Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
sole argument
یگانه دلیل
Other Matches
single stepping
دقت یگانه پیمودن یگانه
soles
یگانه
unique
یگانه
uniquely
یگانه
sole
یگانه
sui generis
یگانه
only
یگانه
the only remedy is patience
یگانه
singleton
یگانه
one of a kind
<adj.>
یگانه
only begotten
یگانه
unique variance
پراکنش یگانه
unique solution
راه حل یگانه
ones
یک واحد یگانه
unique factor
عامل یگانه
one
یک واحد یگانه
the only begotten son
پسر یگانه
monadic operation
عملکرد یگانه
single precision
دقت یگانه
single bond
پیوند یگانه
he is my only child
فرزند یگانه من است
pigeon pair
پسرودختری که یگانه فرزندان پدرومادرخودباشند
flags were their only signals
یگانه علامت ایشان پرچم بود
single sign-on
ورود یگانه به سیستم
[رایانه شناسی]
uniue
بی مانند بی نظیر یکتا یگانه فرد
pot-shots
تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
pot-shot
تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
pot shot
تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
physiocracy
حکومت بخکم عوامل طبیعی عقیده باینکه زمین یگانه سرچشمه ثروت است
physiocrat
کسیکه معتقداست که زمین یگانه سرچشمه ثروت است وحکومت بایدتابع طبیعت باشد
physiocrats
اقتصاددانان فرانسوی قرن هیجده که معتقد بودند زمین و طبیعت یگانه منبع ثروت است
symptom
دلیل
demonstrations
دلیل
demonstration
دلیل
on the ground of
به دلیل
symptoms
دلیل
rationale
دلیل
argumentum
دلیل
disproof
دلیل رد
rebutting evidence
رد دلیل
reasonless
بی دلیل
testimony
دلیل
proofs
دلیل
proof
دلیل
uncaused
بی دلیل
testimonies
دلیل
earnest
دلیل
evidence
دلیل
reason
دلیل
reasoning
دلیل
arguments
دلیل
argument
دلیل
sake
دلیل
expessive
دلیل
reasons
دلیل
on no account
به هیچ دلیل
rebutting evidence
دلیل معارض
muniment of title
دلیل مالکیت
sign of weakness
دلیل ضعف
insofar
<adv.>
به این دلیل
in so far
<adv.>
به این دلیل
for this reason
<adv.>
به این دلیل
presentation of evidance
ابراز دلیل
preservation of evidence
تامین دلیل
proof of debt
دلیل طلب
proof of laziness
دلیل تنبلی
in this sense
<adv.>
به این دلیل
oral evidence
دلیل شفاهی
ratiocinate
دلیل اوردن
onus probandi
بار دلیل
sole argument
تنها دلیل
sole argument
دلیل منحصربفرد
A telling reason .
دلیل گویا
song and dance
<idiom>
دلیل آوردن
by impl
<adv.>
به این دلیل
therefore
<adv.>
به این دلیل
whereby
<adv.>
به این دلیل
in this way
<adv.>
به این دلیل
in no case
به هیچ دلیل
hence
<adv.>
به این دلیل
consequently
<adv.>
به این دلیل
as a consequence
<adv.>
به این دلیل
thus
[therefore]
<adv.>
به این دلیل
comebacks
دلیل قانونی
comeback
دلیل قانونی
as a result of this
<adv.>
به این دلیل
for that reason
<adv.>
به این دلیل
in this respect
<adv.>
به این دلیل
in this vein
<adv.>
به این دلیل
in this wise
<adv.>
به این دلیل
in this manner
<adv.>
به این دلیل
in consequence
<adv.>
به این دلیل
by implication
<adv.>
به این دلیل
as a result
<adv.>
به این دلیل
the reason why
دلیل اینکه
written evidence
دلیل کتبی
demonstrate
دلیل اوردن
anabsurd arument
دلیل نامعقول
because of
بدین دلیل
clear proof
دلیل واضح
conclusive evidence
دلیل قاطع
document in proof
دلیل مستند
documentary evidence
دلیل کتبی
evidence of conformity
دلیل مطابقت
floorer
دلیل قاطع
demonstrated
دلیل اوردن
agument
دلیل حجت
afortiori
با دلیل قویتر
demonstrates
دلیل اوردن
demonstrating
دلیل اوردن
symptom
اثر دلیل
symptoms
اثر دلیل
justification
دلیل اوری
justifications
دلیل اوری
rationalization
دلیل تراشی
mainspring
دلیل اصلی
unreasonable
بی دلیل زورگو
indirect objects
دلیل اوردن
objected
دلیل اوردن
hereat
باین دلیل
direct objects
دلیل اوردن
objects
دلیل اوردن
justifiable reason
دلیل موجه
for reasons
به چندین دلیل
object
دلیل اوردن
objecting
دلیل اوردن
muniment of title
دلیل سمت
clear evidence
دلیل واضح
on the impluse of the moment
بیخود بدون دلیل
philosophises
فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophising
فیلسوفانه دلیل اوردن
without rime or reason
بی مناسبت بی جهت بی دلیل
whencesoever
از هرجا بهر دلیل
wherefore
بچه دلیل بخاطر چه
lead proof
ارائه دلیل کردن
bone of contention
<idiom>
دلیل برای جنگیدن
philosophizing
فیلسوفانه دلیل اوردن
that does not f.
این دلیل نمیشود
This is mainly because ...
دلیل اصلی آن اینست که ...
philosophize
فیلسوفانه دلیل اوردن
get to the bottom of
<idiom>
دلیل اصلی را فهمیدن
bring something on
<idiom>
دلیل افزایش سریع
philosophized
فیلسوفانه دلیل اوردن
reason
با دلیل ثابت کردن
secondhand evidence
دلیل دست دوم
reason
دلیل وبرهان اوردن
reasons
دلیل وبرهان اوردن
reasons
با دلیل ثابت کردن
bate
دلیل وبرهان اوردن
approving truth
دلیل قانع کننده
inconsequently
بطور بی ربط یا بی دلیل
vicious circle
<idiom>
دلیل وتاثیری بانتیجه بد
there is no reason
هیچ دلیل ندارد
philosophised
فیلسوفانه دلیل اوردن
for no p reason
بدون دلیل ویژه
to stand one's ground
بر سر دلیل خود ایستادن
to prove with reasons
با دلیل ثابت کردن
philosophizes
فیلسوفانه دلیل اوردن
account
دلیل موجه اقامه کردن
substantiated
با دلیل ومدرک اثبات کردن
arguing
دلیل اوردن استدلال کردن
alleging
دلیل اوردن ارائه دادن
alleges
دلیل اوردن ارائه دادن
argues
دلیل اوردن استدلال کردن
substantiate
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiating
با دلیل ومدرک اثبات کردن
argue
دلیل اوردن استدلال کردن
argued
دلیل اوردن استدلال کردن
to give reasons for a thing
دلیل برای چیزی اوردن
proof is the result of evidenc
دلیل نتیجه مدرک است
allege
دلیل اوردن ارائه دادن
mania
عشق هیجان بی دلیل وزیاد
the reason is manifold
دلیل ان چند چیز بود
manias
عشق هیجان بی دلیل وزیاد
dogmatism
افهار عقیده بدون دلیل
simperer
خنده کننده بدون دلیل
fallacy
دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
talking point
نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
demonstratively
با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
talking points
نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
tenterhooks
<idiom>
درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
objects
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct objects
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
indirect objects
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
object
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objected
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
hidden momentum of population growth
به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
objecting
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
fallacies
دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
for no p reason
بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
principal challenger
رد عضو هیات منصفه با دلیل قابل قبول
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry.
سپس او
[زن]
از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
attachment
وسیلهای که به دلیل خاصی به ماشین وصل است
to have a bone to pick
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
non sequitur nonsensical
نتیجه غیر منطقی بر نمیاید این دلیل نمیشود
peremptory undertaking
تعهد خواهان باارائه دلیل در اولین جلسه بعدی دادگاه
deny access
جلوگیری از دستیابی به یک مدار یا سیستم به دلیل حجم کار بالا یا امنیتی
input output bound
شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
supervening impossibility of performance
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com