Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
English
Persian
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
Search result with all words
brinell hardness
سنجش سختی نسبی اجسام جامد یا صلب توسط اندازه گیری میزان فرورفتگی ناشی از فشردن گلوله 01 میلیتری سخت روی سطح فلز موردازمایش
brinell hardness test
طریقه اندازه گیری سختی برینل
He is hard nut to crack .
آدم سختی (سخت گیری )است
Other Matches
temper
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempered
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempers
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
He's a wet blanket.
او
[مرد]
آدم روح گیری
[نا امید کننده ای یا ذوق گیری]
است.
induration
سختی
toughness
سختی
tenacity
سختی
inclemency
سختی
stiffness
سختی
intensity
سختی
inexpiableness
سختی
implacability
سختی
heavily
به سختی
seriously
به سختی
hardness
سختی
impenetrableness
سختی
adamancy
سر سختی
adamancy
سختی
rigors
سختی
rigour
سختی
rigours
سختی
long suffering
سختی کش
aggravation
سختی
arduousness
سختی
astingency
سختی
buckram
سختی
intractability
سختی
duress
سختی
oppressiveness
سختی
severity
سختی
violence
سختی
intenseness
سختی
privation
سختی
privations
سختی
intension
سختی
intolerableness
سختی
austerity
سختی
terribleness
سختی
inflexibility
سختی
steeliness
سختی
roughing
سختی
rigorousness
سختی
rigorism
سختی
hard lines
سختی
rigor
سختی
hardships
سختی
grievousness
سختی
flintiness
سختی
soreness
سختی
sternness
سختی
hardship
سختی
strictness
سختی
hardily
به سختی
difficulty
سختی
inexorability
سختی
rigidity
سختی
hardiness
سختی
difficulties
سختی
odburacy
سختی
hardness of water
سختی اب
softener
کاهنده سختی اب
tenacity coefficient
ضریب سختی
acataposis
سختی بلع
eburnation
عاجی سختی
sclerometer
سختی سنج
strain hardness
سختی کشی
water hardness
درجه سختی آب
solidity
استواری سختی
duration
سختی بقاء
irreconcilableness
سختی در عقیده
irreconcilability
سختی در عقیده
life of privation
زندگی در سختی
stubbornness
سر سختی لجاجت
resistance
سختی مخالفت
addle
سختی گرفتاری
durometer
سختی سنج
granite
سختی استحکام
temporary hardness
سختی موقت
rebound hardness
سختی جهشی
permanent hardness
سختی دائمی
refractorily
باسر سختی
hardly any
به سختی هیچ
[هر]
permanent hardness of water
سختی دایم اب
asperity
سختی ترشی
to suffer hardship
سختی کشیدن
hardness test
ازمایش سختی
impact hardness
سختی برخورد
hardenability
قابلیت سختی
depth of hardening zone
عمق سختی
imperviousness
سختی بی اعتنائی
painfulness
زحمت سختی
I hardly ate
من تو را سختی خوردم
stubbornly
از روی سر سختی
narrow circumstances
تنگی سختی
softened
سختی را گرفتن
soften
سختی را گرفتن
graveness
عبوسی سختی
strain hardness
سختی درجه
gameness
جان سختی
softens
سختی را گرفتن
thermosetting
سختی پذیر
depth of case
عمق سختی
quenching
ترساندن درجه سختی
rebound hardness test
ازمایش سختی جهشی
to escape with life and limb
سختی رهایی جستن
scleroscope hardness
دستگاه سختی سنج
red hardness
سختی گرم سرخ
thermoplastics
پلاستیک سختی ناپذیر
scratch hardness
درجه سختی خراش
It was raining hard.
باران سختی می با رید
eke out
<idiom>
به سختی بدست آوردن
the violence of a wind
سختی یاتندی باد
nip and tuck
<idiom>
به سختی تمام کردن
thermoset
پلاستیک سختی ناپذیر
go for broke
<idiom>
به سختی تلاش کردن
thrust hardness
درجه سختی فشاری
rockwell hardness test
ازمایش سختی راک ول
scratch hardness tester
ازمایشگر سختی خراش
vickers hardness test
ازمایش سختی ویکرز
to rub through or along
با سختی بسر بردن
to start with difficulty
به سختی روشن شدن
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
hardness testing machine
دستگاه ازمایش سختی
stress
سختی پریشان کردن
heavy fighting is in progress
جنگ سختی جریان
stressing
سختی پریشان کردن
brinell hardness number
ضریب سختی برینل
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
drop hardness test
ازمایش سختی سقوطی
stresses
سختی پریشان کردن
his severity relaxed
از سخت گیری خود کاست سخت گیری وی کمتر شد
violence
شدت و تندی و سختی خشونت
dark horse
<idiom>
کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش
Difficult times lie ahead.
دوران سختی درپیش است
joming test
ازمایش تعیین سختی فلزات
let (someone) have it
<idiom>
شخصی را به سختی صدمه زدن
to plow
[one's way]
through something
[American English]
با سختی در کاری جلو رفتن
pressed for time
<idiom>
با اشکال وبه سختی وقت
serverance allowance
حق پوشاک برای سختی هوا
charley horse
سختی وگرفتگی دردناک ماهیچه
lift is full of troubles
زندگی را سراسر سختی است
footed
سر تیر ماده سختی راقراردادن
water softener
[کاهش دهنده درجه سختی آب]
to pile up or on the agony
شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
to get off cheaply
بدون سختی رها یافتن
to get off easy
بدون سختی رها یافتن
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
hardness tester
ازمایش کننده یا تستر سختی
thermoplast
پلاستیک سختی ناپذیر ترموپلاست
English is not a hard language .
انگلیسی زبان سختی نیست
to get off lightly
بدون سختی رها یافتن
digamy
دو زن گیری دو شوهر گیری
to talk like a Dutch uncle to somebody
[American E]
<idiom>
کسی را به سختی راملامت کردن
[اصطلاح]
dutch uncle
کسی که به سختی دیگری راملامت کند
irresistibleness
غیر قابل مقاومت بودن سختی
vicker's diamond hardness tester
دستگاه ازمایش تعیین سختی فلزات
impenitence
سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
give (someone) a hard time
<idiom>
لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
dimension stock
چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
implacably
از روی سختی یا سنگدلی چنانکه ارامش نپذیرد
stream gaging
اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
with the utmost rigour
با کمال سخت گیری با سخت گیری هر چه بیشتر
measuring converter
مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
durometer
اسبابی که بوسیله ان سختی وسفتی اجسام را معین میکنند
accolade
سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
accolades
سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
carbonet hardness
درجه سختی آب و عاملی جهت تعیین رنگرزی بهتر
to take the bull by the horns
دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
high test
امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix.
بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم )
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
cold rolling
عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
lignum vi tae
یکجور درخت گرمسیری صمغ دار درامریکاکه چوب سختی دارد
parkinsonism
اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
point voting system
سیستم رای گیری عددی سیستم رای گیری امتیازی
compression molding process
فرایند قالب گیری تراکمی طریقه قالب گیری تراکمی
nerds
شخصی که صرفا کامپیوتری شده است و به سختی درباره چیزی که مربوط به فناوری نباشد حرف می زند یا فکر میکند
nerd
شخصی که صرفا کامپیوتری شده است و به سختی درباره چیزی که مربوط به فناوری نباشد حرف می زند یا فکر میکند
multipoundage syatem
روش تمرین وزنه برداری باکاستن وزنه هنگام سختی کار
declinating station
ایستگاه اندازه گیری انحراف مغناطیس دستگاهها ایستگاه اندازه گیری انحراف
torsionmeter
وسیله اندازه گیری دور پروانه ناو وسیله اندازه گیری نیروی چرخش پروانه ناو
aviation pay
معاش هوایی سختی خدمت هوایی
temper brittleness
شکنندگی حالت سختی شکنندگی بازپخت
cold working
شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
moving iron instrument
دستگاه اندازه گیری اهن گردان دستگاه اندازه گیری اهن نرم گردان
skimmed
کف گیری
monogyny
یک زن گیری
recapturing
پس گیری
skims
کف گیری
scorification
کف گیری
resumption
از سر گیری
lutation
گل گیری
luting
گل گیری
bias
سو گیری
catch
بل گیری
skim
کف گیری
dewatering
اب گیری
recaptured
پس گیری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com