
زاوش رئیس خدایان یونانی
omega
اخرین حرف الفبای یونانی
Deinocrates
[معماری وابسته به کلیمی های یونانی]
greek cross
صلیب یا چلیپای یونانی بدین شکل +
iota
حرف نهم الفبای یونانی نقطه
eros
نام دارگونه عشق درافسانههای یونانی
etacism
تلفظ e یونانی مانند a انگلیسی در emal
klepht
یونانی ای که پس ازفتح یونان ....نگاه میداشت راهزن
ulysses
اولیسزقهرمان حماسه اودیسه منسوب به هومرشاعرنابینای یونانی
pi
حرف شانزدهم الفبای یونانی عدد هشتاد
post classical
در باب ادبیات یونانی ورومی گفته میشود
upsilon
نام حرف بیستم الفبای یونانی که بدین شکل
septuagint
ترجمه یونانی توریه بدست 07تن درزمان بطلیموس
ionian
وابسته به مستعمره یونانی در کرانه باختر اسیای صغیر
AC
و نیز پسوندی است لاتینی یا یونانی معادل -ieمانند
prostyle
ایوان پرستش گاههای یونانی که چهار ستون بیشتر نداشت
Oedipus
ادیپوس
[افسانه یونانی]
[پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
tetra
پیشوندیست مشتق ازکلمه یونانی بمعنی چهارودارای چهارقسمت واربعه
achromat
کلمات پیشوندی است یونانی مشتق از کلمهء achromatos بمعنی
achromato
کلمات پیشوندی است یونانی مشتق از کلمهء achromatos بمعنی
u
جانشینی برای حرف یونانی "mu" به معنای میکرو یاریز میباشد
Chrismon
[حرف اول اسم مقدس از سه واژه ی یونانی به نام مسیح]
tetr
پیشوندیست مشتق از کلمه یونانی بمعنی چهارودارای چهارقسمت واربعه
gradus
فرهنگ نظم ونثر لاتین و یونانی که سابقادر انگلستان تدریس میشده
logographer
مورخ نثر نویس یونانی پیش از زمان herodotusیونانی که پیشه اش نطق بود
Greek Revival
[سبک احیای معماری یونانی که دقیقا کپی از نقش و نگارهای باستانی بود.]
Symbol font
نوع نوشتار Trve Type در ویندوز که حاوی تمام نشانه ها و حروف یونانی است
odyssey
قطعه منظوم رزمی منسوب به هومر شاعر یونانی حاوی شرح مسافرتهای پر حادثه "ادیسه "
odysseys
قطعه منظوم رزمی منسوب به هومر شاعر یونانی حاوی شرح مسافرتهای پر حادثه "ادیسه "
kappa
حرف دهم الفبای یونانی که معادل حرف >کاف < فارسی وK انگلیسی است
pleiades
هفت دختراطلس که طبق روایات یونانی تبدیل به هفت ستاره شدند پروین
Anatolia
منطقه آناتولی که بین دریای سیاه و دریای مدیترانه قرار داشته و یکی از مراکز عمده قالیبافی ترکی، کردی، ارمنی و یونانی است. بیشتر به بافت فرش با گره ترکی معروف بوده و به دوران سلجوقیان باز می گردد.
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
evaporated
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
endorses
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
endorsing
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
mended
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
adjusting
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
to secure
تامین کردن
[مطمئن کردن ]
[حفظ کردن]
expends
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
to adapt
[to]
جور کردن
[درست کردن ]
[سازوار کردن]
[به]
parallelize
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com