English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
write once read many یکبار نویس
Other Matches
semimonthly دوهفته یکبار نشریه دو هفته یکبار
addersser or or نامه نویس عریضه نویس
ego loss programming تنظیم کارهای برنامه نویسی بطوریکه اعتبار موفقیت یاگناه شکست باید بجای یک برنامه نویس میان چندبرنامه نویس تقسیم گردد
version نرم افزار کمکی که به چندین برنامه نویس امکان کارکردن رروی فایل منبع و بررسی تغییرات اعمال شده توسط هر برنامه نویس را میدهد
versions نرم افزار کمکی که به چندین برنامه نویس امکان کارکردن رروی فایل منبع و بررسی تغییرات اعمال شده توسط هر برنامه نویس را میدهد
once in a whiled یکبار
weeklies هفتهای یکبار
just for once یکبار استثناء
TAN [Transaction authentication number] رمز یکبار مصرف
weekly هفتهای یکبار
biweekly دوهفته یکبار
monthly ماهی یکبار
that once همین یکبار
Every now and then . Occassionally . هر چند یکبار
fortnight هر دوهفته یکبار
fortnights هر دوهفته یکبار
throwaway یکبار مصرف
triweekly هر سه هفته یکبار
trimonthly هر سه ماه یکبار
triennial هر سه سال یکبار
this once همین یکبار
sextan 6 روز یکبار
sexennial شش سال یکبار
every now and then هرچندوقت یکبار
for once یکبار استثناء
quatrerly سه ماه یکبار
once فقط یکبار
once یکبار دیگر
ever and anon هرچندوقت یکبار
semiannual شش ماه یکبار
septan هفت وز یکبار
biyearly دوسال یکبار
horary هرساعت یکبار
from time to time هرچندوقت یکبار
Wednesday هر چهار شنبه یکبار
How often ? چند وقت یکبار ؟
quadrennial چهار سال یکبار
octennially هشت سال یکبار
again باز [یکبار دیگر]
trimensual سه ماه یکبار رخ دهنده
septennially هفت سال یکبار
septennial هفت سال یکبار
tertian هرسه روز یکبار
sepennial هفت سال یکبار
Wednesdays هر چهار شنبه یکبار
quinquennial هر پنج سال یکبار
triennal سه سال یکبار رخ دهنده
quartan چهار روز یکبار
sabbatic year مرخصی هر هفت سال یکبار
off and on گاهی هرچند وقت یکبار
biannual سالی دوبار دوسال یکبار
bidental دوسال یکبار رخ دهنده دوساله
expendable packing بسته بندی یکبار مصرف
sabbatical year مرخصی هر هفت سال یکبار
old wool پشم یکبار مصرف شده
Fortune Knocks at least once at everymans gate. <proverb> خوشبختى بالاخره یکبار در خانه هر کس را مى زند.
worms چند بار بخوان یکبار بنویس
needleful نخی که یکبار درته سوزن میکنند
worm چند بار بخوان یکبار بنویس
wormed چند بار بخوان یکبار بنویس
She comes here at least once a week . دست کم هفته ای یکبار اینجا می آید
She comes here once in a blue moon . سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
leet دادگاهی که تیول داران سالی یا ششماه یکبار برپا می کردند
casual labour کارگری که برای حمل و نقل مواد تولیدشده هر چند گاه یکبار به کارگرفته میشود
open cycle reactor system سیستم راکتوری که دران ماده سردکننده تنها یکبار از مبدل حرارتی مرکزی عبور میکند
trey پیشوندیست بمعنی دارای سه قسمت وسه قسمتی وسه تایی وهرسه واحد یکبار
chirographer خط نویس
bimestrial هر دوماه یکبار دوماه ادامه یابنده
rough or foul copy چرک نویس
dialogist مکالمه نویس
deponent گواهی نویس
scholiast حاشیه نویس
dramaturge درام نویس
rewriter دوباره نویس
editorialist سرمقاله نویس
affiant گواهی نویس
endorseer فهر نویس
emblematist مثل نویس
elegist مرثیه نویس
elegiast قصیده نویس
allegorist تمثیل نویس
anecdotist حکایت نویس
scrabbler مسوده نویس
draft چرک نویس
annalist تاریخچه نویس
aphorist پند نویس
aphorist موجز نویس
sign writer تابلو نویس
draft پیش نویس
annotator تفسیر نویس
cryptographer رمز نویس
copyreader سرمقاله نویس
conveyancer قباله نویس
annotator حاشیه نویس
calligraphist خوش نویس
calligrapher خوش نویس
sign writer لوحه نویس
letter writer کاغذ نویس
letter writer نامه نویس
lapicide سنگ نویس
inker مرکب نویس
proforma پیش نویس
odist قصیده نویس
idyllist قصیده نویس
prosaist نثر نویس
prosateur نثر نویس
phonographer صدا نویس
magazin مجله نویس
gnomical کوتاه لب نویس
evangelist انجیل نویس
natural historian تاریخ نویس
orthographer درست نویس
mythographer اسطوره نویس
paper stainer کتاب نویس
paragrapher عبارت نویس
magniloquent قلنبه نویس
magazinist مقاله نویس
magazinist مجله نویس
evangelists انجیل نویس
proser نثر نویس
head liner سرصفحه نویس
fabler افسانه نویس
epistoler نامه نویس
epistler رساله نویس
endorser پشت نویس
endorser فهر نویس
fabulist افسانه نویس
fictionist افسانه نویس
fictionist داستان نویس
proverbialist مثل نویس
drafted چرک نویس
geneologist شجره نویس
gazetteer روزنامه نویس
gazetteer مجله نویس
foul copy چرک نویس
songwriter ترانه نویس
drafts چرک نویس
biographer تذکره نویس
playwrights نمایشنامه نویس
playwrights پیس نویس
playwright نمایشنامه نویس
playwright پیس نویس
scriptwriters نمایشنامه نویس
biographers تذکره نویس
polygraph بسیار نویس
ballpoints روان نویس ها
ball pens روان نویس ها
ballpens روان نویس ها
draughtsman طرح نویس
captions زیر نویس
caption زیر نویس
polygraphs بسیار نویس
scriptwriter نمایشنامه نویس
dramatists نمایشنامه نویس
satirists هجو نویس
satirist هجو نویس
draughtsmen طرح نویس
draftsmen طرح نویس
lexicographers لغت نویس
lexicographer لغت نویس
typewritter ماشین نویس
bookmakers کتاب نویس
novelist رمان نویس
novelists رمان نویس
dramatist نمایشنامه نویس
bookmaker کتاب نویس
essayists مقاله نویس
essayist مقاله نویس
columnists مقاله نویس
columnist مقاله نویس
typists ماشین نویس
typist ماشین نویس
romancer رمان نویس
minute پیش نویس
acceptor قبولی نویس
programmers برنامه نویس
tabulating machine جدول نویس
programmer برنامه نویس
songwriter سرود نویس
stenograph تند نویس
story teller افسانه نویس
elegiast مرثیه نویس
drafted پیش نویس
chronicler وقایع نویس
grandiloquent قلنبه نویس
ballpoint pens روان نویس ها
pamphleteers رساله نویس
historian تاریخ نویس
pamphleteer رساله نویس
tabulator جدول نویس
tractarian مقاله نویس
drafts پیش نویس
the psalmist زبور نویس
historians تاریخ نویس
typeover توانایی یک چاپگر تماسی درضربه زدن بیش از یکبار به کاراکتر و در نتیجه ایجاد اثردرشت و برجستهای از ان روی نسخه چاپی تایپ روی مطلب
penny a line ارزان نویس بی مایه
write black engine موتور سیاه نویس
parts programmer برنامه نویس اجزاء
to make a minute of پیش نویس کردن
story teller افسانه گو حکایت نویس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com