Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (33 milliseconds)
English
Persian
upstart
یکه خوردن روشن کردن
upstarts
یکه خوردن روشن کردن
Other Matches
illumination by diffusion
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
illuminating
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylight
روز روشن روشن کردن
daylit
روز روشن روشن کردن
explain
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati
روشن ضمیران روشن فکران
swag
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
to play a good knife and fork
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
refresh
روشن کردن
fire up
روشن کردن
turn on
روشن کردن
lumine
روشن کردن
to shed light on
روشن کردن
brighten
روشن کردن
clears
: روشن کردن
illuminate
روشن کردن
to fire up
روشن کردن
clarifying
روشن کردن
clarify
روشن کردن
clarifies
روشن کردن
clearer
: روشن کردن
illuminates
روشن کردن
refreshed
روشن کردن
ignited
روشن کردن
igniting
روشن کردن
ignite
روشن کردن
clear
: روشن کردن
illuminating
روشن کردن
to bring tl light
روشن کردن
to clear up
روشن کردن
to switch on
روشن کردن
ignites
روشن کردن
emblaze
روشن کردن
refreshes
روشن کردن
elucidate
روشن کردن
light
روشن کردن
power up
روشن کردن
brightened
روشن کردن
illume
روشن کردن
illumines
روشن کردن
lighted
روشن کردن
elucidates
روشن کردن
brightening
روشن کردن
brightens
روشن کردن
illumined
روشن کردن
power on
روشن کردن
elucidated
روشن کردن
illumine
روشن کردن
illumining
روشن کردن
relume
روشن کردن
elucidating
روشن کردن
clearest
: روشن کردن
lightest
روشن کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
refurbished
روشن و تازه کردن
coldest
روشن کردن یک کامپیوتر
refurbish
روشن و تازه کردن
refurbishes
روشن و تازه کردن
igniting
روشن کردن گیراندن
turn over
<idiom>
موتور را روشن کردن
lighten
درخشیدن روشن کردن
owl light
کمی روشن کردن
ignite
روشن کردن گیراندن
cold
روشن کردن یک کامپیوتر
lightens
درخشیدن روشن کردن
ignited
روشن کردن گیراندن
lightening
درخشیدن روشن کردن
to make oneself clear
<idiom>
منظور را روشن کردن
to bring out in relief
برجسته یا روشن کردن
colder
روشن کردن یک کامپیوتر
lightened
درخشیدن روشن کردن
to play with fire
آتش روشن کردن
illuminating
روشن کردن منطقه
refurbishing
روشن و تازه کردن
colds
روشن کردن یک کامپیوتر
clarifying
روشن کردن یا شدن
explicate
روشن کردن فاهرکردن
cold start
دوباره روشن کردن
explicated
روشن کردن فاهرکردن
explicating
روشن کردن فاهرکردن
clarify
روشن کردن یا شدن
explicates
روشن کردن فاهرکردن
clarifies
روشن کردن یا شدن
to make something clear
چیزی را روشن کردن
restart
روشن کردن دوباره
to start a car
[to crank a car]
[American English]
ماشینی را روشن کردن
illuminates
روشن کردن منطقه
To light a fire .
آتش روشن کردن
illuminate
روشن کردن منطقه
to kindle
آتش روشن کردن
To light ( kindle) a fire.
آتش روشن کردن
ignites
روشن کردن گیراندن
to light a cigarette
سیگاری را روشن کردن
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen
صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
enlightening
روشن کردن تعلیم دادن
alighted
روشن کردن اتش زدن
highlighting
روشن ساختن مشخص کردن
to turn on
روشن کردن
[کلید الکتریکی]
alight
روشن کردن اتش زدن
shines
براق کردن روشن شدن
mezzotinto
نقاشی سایه روشن کردن
mezzotint
نقاشی سایه روشن کردن
clearest
پیام کشف روشن کردن
illumination
روشن کردن منطقه روشنایی
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
clearer
پیام کشف روشن کردن
search light illumination
روشن کردن منطقه با نورافکن
alights
روشن کردن اتش زدن
clears
پیام کشف روشن کردن
shine
براق کردن روشن شدن
enucleate
روشن کردن توضیح دادن
enlightens
روشن کردن تعلیم دادن
illuminations
روشن کردن منطقه روشنایی
alighting
روشن کردن اتش زدن
clear
پیام کشف روشن کردن
enlighten
روشن کردن تعلیم دادن
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
refreshes
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refresh
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
تکلیف کار خود را روشن کردن
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
refreshed
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to kick-start a motorcycle
موتورسیکلتی را با پا هندل زدن
[روشن کردن]
illume
منور کردن روشن فکر ساختن
illumination plan
طرح روشن کردن منطقه نبرد
to switch on the dipped
[dimmed]
headlights
چراغ نور پایین
[ماشین]
را روشن کردن
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
powered
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
talk out
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
powers
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
vignetting
سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
tumbled
غلت خوردن معلق خوردن
trip
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles
غلت خوردن معلق خوردن
trips
لغزش خوردن سکندری خوردن
tripped
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumble
غلت خوردن معلق خوردن
switched
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
coldest
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colder
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
coldest
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold fault
نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
colds
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold boot
روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
illumination by reflection
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
shadow RAM
ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
switches
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
format
تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
formats
تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
colds
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
switch
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
dye
رنگ کردن یا خوردن
dyes
رنگ کردن یا خوردن
dig in
<idiom>
شروع به خوردن کردن
to goose
[American E]
the engine
موتور
[ماشین]
را روشن کردن
[که صدا مانند زوزه بدهد]
sensed
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
to rev
[British E]
the engine
موتور
[ماشین]
را روشن کردن
[که صدا مانند زوزه بدهد]
sense
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
auto
امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
senses
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
autos
امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
grog
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
moved
حرکت کردن تکان خوردن
avowing
قسم خوردن وقف کردن
avows
قسم خوردن وقف کردن
guts
غارت کردن حریصانه خوردن
gutting
غارت کردن حریصانه خوردن
to abstain from meat
ازگوشت خوردن خوداری کردن
stumbled
سکندری خوردن سهو کردن
to sustain a shock
ضربت خوردن وپایداری کردن
move
حرکت کردن تکان خوردن
stumble
سکندری خوردن سهو کردن
moves
حرکت کردن تکان خوردن
stumbling
سکندری خوردن سهو کردن
stumbles
سکندری خوردن سهو کردن
to i. on something
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
gut
غارت کردن حریصانه خوردن
avow
قسم خوردن وقف کردن
begrudge
غبطه خوردن مضایقه کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com