Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
a bitter pill to swallow
<idiom>
یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
Other Matches
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
unlovely
ناخوشایند
unbecoming
ناخوشایند
perverse
ناخوشایند
unsightly
ناخوشایند
uncomfortable
ناخوشایند
uncomfortably
ناخوشایند
ill sorted
ناخوشایند
uncomplimentary
بی تعارف ناخوشایند
hot potato
کار دشوار و ناخوشایند
hot potatoes
کار دشوار و ناخوشایند
double coincidence of wants
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
hard porn
هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
to languish
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to pass the buck to somebody
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به کسی دادن
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
to languish
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
avowed
پذیرفته
taken
پذیرفته
received
پذیرفته
accepted
پذیرفته
adopted
پذیرفته
unquestioned
پذیرفته
agreed
پذیرفته
agreed to
پذیرفته
actuality
واقعیت
verities
واقعیت
reality
واقعیت
verity
واقعیت
virtuality
واقعیت
actuality or actualness
واقعیت
entelechy
واقعیت
facts
واقعیت
fact
واقعیت
realities
واقعیت
passed
<adj.>
<past-p.>
پذیرفته شده
admitted
پذیرفته شده
to go down
پذیرفته شدن
his was granted
دعایش پذیرفته شد
he was received to membership
بعضویت پذیرفته شد
agreed
<adj.>
<past-p.>
پذیرفته شده
to pass muster
پذیرفته شدن
authorised
[British]
<adj.>
<past-p.>
پذیرفته شده
approved
<adj.>
<past-p.>
پذیرفته شده
allowed
<adj.>
<past-p.>
پذیرفته شده
authorized
<adj.>
<past-p.>
پذیرفته شده
actualization
واقعیت دادن
actualize
واقعیت دادن
fulfilling
واقعیت دادن
fulfilled
واقعیت دادن
fulfills
واقعیت دادن
misrepresentation
قلب واقعیت
fulfils
واقعیت دادن
fulfil
واقعیت دادن
fulfill
واقعیت دادن
implement
واقعیت دادن
carry ineffect
واقعیت دادن
actualize
واقعیت دادن
actualise
[British]
واقعیت دادن
accomplish
واقعیت دادن
bring inbeing
واقعیت دادن
carry out
واقعیت دادن
execute
واقعیت دادن
objective reality
واقعیت عینی
fulfill
[American]
واقعیت دادن
make a reality
واقعیت دادن
put into practice
واقعیت دادن
put into effect
واقعیت دادن
bring into being
واقعیت دادن
put inpractice
واقعیت دادن
objectivity
هستی واقعیت
subjective reality
واقعیت ذهنی
verisimilitude
شباهت به واقعیت
reality therapy
واقعیت درمانی
empirical reality
واقعیت تجربی
reality testing
واقعیت ازمایی
reality principle
اصل واقعیت
put ineffect
واقعیت دادن
objective reality
واقعیت برونی
realism
واقعیت گرایی
carry into effect
واقعیت دادن
unreality
عدم واقعیت
make something happen
واقعیت دادن
slav declined
اسلاو پذیرفته نشده
administrative acceptees
پرسنل پذیرفته شده
persona non grata
شخص پذیرفته نشده
slav accepted
اسلاو پذیرفته شده
inductee
استخدامی پذیرفته شده
accepted barbarism
غلط مشهور یا پذیرفته
acceptably
چنانچه پذیرفته شود
bovarism
در هم امیزی خیال و واقعیت
wise up to
<idiom>
بالاخره فهمیدن واقعیت
to be called at the bar
به سمت وکالت پذیرفته شدن
queen's gambit declined
گامبی وزیر پذیرفته نشده
matriculate
در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
matriculate
در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
matriculated
در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
matriculated
در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
matriculates
در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
matriculates
در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
matriculating
در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن
matriculating
در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to meet with a repulse
پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
queen's gambit accepted
گامبی وزیر پذیرفته شده
king's gambit declined
گامبی شاه پذیرفته نشده
I would like to know the truth.
من دوست دارم که واقعیت رو بدونم.
externalizes
واقعیت خارجی قائل شدن
pin down
<idiom>
اجبار شخصی دربیان واقعیت
externalised
واقعیت خارجی قائل شدن
externalises
واقعیت خارجی قائل شدن
externalising
واقعیت خارجی قائل شدن
externalize
واقعیت خارجی قائل شدن
externalizing
واقعیت خارجی قائل شدن
realism
مشرب اصالت واقعیت یا حقیقت
externalized
واقعیت خارجی قائل شدن
to sugar the pill
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to sugar-coat the pill
[American E]
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
naturalises
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
naturalising
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
naturalize
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
naturalizing
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
naturalizes
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
person entitled to asylum
پناهنده سیاسی
[که درخواستش را پذیرفته باشند]
recognized asylum seeker
پناهنده سیاسی
[که درخواستش را پذیرفته باشند]
asylee
پناهنده سیاسی
[که درخواستش را پذیرفته باشند]
I would like to learn the truth.
من دوست دارم از واقعیت مطلع بشوم.
pragmatics
فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
pragmatic
فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
matter-of-fact
<idiom>
چیزی که شخص است ،برطبق واقعیت
Nothing can excuse such impoliteness.
هیچ عذری برای بی ادبی پذیرفته نیست
margin
تعداد اشتباهات که در متن یا محاسبه پذیرفته میشود
margins
تعداد اشتباهات که در متن یا محاسبه پذیرفته میشود
specification
کارکردن با مشخصاتی که در یک صفت پذیرفته شده اند
non matriculated
دوره دبیرستان را بپیان نرسانده یا بدانشگاه پذیرفته نشده
alekhine's variation
واریاسیون الخین در گامبی وزیر پذیرفته نشده شطرنج
stat
[on something]
واقعیت ها به صورت اعداد
[مربوط به چیزی]
[اصطلاح روزمره]
gap analysis
تجزیه و تحلیل فاصله بین پیش بینی و واقعیت
approval
توافقنامهای که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
approval
متنی که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
table
لیست تمام نشانه ها که در یک زبان یا کامپایر پذیرفته می شوند به همراه ترجمه کد هدف آنها
tabled
لیست تمام نشانه ها که در یک زبان یا کامپایر پذیرفته می شوند به همراه ترجمه کد هدف آنها
tables
لیست تمام نشانه ها که در یک زبان یا کامپایر پذیرفته می شوند به همراه ترجمه کد هدف آنها
tabling
لیست تمام نشانه ها که در یک زبان یا کامپایر پذیرفته می شوند به همراه ترجمه کد هدف آنها
parity
سیگنال وقفه از تابع بررسی خطا که بیان میکند داده دریافتی در برسی پریتی پذیرفته نشده و آسیب دیده است
affirmative
سیگنال تصدیق از طرف گیرنده که پیام را پذیرفته است و آماده بعدی است.
misrepresentation
در CL وقتی قلب واقعیت میتواند در محدوده مسئولیت مدنی موضوع دعوی قرار گیرد که ناشی از عمد وقصد باشد تدلیس
swelled head
<idiom>
(خود بزرگ بینی) از واقعیت خود را برتر دیدن
CMIP
پروتکلی که به طور رسمی توسط IOS پذیرفته شده است برای انتقال افلاعات مدیریت شبکه در شبکه
postulates
هر یک از احکام استدلالی که در ان علم بدون برهان پذیرفته شده و دراثبات سایر احکام مورداستفاده قرار می گیرد اصول ثابته
postulating
هر یک از احکام استدلالی که در ان علم بدون برهان پذیرفته شده و دراثبات سایر احکام مورداستفاده قرار می گیرد اصول ثابته
postulated
هر یک از احکام استدلالی که در ان علم بدون برهان پذیرفته شده و دراثبات سایر احکام مورداستفاده قرار می گیرد اصول ثابته
postulate
هر یک از احکام استدلالی که در ان علم بدون برهان پذیرفته شده و دراثبات سایر احکام مورداستفاده قرار می گیرد اصول ثابته
shall
باید
in due f.
باید
maun
باید
should
باید
there is a rule that...
که باید.....
must
باید
to have to
باید
ought
باید
the f. of a table
باید
outh
باید
i ougth to go
باید رفت
i ougth to go
باید بروم
i ought to go
باید بروم
one must go
باید رفت
i must go
باید بروم
it is necessary for him to go
باید برود
it is necessary to go
باید رفت
It must be granted that …
باید تصدیق کر د که …
how shall we proceed
چه باید کرد
it is to be noted that
باید دانست که
We have to go as well.
ما هم باید برویم .
you must know
باید بدانید
ought
باید وشاید
as it deserves
چنانکه باید
chicane
مانعی که باید دور زد
to d. what to say
اندیشیدن که چه باید گفت
You should have told me earlier.
باید زودتر به من می گفتی
One must suffer in silence.
باید سوخت وساخت
enow
بسنده انقدرکه باید
comme il faut
چنانکه باید وشاید
he needs must go
ناچار باید برود
he must have gone
باید رفته باشد
Water must be stopped at its source .
<proverb>
آب را از سر بند باید بست .
I must leave at once.
باید فورا بروم.
meetly
چنانکه باید و شاید
shall i go?
ایا باید بروم
you might have come
باید امده باشید
we must winnow away the refuse
اشغال انرا باید
What can't be cured must be endured.
<idiom>
باید سوخت و ساخت.
the needful
انچه باید کرد
you must go
شما باید بروید
to do a thing the right way
کاری راچنانکه باید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com