Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 57 (6 milliseconds)
English
Persian
A single bereavement is enough to affect a whole family.
<proverb>
یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
Other Matches
If it has not water for me it certainly has bread .
<proverb>
آب براى من ندارد براى تو که دارد .
To cook a pottage for some one .
<proverb>
آش براى کسى پختن .
Every why has a wherefore .
<proverb>
براى هر چونى ,چرایى هست.
A word is enough to the wise .
<proverb>
براى عاقل یک یرف بس است .
Die for him who will get feverish for you.
<proverb>
براى کسى بمیر که برایت تب کند .
Such a one is fit for being placed insid a pillar.
<proverb>
براى لاى جرز خوب است .
For the unlucky man adversity comes from all direc.
<proverb>
براى آدم بدبخت از در و دیوار مى بارد.
It is never too late to mend.
<proverb>
براى اصلای شدن هیچگاه دیر نیست .
Death is good luck for the unlucky .
<proverb>
براى آدم بدبخت مرگ خوشبختى است .
It is never too late to learn .
<proverb>
براى کسب علم هیچ موقعى دیر نیست .
Never put off till tomorrow what maybe done today.
<proverb>
آنچه امروز مىتوانى انجام دهى هرگز براى فردا مگذار.
Spare when you are young, and spend when you are old.
<proverb>
در جوانى پس انداز کن تا در پیرى خرج کنى (براى دگر روز چیزى بنه).
gens
قبیله
tribes
قبیله
phyle
قبیله
phylum
قبیله
phylon
قبیله
tribe
قبیله
caste
قبیله
castes
قبیله
phylarch
رئیس قبیله
clan
طایفه قبیله
clans
طایفه قبیله
tribesman
ایلیاتی هم قبیله
chieftain
رئیس قبیله
shaman
جادوگر قبیله
sheik
رئیس قبیله
medicine man
پزشک قبیله
chieftainship
ریاست قبیله
detribalization
جدایی از قبیله
detribalize
بی قبیله کردن
chieftaincy
ریاست قبیله
sheikhs
رئیس قبیله
gallican
اهل قبیله گل
tribalism
قبیله گرایی
sheikh
رئیس قبیله
sheiks
رئیس قبیله
tribesmen
ایلیاتی هم قبیله
chieftains
رئیس قبیله
detribalize
از قبیله خودجدا شدن
intertribal
واقع در میان قبیله ها
exogamy
ازدواج با افرادخارج از قبیله
tribesmen
عضو قبیله یا طایفه
tribesman
عضو قبیله یا طایفه
massachusetts
نام یک قبیله سرخ پوست
massachusett
نام یک قبیله سرخ پوست
seminole
قبیله سرخ پوست ساکن فلوریدا
totemite
معتقد بوجودروح حافظ یک قوم یا قبیله
totemist
معتقد بوجودروح حافظ یک قوم یا قبیله
kafir
کافر نام قبیله ای درافریقای جنوبی از نژاد بانتو
eponymy
اشتقاق اسم قبیله یا شخص یاعشیره ازیک کلمه
kaffir
کافر نام قبیله ای درافریقای جنوبی از نژاد بانتو
phratry
درتاریخ یونان واحد قومیت یکی از تقسیمات سه گانه قبیله
phylar
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
rug names
اسامی فرش
[بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
khamseh
خمسه
[در جنوب غرب ایران و از پنج قبیله قدیمی ایران تشکیل شده که در گذشته با قبائل دیگر منطقه اتحادیه ای را در مقابل ایل قشقایی بوجود آورده بودند. امروز نقش خمسه بیشتر با طرح بهارلو شناخته می شود.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com