Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
A creaking gate hang long.
<proverb>
یک دروازه شکسته مدتها سرپا می ایستد.
Other Matches
hunker
سرپا ایستادن
standing crop
محصول سرپا
standing
سرپا وضع
longer-standing
از مدتها پیش
lang syne
مدتها قبل
long-standing
از مدتها پیش
longest-standing
از مدتها پیش
stalement
گره خوردن منجر به اعلام سرپا
telescopic
دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
team handball court
مربع مستطیل 04 در 02 متر که باخطی به موازات خط دروازه به دو قسمت تقسیم شده وهر منطقه یک دروازه دارد
passout
پاس از پشت دروازه به یاردر جلوی دروازه
I havent heard of her for a long time.
مدتها است از او خبری ندارم
I havent seen you for a long time.
مدتها است که شما را ندیده ام
kick save
نجات دروازه با پای دروازه بان
eisteddfod
ایستد فد
eisteddfods
ایستد فد
omnibus train
قطاریکه هر ایستگاهی می ایستد
point duty
نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
goal judge
داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
times
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
timed
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
redan
استحکامات دوپهلو که گوشه برجستهای ازان بیرون می ایستد
stop shot
ضربه با چرخش که گوی اصلی بیلیارد بعد از تماس می ایستد
elements
دروازه یا ترکیبی از دروازه ها
element
دروازه یا ترکیبی از دروازه ها
set
نقاط تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر برای هر دستور tab می ایستد
sets
نقاط تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر برای هر دستور tab می ایستد
setting up
نقاط تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر برای هر دستور tab می ایستد
autos
توانایی نوار خوان که پس از رسیدن به انتهای نوار می ایستد
auto
توانایی نوار خوان که پس از رسیدن به انتهای نوار می ایستد
goalpost
تیر دروازه تیر عمودی دروازه
goalposts
تیر دروازه تیر عمودی دروازه
in pieces
شکسته
zigzagging
شکسته
zigzagged
شکسته
zigzag
شکسته
disrupted
شکسته
heartsick
دل شکسته
cursive
خط شکسته
heart broken
دل شکسته
zigzags
شکسته
fragmental
شکسته
running hand
خط شکسته
fracted
شکسته
wrecked
شکسته
broken
شکسته
downhearted
دل شکسته
broken-hearted
<adj.>
دل شکسته
fragmentary
شکسته
shakier
شکسته
shakiest
شکسته
shaky
شکسته
heartbroken
دل شکسته
fracturing
سطح شکسته
distorts
شکسته شدن
fracture
سطح شکسته
cauliflower ear
گوش شکسته
fractures
سطح شکسته
split screen
صفحه شکسته
fractured
سطح شکسته
osteopathist
شکسته بند
wrech
کشتی شکسته
raddled
شکسته شده
red short
شکسته سرخ
orthopedics
شکسته بندی
split-screen
صفحه شکسته
castway
کشتی شکسته
to run upon the rocks
شکسته شدن
shatters
قطعات شکسته
shards
کوزه شکسته
shard
کوزه شکسته
shatter
قطعات شکسته
wrecked
کشتی شکسته
bone setter
شکسته بند
bonesetter
شکسته بند
bone setting
شکسته بندی
broken stone
سنگ شکسته
ballast
مصالح شکسته
orthopaedics
شکسته بندی
doddered
شکسته سست
broken
شکسته شده
distort
شکسته شدن
sherd
کوزه شکسته
deject
دل شکسته کردن
angle bracket
پرانتز شکسته
broken
<adj.>
شکسته
[دستگاهی]
modesty
شکسته نفسی
haken kreuz
صلیب شکسته
puncture
شکسته شدن
punctured
شکسته شدن
punctures
شکسته شدن
puncturing
شکسته شدن
a broken arm
بازوی شکسته
flinders
قطعات شکسته
pointed bracket
پرانتز شکسته
german giant swing
افتاب شکسته
cold short
شکسته سرد
giant circle
افتاب شکسته
chevron
پرانتز شکسته
hot short
شکسته گرم
fyloft
صلیب شکسته
framentary
شکسته ناقص
crushed stone
سنگ شکسته
taxis
شکسته بندی
stone ballast
مصالح شکسته سنگی
cast away
کشتی شکسته مطرود
humblest
شکسته نفسی کردن
shipwrecks
کشتی شکسته شدن
jargon
سخن دست و پا شکسته
shipwreck
کشتی شکسته شدن
potsherd
تکه سفال شکسته
pulled
شکسته شده افتاده
shipwrecked
کشتی شکسته شدن
fragmentarily
بطور شکسته یا ناقص
splint
چوب شکسته بندی
splint
وسایل شکسته بندی
ballast
شن ریزی مصالح شکسته
agmatology
علم شکسته بندی
humble
شکسته نفسی کردن
refracts
شکسته شدن نور
refracting
شکسته شدن نور
broken hardening
سخت گردانی شکسته
refract
شکسته شدن نور
chippings
سنگ شکسته ریز
to humble oneself
شکسته نفسی کردن
refracted
شکسته شدن نور
brick ballast
مصالح شکسته اجری
bowed down by grief
شکسته شده ازغم
infirmly
بطور علیل یا شکسته
zircon
سخن دست و پا شکسته
brokenly
بطور شکسته یا بریده
broken english
انگلیسی دست و پا شکسته
swastika
صلیب شکسته المان نازی
to feel humbled
احساس شکسته نفسی کردن
wrecked
باقی مانده ازکشتی شکسته
whitewater
قسمت اشفته موج شکسته
In my broken English .
با انگلیسی دست وپا شکسته ام
wrech
شکسته یا خراب شدن کشتی
to be humbled
احساس شکسته نفسی کردن
The socket is broken.
پریز برق شکسته است.
plaster of Paris
گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری
plaster cast
گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster casts
گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
To speake broken French.
فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
to weigh down
سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
ten yard
خط شکسته در طرفین خط نیمه به فاصله 01 یارد ازان
slide
سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
slides
سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
soups
موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
soup
موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting .
<proverb>
از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
goal area line
خط دروازه
portal
دروازه
portals
دروازه
gate
دروازه
gates
دروازه
goals
دروازه
goal
دروازه
barbacan
دروازه
port
دروازه
barbican
دروازه
hoop
دروازه
hoops
دروازه
gateway
دروازه
gateways
دروازه
wrecking
کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wrecks
کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
pidgin
انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
pidgins
انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
wreck
کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
gatepost
بازوی دروازه
keep goal
دروازه بانی
attacting zone
منطقه دروازه
goal area
منطقه دروازه
octroi
دروازه بانی
goal keeper
دروازه بان
between the pipes
تیر دروازه
goal posts
پایههای دروازه
goal keeper line
خط دروازه بان
gateposts
بازوی دروازه
logic gate
دروازه منطقی
octroi
مالیات دم دروازه
goal mouth
دهانه دروازه
goal crease
محوطه دروازه
keeper
دروازه بان
goal
دروازه بان
goals
دروازه بان
goalkeeper
دروازه بان
starting gate
دروازه شروع
goalkeepers
دروازه بان
puck stopper
دروازه بان
in goal
دروازه بان
goalies
دروازه بان
goalie
دروازه بان
goalar
دروازه بان
goal tender
دروازه بان
wicket
دروازه کوچک
gatekeepers
دروازه بان
wickets
دروازه کوچک
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com