English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (9 milliseconds)
English Persian
concord یکجوری پیمان
Other Matches
homogeneity یکجوری
I wI'll get there somehow. یکجوری خودم را آنجا می رسانم
brucsels treaty organization سازمان پیمان بروکسل پیمان دفاعی منعقده بین بلژیک و بریتانیا و فرانسه وهلند و لوکزامبورگ در 8491
She's done so much for us, we need to repay her somehow. او [زن] این همه به ما کمک کرد. یکجوری باید تلافی بکنیم.
concordat پیمان دولت با جماعت مذهبی پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی
contract پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
leagues پیمان
deed of covenant پیمان
convenant پیمان
confederate هم پیمان
confederates هم پیمان
league پیمان
federating هم پیمان
allied هم پیمان
federated هم پیمان
avow پیمان
avowing پیمان
avows پیمان
obstriction پیمان
lague پیمان
in league هم پیمان
federate هم پیمان
federates هم پیمان
act پیمان
acted پیمان
agreements پیمان
allegiant هم پیمان
treaties پیمان
treaty پیمان
oath پیمان
oaths پیمان
ally هم پیمان
allying هم پیمان
pact پیمان
pacts پیمان
compaction پیمان
agreement پیمان
handing پیمان
compact پیمان
compacted پیمان
compacting پیمان
compacts پیمان
vow پیمان
vowed پیمان
contract پیمان
testament پیمان
testaments پیمان
covenant پیمان
covenants پیمان
vowing پیمان
hand پیمان
promise پیمان
promises پیمان
troth پیمان
vows پیمان
renewal of the convention تجدید پیمان
affiance پیمان ازدواج
abjurer or abjuror پیمان شکن
to give ones faith پیمان دادن
abjuration پیمان شکنی
to pawn one's word پیمان بستن
tripartite pact پیمان سه جانبه
purchase notice agreements پیمان خرید
handfast پیمان عروسی
written contract پیمان نامه
locarno treaty پیمان لوکارنو
nonaligned ناهم پیمان
warsaw treaty پیمان ورشو
offensive alliance پیمان تهاجمی
peace pact پیمان صلح
warlock پیمان شکن
violaor پیمان شکن
perfidiousness پیمان شکنی
perfidy پیمان شکنی
reneger پیمان شکن
perfidious پیمان شکن
contractor پیمان کار
contractors پیمان کار
treason پیمان شکنی
contract : پیمان بستن
allied کشورهای هم پیمان
violation پیمان شکنی
conspires هم پیمان شدن
conspired هم پیمان شدن
faith دین پیمان
conspire هم پیمان شدن
faiths دین پیمان
compacts پیمان معاهده
compacting پیمان معاهده
compacted پیمان معاهده
dunkrik treaty پیمان دونکرک
perjured پیمان شکن
accord مصالحه پیمان
accords مصالحه پیمان
accorded مصالحه پیمان
covenant پیمان بستن
conspiring هم پیمان شدن
covenants پیمان بستن
compact پیمان معاهده
contract کنترات پیمان .
promise of marriage قول یا پیمان عروسی
to forswear oneself پیمان شکنی کردن
to fly away from an agreement پیمان شکنی کردن
alliance پیمان بین دول
capitulate پیمان تسلیم بستن
Old Testament پیمان یا وصیت قدیم
quadruple pact پیمان چهار جانبه
forswearing پیمان شکنی یانقض
to keep to one's word درست پیمان بودن
forswore پیمان شکنی کرد
forswear پیمان شکنی یانقض
Bilateral contract. پیمان ( قرارداد ) دو جانبه
forswears پیمان شکنی یانقض
adhesion الحاق دولتی به یک پیمان
to stand in with any one با کسی هم پیمان بودن
to pledge one's word قول یا پیمان دادن
alliances پیمان بین دول
perjurious ناشی از پیمان شکنی
capitulated پیمان تسلیم بستن
capitulates پیمان تسلیم بستن
confederacies ایالات هم پیمان هم پیمانی
casus fofderis سبب انعقاد پیمان
locarno treaty پیمان منعقدبین المان
casus fofderis هدف انعقاد پیمان
cento سازمان پیمان مرکزی
treaty قرارداد پیمان نظامی
pacts معاهده پیمان بستن
pact معاهده پیمان بستن
contracting officer افسر متصدی پیمان
contractor plant کارخانه پیمان کار
conventions پیمان نامه انجمن
convention پیمان نامه انجمن
brian kellogg پیمان بریان کلوگ
breach of promise شکستن پیمان ازدواج
capitulating پیمان تسلیم بستن
perfidiously ازروی پیمان شکنی
treaties قرارداد پیمان نظامی
pact of non aggression پیمان عدم تجاوز
pacific security pact پیمان امنیت پاسفیک
nato forces نیروهای پیمان ناتو
confederacy ایالات هم پیمان هم پیمانی
allied headquarters قرارگاه کشورهای هم پیمان
treaties قرار داد پیمان نامه
leagues هم پیمان شدن گروه ورزشی
treaty قرار داد پیمان نامه
to vow عهد کردن [پیمان دادن]
accords پیمان غیررسمی بین المللی
accord پیمان غیررسمی بین المللی
accorded پیمان غیررسمی بین المللی
to plight oneself to a person پیمان نامزدی با کسی بستن
stipulate پیمان بستن تصریح کردن
in treaty مشغول مذاکره و عقد پیمان
stipulates پیمان بستن تصریح کردن
north atlantic treaty organization (nato سازمان پیمان اتلانتیک شمالی
to forfeit ones word پیمان پکستن بدقول درامدن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
they are sworn frends با هم پیمان دوستی بسته اند
promises قول دادن پیمان بستن
to enter into an agreement پیمان یا قراردادی منعقد کردن
value cost contract پیمان بستن با قیمتهای پایه
promise قول دادن پیمان بستن
league هم پیمان شدن گروه ورزشی
stipulating پیمان بستن تصریح کردن
privity in contract انحصار نتیجه پیمانی به طرفین ان پیمان
hagiographa بخش سوم کتاب پیمان کهن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
abjuratory پیمان شکنی مبنی بر نقض عهد
NATO مخفف ناتو سازمان پیمان اتلانتیک شمالی
seato forces نیروهای کشورهای پیمان جنوب شرقی اسیا
handfast دست نامزدی پیمان عروسی بستن با حلقه
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
eastern european mutual assisstance trea پیمان کمک متقابل اروپای شرقی treaty warsaw
rio treaty پیمان منعقد بین کلیه کشورهای نیمکره غربی به استثناء کانادا
north atlantic treaty organization (nato پیمانی که در 9491 باشرکت 51 کشور به وجود امدو هدف ان در واقع مقابله نظامی با پیمان ورشو وبلوک شرق است
purchase request درخواست خرید جنس تقاضای عقد پیمان خرید
central treaty organization سازمان پیمان مرکزی سازمان دفاعی متشکل ازایران
to perjure oneself پیمان شکنی کردن نقض عهد کردن
written agreement موافقت نامه پیمان نامه
statute of fraud قوانین ضد کلاهبرداری قوانینی که در سال 7761میلادی در زمان چارلزیازدهم در انگلستان به تصویب رسید و هدف اصلی ان جلوگیری از گواهی دروغ و پیمان شکنی و استفاده نامشروع از عدم حضور ذهن گواهان در محکمه بود
marriages ازدواج پیمان ازدواج
marriage ازدواج پیمان ازدواج
warsaw treaty پیمانی که عنوان اصلی ان "پیمان کمک متقابل اروپای شرقی " است و به سال 5591 در ورشوپایتخت لهستان منعقد شد وهدف ان کمک متقابل کشورهای اروپای شرقی به یکدیگر است و بیشتر جنبه نظامی دارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com