English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 125 (2 milliseconds)
English Persian
a piece of advice یک راهنمایی
Search result with all words
leading راهنمایی
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
lead : راهنمایی رهبری
lead راهنمایی کردن هدایت کردن
lead رهبری کردن راهنمایی
leads : راهنمایی رهبری
leads راهنمایی کردن هدایت کردن
leads رهبری کردن راهنمایی
orientation راهنمایی
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
directed مستقیم راست راهنمایی کردن
directs مستقیم راست راهنمایی کردن
guidance راهنمایی
guidance راهنمای طرح ریزی راهنمایی
pilot راهنمای ناو راهنمایی کردن
piloted راهنمای ناو راهنمایی کردن
pilots راهنمای ناو راهنمایی کردن
guide راهنمایی کردن تعلیم دادن
guide راهنمایی کردن
guide راهنمایی کردن غلاف
guided راهنمایی کردن تعلیم دادن
guided راهنمایی کردن
guided راهنمایی کردن غلاف
guides راهنمایی کردن تعلیم دادن
guides راهنمایی کردن
guides راهنمایی کردن غلاف
comment نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
commented نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
commenting نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
cue اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
cue : اشاره کردن راهنمایی کردن
cues اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
cues : اشاره کردن راهنمایی کردن
instruction راهنمایی
instruction راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
instruction راهنمایی کردن
instructions راهنمایی
instructions راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
instructions راهنمایی کردن
instruct اموختن به راهنمایی کردن
instructed اموختن به راهنمایی کردن
instructing اموختن به راهنمایی کردن
instructs اموختن به راهنمایی کردن
light چراغ راهنمایی
lighted چراغ راهنمایی
lightest چراغ راهنمایی
aim مراد راهنمایی
aimed مراد راهنمایی
aims مراد راهنمایی
steer راهنمایی کردن هدایت کردن
steer هدایت کردن راهنمایی کردن
steered راهنمایی کردن هدایت کردن
steered هدایت کردن راهنمایی کردن
steers راهنمایی کردن هدایت کردن
steers هدایت کردن راهنمایی کردن
marshal راهنمایی کردن با
marshaled راهنمایی کردن با
marshaling راهنمایی کردن با
marshalled راهنمایی کردن با
marshals راهنمایی کردن با
directing راهنمایی کردن
admonitions تذکر راهنمایی
main ی تر راهنمایی میکند
herald راهنمایی کردن
heralded راهنمایی کردن
heralding راهنمایی کردن
heralds راهنمایی کردن
misdirect راهنمایی غلط کردن
misdirected راهنمایی غلط کردن
misdirecting راهنمایی غلط کردن
misdirects راهنمایی غلط کردن
orientate راهنمایی
orientates راهنمایی
orientating راهنمایی
redirect دوباره راهنمایی کردن
redirected دوباره راهنمایی کردن
redirecting دوباره راهنمایی کردن
redirects دوباره راهنمایی کردن
traffic light چراغ راهنمایی
traffic lights چراغ راهنمایی
beacon باچراغ یانشان راهنمایی کردن
beacons باچراغ یانشان راهنمایی کردن
usher راهنمایی کردن یساولی کردن
ushered راهنمایی کردن یساولی کردن
ushering راهنمایی کردن یساولی کردن
ushers راهنمایی کردن یساولی کردن
leading question پرسش راهنمایی کننده
leading questions پرسش راهنمایی کننده
advisory system سیستم خبرهای که کاربر را راهنمایی میکند
airt راهنمایی کردن
call time تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
character guidance راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
compliance index شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی
conduce راهنمایی کردن
design heuristics راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
directional وابسته به راهنمایی و هدایت
educational guidance راهنمایی اموزشی
Other Matches
admonition راهنمایی
steerage راهنمایی
misguide بد راهنمایی کردن
redirection راهنمایی مجدد
misdirection راهنمایی غلط
pilotage راهنمایی کشتی
guidable قابل راهنمایی
indication signs علایم راهنمایی
intelligence office دفتر راهنمایی
a quick word of advice یک راهنمایی کوچک
traffic signal چراغ راهنمایی
vocational guidance راهنمایی شغلی
road traffic offences جرائم راهنمایی و رانندگی
department of motor vehicles [DMV] [American E] اداره راهنمایی و رانندگی
vehicle registration office اداره راهنمایی و رانندگی
lead out of danger با راهنمایی از خطر رهانیدن
to e. a person an a subject کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
Turn left at the traffic lights. از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
Road signs علائم راهنمایی و رانندگی جاده
pillotage وجوهی که بابت راهنمایی کشتی وصول میشود
to bow in or out با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
point duty نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
perverse verdict رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
undirected رهبری نشده راهنمایی نشده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com