Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
pentarch
یکی از پنج تن مردمی که در جایی حکومت کنند
Other Matches
technocracy
حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
technocracies
حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
colony
گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی تابع قوانین و حکومت کشورشان در آنجا باشند
humanitarian
<adj.>
مردمی
humane
<adj.>
مردمی
humanity
مردمی مروت
democratic leadership
رهبری مردمی
humanities
مردمی مروت
humanization
مردمی سازی
czarism
حکومت استبدادی ومطلقه حکومت تزاری
hagiarchy
حکومت کشیشان وروحانیون حکومت مقدسان
to provoke somebody until a row breaks out
<idiom>
کسی را اینقدر اذیت کنند که شروع کنند به دعوی و پرخاش
turanian
مردمی از نژاد التایی اورال
multiprocessing system
سیستمی که چندین واحد پردازنده به هم کار می کنند ولی یک فضای حافظه را اشتراکی استفاده می کنند
noncompatibility
دو یا چند سخت افزار که نمیتوانند داده رد و بدل کنند یا از وسیله جانبی یکسان استفاده کنند
multiprocessor
تعداد واحدهای پردازش که با هم یا جداگانه کار می کنند ولی یک فضای حافظه را اشتراکی استفاده می کنند
When brothers quarrel, only fools believe.
<proverb>
برادران جنگ کنند ابلهان باور کنند.
the outer world
مردمی که بیرون از محیط شخص هستند
mode
حالتی که در آن کامپیوتر به کاربران اجازه میدهد دستورات یا برنامه ها یا داده را وارد کنند و به سرعت پاسخ دریافت کنند
modes
حالتی که در آن کامپیوتر به کاربران اجازه میدهد دستورات یا برنامه ها یا داده را وارد کنند و به سرعت پاسخ دریافت کنند
out relief
دستگیری مردمی که در بنگاه اعانه بودباش ندارند
theocracy
حکومت خدا حکومت روحانیون
theocracies
حکومت خدا حکومت روحانیون
autocracy
حکومت مطلق حکومت استبدادی
ultramontane
وابسته به کشورها و مردمی که درانطرف کوه ها وارتفاعات هستند
unprofitable servants
مردمی که خرسندند باینکه تنهاانچه وفیفه ایشان است بکنند
civicism
اصول حکومت کشوری بستگی ووفاداری باصول یاحقوق حکومت کشوری
rhythm-and-blues
نام نوعی موسیقی مردمی امریکایی که ریتم تند دارد و از آن مشتق شده
collision detection
پروتکل ارتباطات شبکهای که مانع ارسال همزمان از دو منبع میشود به این ترتیب که باید صبر کنند و سپس ارسال کنند
home rule
حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
MMU
مدارهای منط قی الکترونیکی که سیگنالهای تنظیم حافظه تولید می کنند و تط بیق آدرس حافظه مجازی به محلهای حافظه فیزیکی را کنترل می کنند. MMU در قطعه پردازنده مجتمع شده است
CSMA CD
پروتکل ارتباط شبکهای که مانع ارسال همزمان دو منبع میشود به این ترتیب که باید صبر کنند و در زمان مناسب ارسال کنند برای ارسال داده در اینترنت به کار می رود
companding
دو فرآیندی که داده را پیش از ارسال یا ذخیره فشرده می کنند و سپس داده فشرده را به صورت اولیه ذخیره می کنند
heptarchic
دارای حکومت هفت تنی وابسته به حکومت هفت تنی
heptarchical
دارای حکومت هفت تنی وابسته به حکومت هفت تنی
martial law
مقررات حکومت نظامی حکومت نظامی
inopportunity
بی جایی
n tuple
N جایی
minx
زن هر جایی
wherever
جایی که
charnel house
جایی که
someplace
یک جایی
someplace
جایی
inopportuneness
بی جایی
scratch where it itches
هر جایی را که میخاردبخارانید
commonplace
همه جایی
shift
جابه جایی
shifted
جابه جایی
shifts
جابه جایی
displacement
جابه جایی
from the outside
از خارج
[از جایی]
immutability
پا بر جایی ثبات
gas log
جایی که گازمیسوزد
banal
همه جایی
transposition
جابه جایی
translocation
جابه جایی
synesthesia
جابه جایی حسی
synaesthesia
جابه جایی حسی
stand clear
جایی را ترک کردن
somewheres
یک جایی دریک محلی
locomotion
جابه جایی حرکتی
to induct into a seat
در جایی برقرار کردن
attender
شخص حاضر در جایی
I have no place (nowhere) to go.
جایی ندارم بروم
to go about
ازجایی به جایی رفتن
come from
<idiom>
بومی جایی بودن
lie in wait
<idiom>
جایی قیم شدن
make a beeline for something
<idiom>
با عجله به جایی رفتن
to install oneself in a place
در جایی برقرار شدن
to hunker down in a place
در جایی پناه بردن
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
drop by
<idiom>
بازدید از کسی با جایی
rettery
جایی که بذرک را می خیسانند
to stay overnight
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
displacement of affect
جابه جایی عاطفه
locomotor behavior
رفتار جابه جایی
drive displacement
جابه جایی سائق
transposition of affect
جابه جایی عاطفه
somewhere
یک جایی دریک محلی
p.of the ways
جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
Somewhere in the darkness
جایی در میانی تاریکی
strict enclosure
انزوای سخت
[در آن حالت یا جایی]
get out from under
<idiom>
از جایی که شخص دوست نداردفرارکند
break fresh ground
<idiom>
از راهی تازه به جایی رسیدن
berthing
جایی که قایق به لنگربسته میشود
out of one's element
<idiom>
جایی که به شخص تعلق ندارد
to tow a vehicle
[to a place]
یدکی کشیدن خودرویی
[به جایی]
tourist trap
<idiom>
جایی که جذب توریست میکند
to stay away from something
دور ماندن از چیزی یا جایی
berth
جایی که قایق به لنگربسته میشود
boarding houses
جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
to the best of ones ability
تا جایی که کسی توان آن را دارد
rotation about ...
دوران دور ...
[محوری یا جایی]
i am at my wit's end
دیگر عقلم به جایی نمیرسد
i took up where he left
از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
lomomote
از جایی بجایی حرکت کردن
on good turn deserves another
کاسه جایی رودکه بازاردقدح
parting of the ways
جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
berthed
جایی که قایق به لنگربسته میشود
to stay away from something
اجتناب کردن از چیزی یا جایی
berths
جایی که قایق به لنگربسته میشود
to admit sombody
[into a place]
راه دادن کسی
[به جایی]
boarding house
جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
gynocracy
حکومت زن
gynarchy
حکومت زن
raj
حکومت
governments
حکومت
administration
حکومت
administrations
حکومت
dominion
حکومت
government
حکومت
exchange
جابه جایی داده بین دو محل
where no human foot can tread
جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
there is time and place for everything
<proverb>
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
to send home
به خانه
[از جایی که آمده اند]
برگرداندن
stamping grounds
<idiom>
پاتق ،جایی که شخص بیشتراوقاتش را آنجاست
plate rack
جایی که بشقاب هامی گذارندخشک شود
to head back
برگشتن
[از جایی که دراصل آمده اند]
to languish
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to turn back
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
to turn around
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
bone-house
[جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
to keep the ball moving
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
to bar somebody from entering the place
مانع کسی وارد جایی شدن
exchanged
جابه جایی داده بین دو محل
exchanges
جابه جایی داده بین دو محل
exchanging
جابه جایی داده بین دو محل
Mind your head!
مواظب سرت باش!
[که به جایی نخورد]
to let the ball do the work
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
to skive off early
[British English]
با عجله و پنهانی
[جایی را]
ترک کردن
to decamp
با عجله و پنهانی
[جایی را]
ترک کردن
gynecocracy
حکومت نسوان
governance
طرز حکومت
gynecocracy
حکومت زنان
governor's seat
حکومت نشین
governmentalism
حکومت گرایی
governmentalist
حکومت گرا
gynaecocracy
حکومت زنان
governorship
حکومت حکمرانی
duumvirate
حکومت دو نفری
governorship
استانداری حکومت
military government
حکومت نظامی
governable
قابل حکومت
gynocracy
حکومت زنان
mobocracy
حکومت رجاله ها
mixed government
حکومت مختلط
martial rule
حکومت نظامی
local government
حکومت محلی
kakistocracy
بدترین حکومت
home rule
حکومت داخلی
home rule
حکومت ملی
martial law
حکومت نظامی
hierocracy
حکومت روحانیون
hagiocrasy
حکومت مقدسان
nomocracy
حکومت قانونی
gerontocrasy
حکومت پیران
caesarism
حکومت مطلقه
polity
طرز حکومت
polities
طرز حکومت
imperialism
حکومت امپراتوری
monarchy
حکومت سلطنتی
despotism
حکومت مطلقه
central government
حکومت مرکزی
coalition government
حکومت ائتلافی
caesarism
حکومت امپراطوری
monarchies
حکومت سلطنتی
constitutional government
حکومت مشروطه
constitutionalism
حکومت مشروطه
police state
حکومت پلیسی
police states
حکومت پلیسی
czarisme
حکومت قیصری
enemy state
حکومت دشمن
fair arbitration
حکومت عدل
autarchy
حکومت استبدادی
federal government
حکومت متحده
autocracy
حکومت مستقل
autocracy
حکومت مطلق
dyarchy
حکومت دومجلسی
dyarchy
حکومت دوپادشاه
czarisme
حکومت تزاری
democratic government
حکومت ملی
despotic rule
حکومت مطلقه
despotic rule
حکومت استبدادی
plutocracy
حکومت دولتمندان
autarky
حکومت استبدادی
gerontocracy
حکومت سالخوردگان
fascism
حکومت فاشیستی
under the seway of
تحت حکومت
misrules
بد حکومت کردن
dictatorship
حکومت استبدادی
democracies
حکومت ملی
dictatorships
حکومت استبدادی
democracy
حکومت ملی
theonomy
حکومت خدایی
thearchy
حکومت خدایان
the sabre
حکومت نظامی
plutocracies
حکومت اغنیاء
plutocracies
حکومت توانگران
plutocracies
حکومت دولتمندان
plutocracy
حکومت اغنیاء
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com