English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English Persian
once یکبار دیگر
Search result with all words
again باز [یکبار دیگر]
Other Matches
semimonthly دوهفته یکبار نشریه دو هفته یکبار
once in a whiled یکبار
that once همین یکبار
trimonthly هر سه ماه یکبار
just for once یکبار استثناء
sextan 6 روز یکبار
fortnight هر دوهفته یکبار
Every now and then . Occassionally . هر چند یکبار
sexennial شش سال یکبار
throwaway یکبار مصرف
TAN [Transaction authentication number] رمز یکبار مصرف
ever and anon هرچندوقت یکبار
horary هرساعت یکبار
fortnights هر دوهفته یکبار
biyearly دوسال یکبار
biweekly دوهفته یکبار
this once همین یکبار
from time to time هرچندوقت یکبار
once فقط یکبار
every now and then هرچندوقت یکبار
triweekly هر سه هفته یکبار
triennial هر سه سال یکبار
write once read many یکبار نویس
semiannual شش ماه یکبار
monthly ماهی یکبار
weeklies هفتهای یکبار
weekly هفتهای یکبار
quatrerly سه ماه یکبار
for once یکبار استثناء
septan هفت وز یکبار
septennial هفت سال یکبار
quinquennial هر پنج سال یکبار
septennially هفت سال یکبار
How often ? چند وقت یکبار ؟
Wednesdays هر چهار شنبه یکبار
trimensual سه ماه یکبار رخ دهنده
quadrennial چهار سال یکبار
Wednesday هر چهار شنبه یکبار
octennially هشت سال یکبار
quartan چهار روز یکبار
sepennial هفت سال یکبار
triennal سه سال یکبار رخ دهنده
tertian هرسه روز یکبار
chips قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chip قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise <adv.> به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر]
biannual سالی دوبار دوسال یکبار
bidental دوسال یکبار رخ دهنده دوساله
off and on گاهی هرچند وقت یکبار
old wool پشم یکبار مصرف شده
expendable packing بسته بندی یکبار مصرف
sabbatic year مرخصی هر هفت سال یکبار
sabbatical year مرخصی هر هفت سال یکبار
She comes here at least once a week . دست کم هفته ای یکبار اینجا می آید
needleful نخی که یکبار درته سوزن میکنند
worm چند بار بخوان یکبار بنویس
wormed چند بار بخوان یکبار بنویس
worms چند بار بخوان یکبار بنویس
Fortune Knocks at least once at everymans gate. <proverb> خوشبختى بالاخره یکبار در خانه هر کس را مى زند.
She comes here once in a blue moon . سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
leet دادگاهی که تیول داران سالی یا ششماه یکبار برپا می کردند
conversion وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
tunnelling روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
he was otherwise ordered جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
casual labour کارگری که برای حمل و نقل مواد تولیدشده هر چند گاه یکبار به کارگرفته میشود
open cycle reactor system سیستم راکتوری که دران ماده سردکننده تنها یکبار از مبدل حرارتی مرکزی عبور میکند
shifted تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifts تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shift تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
metafile 1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
he had no more no to say دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
trey پیشوندیست بمعنی دارای سه قسمت وسه قسمتی وسه تایی وهرسه واحد یکبار
HTML مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
trans shipment انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
bimestrial هر دوماه یکبار دوماه ادامه یابنده
typeover توانایی یک چاپگر تماسی درضربه زدن بیش از یکبار به کاراکتر و در نتیجه ایجاد اثردرشت و برجستهای از ان روی نسخه چاپی تایپ روی مطلب
DVD درایو دیسک DVD که به کاربر امکان نوشتن یکبار داده روی دیسک DVD میدهد
you hopped off safely once, little locust; you hopped off safely twice,little locust;The third time you are caught in a mans hand. <proverb> یکبار جستى ملخک, دو بار جستى ملخک, آخر بدستى ملخک.
alternative شق دیگر
other دیگر
furthers دیگر
else دیگر
further دیگر
furthered دیگر
he is no more او دیگر
anymore دیگر
furthering دیگر
thence دیگر
others دیگر
again دیگر
alternative دیگر
alternatives شق دیگر
no more دیگر نه
from one another <adv.> از هم دیگر
from each other <adv.> از هم دیگر
of one another <adv.> از هم دیگر
of each other <adv.> از هم دیگر
alternatives دیگر
one an other یک دیگر
secus از دیگر سو
another دیگر
next دیگر
what more do you want دیگر چه می خواهید
scilicet بعبارت دیگر
to wit بعبارت دیگر
to be no more دیگر نبودن
so muchthe worse دیگر بدتر
the other two دوتای دیگر
tother بعدی دیگر
t' other بعدی دیگر
yon ان یکی دیگر ان
at a later period در موقع دیگر
another شخص دیگر
another یکی دیگر
elsewhere درجای دیگر
again از طرف دیگر
It never occurred again. دیگر رخ نداد.
my other books کتابهای دیگر من
never more هرگز دیگر
nevermore هرگز دیگر
nevermore دیگر ابدا
next year سال دیگر
another guess قسمتی دیگر
another guess نوعی دیگر
other نوع دیگر
others نوع دیگر
variant نوع دیگر
beside ازطرف دیگر
shunts به خط دیگر انداختن
shunted به خط دیگر انداختن
aliunde از منبع دیگر
elsewhere نقطه دیگر
elsewhere بجای دیگر
alternative unit واحدهای دیگر
another day یک روز دیگر
no more of that بس است دیگر
none other than هیچکس دیگر جز
on more بار دیگر
otherwhere جای دیگر
otherwhere در مکان دیگر
otherwhile گاه دیگر
otherwhile وقت دیگر
otherworld دنیای دیگر
on the other hand ازطرف دیگر
about-faces جهت دیگر
about-faces سوی دیگر
about-face جهت دیگر
about-face سوی دیگر
about face جهت دیگر
otherwhence از جای دیگر
otherness چیز دیگر
on the opposite side در انسوی دیگر
on the other hand از سوی دیگر
shunt به خط دیگر انداختن
on the other part از طرف دیگر
other people مردم دیگر
othergates جور دیگر
othergates طور دیگر
otherguess نوع دیگر
otherguess جور دیگر
otherguess بروش دیگر
otherguise جور دیگر
about face سوی دیگر
namely <adv.> به عبارت دیگر
to wit <adv.> به عبارت دیگر
videlicet به عبارت دیگر
in fact به عبارت دیگر
by the same token <adv.> به ترتیب دیگر
at the same time [on the other hand] <adv.> به ترتیب دیگر
over بسوی دیگر
a horse of another colour [different colour] مطلبی دیگر
over- بسوی دیگر
alternatively <adv.> به ترتیب دیگر
not any more دیگر نه [بیشتر نه]
somewhere else یک جای دیگر
otherwise <adv.> به ترتیب دیگر
on the other side <adv.> به ترتیب دیگر
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
apart from that <adv.> به ترتیب دیگر
by the same token <adv.> طور دیگر
apart from that <adv.> ازطرف دیگر
at the same time [on the other hand] <adv.> طور دیگر
at the same time [on the other hand] <adv.> ازطرف دیگر
by the same token <adv.> ازطرف دیگر
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
apart from that <adv.> طور دیگر
alternatively <adv.> طور دیگر
otherwise <adv.> ازطرف دیگر
on the other hand <adv.> طور دیگر
on the other side <adv.> طور دیگر
alternatively <adv.> از سوی دیگر
apart from that <adv.> از سوی دیگر
at the same time [on the other hand] <adv.> از سوی دیگر
by the same token <adv.> از سوی دیگر
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
on the other side <adv.> از سوی دیگر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com