Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 116 (6 milliseconds)
English
Persian
jainism
یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
Other Matches
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me .
با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
intermedial
میانه
moderated
میانه رو
soberly
میانه رو
sober
میانه رو
mesosomatic
میانه تن
mezzo
میانه
of a middling quality
میانه
mediums
میانه
medium
میانه
mesocephalic
میانه سر
mesne
میانه
median
میانه
so-so
میانه
frugal
میانه رو
temperate
میانه رو
median line
میانه
moderate
میانه رو
mean
میانه
allegretto a
میانه
meanest
میانه
center piece
میانه
meaner
میانه
middle-of-the-road
میانه رو
moderating
میانه رو
fairish
میانه
moderates
میانه رو
owl light
میانه
meant
میانه
mn
میانه
intermediate
میانه
middle weight
میانه
tolerable
میانه
bathyal
میانه ژرفی
halfback
بازیکن میانه
halfway line
خط میانه زمین
golden mean
میانه روی
intermediate frequency
فرکانس میانه
middle course
میانه روی
middlings
ارد میانه
moderateness
میانه روی
passably
بطور میانه
temperateness
میانه روی
the middle finger
انگشت میانه
to split the d.
میانه را گرفتن
tolerably
بطور میانه
mesopic vision
دید میانه
intermediately
بطور میانه
intermedium
میانه گیر
mean radius
شعاع میانه
mediaeval ages
قرنهای میانه
medial
میانه متوسط
medium frequency
فرکانس میانه
mesokurtic
میانه پهنا
mesolithic
میانه سنگی
Middle West
باختر میانه
middle
میانه میدان
temperance
میانه روی
middles
میانه میدان
meaner
میانه متوسط
waist
میانه ناو
averaged
میانه متوسط
mean
میانه متوسط
averaging
میانه متوسط
normal
میانه متوسط
moderation
میانه روی
moderately
بطور میانه
average radius
شعاع میانه
meanest
میانه متوسط
averages
میانه متوسط
average
میانه متوسط
moderating
میانه رو مناسب
moderates
میانه رو مناسب
moderated
میانه رو مناسب
moderate
میانه رو مناسب
waists
میانه ناو
meaner
متوسط میانه روی
meanest
متوسط میانه روی
to set two men at variance
میانه دو کس رابهم زدن
mean
متوسط میانه روی
embroils
میانه برهم زدن
embroiling
میانه برهم زدن
embroiled
میانه برهم زدن
ambivert
ادم معتدل و میانه رو
interposition
دخالت میانه گیری
embroil
میانه برهم زدن
embroilment
میانه بهم زنی
scholastic theology
الهیات قرنهای میانه
bigeneric
میانه یا حد وسط دوجنس
to split the difference
میانه را گرفتن مصالحه کردن
middle body
قسمت میانه ناو یا کشتی
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons.
میانه دونفررا بهم زدن
To try to effect a reconciliation . between two people .
میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
We are on very friendly terms .
میانه ماخیلی گرم است
They became estranged . They fell out .
میانه آنها بهم خورد
centrist wing
طرفدار جناح میانه رو
[سیاست]
to keep in with any one
با کسی میانه خوب داشتن
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
mediaevalism
رسم ها وعقیدههای قرون میانه
middlemen
نفر وسط صف ادم میانه رو
middleman
نفر وسط صف ادم میانه رو
pavis
سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
sea king
دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
interceding
میانجی شدن میانه گیری کردن
interceded
میانجی شدن میانه گیری کردن
intercede
میانجی شدن میانه گیری کردن
barytone
کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
intercedes
میانجی شدن میانه گیری کردن
averaging
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaged
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
school doctor
استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
mediaevalist
کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
midcourse guidance
هدایت موشک در مسیر میانه یا مسیر پرواز ازاد موشک
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com