Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
measure
1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن
Other Matches
telemetry
اندازه گیری یک کمیت یا کیفیت
measure
روش محاسبه اندازه یا کمیت
angle
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
angles
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
zahn cup
محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
If the cap fit,wear it.
<proverb>
اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
typefaces
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
typeface
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
orifice meter
روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
analogues
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogue
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analog
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
fits
اندازه بودن
fit
اندازه بودن
fittest
اندازه بودن
quantity
کمیت
scalar
کمیت
quant
کمیت
quantum
کمیت
quantities
کمیت
shagreen
کمیت
to fit like a glove
درست اندازه بودن
physical quantity
کمیت فیزیکی
scalar quantity
کمیت اسکالر
scalar quantity
کمیت نردهای
sinusoidal quantity
کمیت سینوسی
certificate of quantity
گواهی کمیت
certificating of quantity
گواهی کمیت
batch quantity
کمیت گروهی
vector quantity
کمیت برداری
pulsating quantity
کمیت ضربانی
scalar quantity
کمیت عددی
alternating quantity
کمیت متناوب
oscillating quantity
کمیت نوسانی
quantifier
کمیت سنج
quantity control
کنترل کمیت
peridic quantity
کمیت تناوبی
overabound
بیش از اندازه فراوان بودن
to be
[as]
poor as a church mouse
<idiom>
بیش از اندازه تنگدست بودن
dimensioning
تعریف اندازه چیزی
quantification
کمیت پذیر کردن
quantifying
کمیت را تعیین کردن
quantifies
کمیت را تعیین کردن
pseudoscalar quantity
کمیت شبه عددی
mean value of periodic quantity
میانگین کمیت دورهای
evaluated
محاسبه یک مقدار یا کمیت
damped sinusoidal quantity
کمیت سینوسی میرنده
evaluating
محاسبه یک مقدار یا کمیت
evaluates
محاسبه یک مقدار یا کمیت
conserved quantity
کمیت ثابت
[فیزیک]
phase of a sinusoidal quantity
فاز کمیت سینوسی
evaluate
محاسبه یک مقدار یا کمیت
scalar quantity
کمیت غیر برداری
quantified
کمیت را تعیین کردن
quantity surveyors
ارزیاب کمیت مواد
conserved quantity
کمیت پایسته
[فیزیک]
quantity surveyor
ارزیاب کمیت مواد
observable quantity
کمیت مشاهده پذیر
quantify
کمیت را تعیین کردن
incommensurateness
بی اندازه بودن عدم مقیاس مشترک
proportion
اندازه چیزی در برابر با دیگران
value
آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
valuing
آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
proportion
اندازه چیزی در مقایسه با سایرین
proportions
اندازه چیزی در مقایسه با سایرین
values
آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
symmetrical alternating quantity
کمیت متناوب متقارن نامتوازن
even
کمیت یا عدد که ضریب دو است
time constant of an exponential quantity
ثابت زمانی یک کمیت نمایی
scalar
کمیت نرده ای
[فیزیک]
[ریاضی]
scalar quantity
کمیت نرده ای
[فیزیک]
[ریاضی]
evaluations
عمل محاسبه یک مقدار یا کمیت
evaluation
عمل محاسبه یک مقدار یا کمیت
processor
ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
gage
اندازه وسیله اندازه گیری
gage
اندازه گیر اندازه گرفتن
to be at full stretch
تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
bathyconductograph
وسیله اندازه گیری میزان هادی بودن اب
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it.
بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
sizes
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
size
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
calibrating
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrated
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrate
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
calibrates
قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
quotas
کمیت تعیین شده توسط دولت
quota
کمیت تعیین شده توسط دولت
to walk on eggshells
<idiom>
در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
let it rip
<idiom>
انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری
dimensionless quantity
کمیت بدون بعد
[فیزیک]
[شیمی]
[مهندسی]
leave (let) well enough alone
<idiom>
دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
to tax someone
[something]
بیش از اندازه بارکردن
[فشار آوردن بر]
کسی
[چیزی]
charge
1-کمیت الکتریسیته 2-مقدار کمبود الکترون در یک وسیله یا عنصر
level
کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
charges
1-کمیت الکتریسیته 2-مقدار کمبود الکترون در یک وسیله یا عنصر
levels
کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
levelled
کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
leveled
کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
stakhnovism
افزایش تولیداز طریق بالا بردن کمیت تولیدهر کارگر
relocation
کمیت افزوده شد به یک آدرس برای انتقال به محل دیگری ازحافظه
instantaneous readout
سیستمی بدون تاخیر بین گیرنده کمیت موردنظر ونشاندهنده ان
dipsticks
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
dipstick
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
subtend
در زیر چیزی بسط یافتن شامل بودن
radiation shield
وسیلهای برای جلوگیری ازتابشهای ناخواسته که دراندازه گیری کمیت موردنظرتاثیر میگدارند
gauge
اندازه اندازه گیر
gauged
اندازه اندازه گیر
gauges
اندازه اندازه گیر
moment of momentum
اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
measuring converter
مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
angular momentum
اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
stream gaging
اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
the quantity of a vowel
کوتاهی وبلندی حرف صدایی کمیت حرف مصوت
normalising
تنظیم نما و کسر یک کمیت ممیز شناور به گونهای که کسر در یک محدوده معین شدهای باشد
normalizes
تنظیم نما و کسر یک کمیت ممیز شناور به گونهای که کسر در یک محدوده معین شدهای باشد
normalised
تنظیم نما و کسر یک کمیت ممیز شناور به گونهای که کسر در یک محدوده معین شدهای باشد
normalises
تنظیم نما و کسر یک کمیت ممیز شناور به گونهای که کسر در یک محدوده معین شدهای باشد
normalize
تنظیم نما و کسر یک کمیت ممیز شناور به گونهای که کسر در یک محدوده معین شدهای باشد
width
اندازه چیزی از یک طرف به طرف دیگر
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
balance earth works
یک اندازه بودن حجم خاک برداری با حجم خاک ریزی در یک کارگاه
declinating station
ایستگاه اندازه گیری انحراف مغناطیس دستگاهها ایستگاه اندازه گیری انحراف
torsionmeter
وسیله اندازه گیری دور پروانه ناو وسیله اندازه گیری نیروی چرخش پروانه ناو
economic order quantity
کمیت سفارش اقتصادی اقتصادی ترین مقدار سفارش
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
moving iron instrument
دستگاه اندازه گیری اهن گردان دستگاه اندازه گیری اهن نرم گردان
inordinately
بی اندازه
gauge
اندازه
isometric
هم اندازه
metre
اندازه
infintesimal
بی اندازه
gauges
اندازه
isometrics
هم اندازه
extent
اندازه
attack size
اندازه تک
size
اندازه
indefinite
بی اندازه
quantum
اندازه
to size up
اندازه
sizes
اندازه
dealt
اندازه
deals
اندازه
gauged
اندازه
rather
تا یک اندازه
To some extent. Within limits.
تا اندازه ای
in part
<idiom>
تا یک اندازه
measurement
اندازه
immoderately
بی اندازه
equals
: هم اندازه
gauge=gage
اندازه
inordinate
بی اندازه
metres
اندازه
deal
اندازه
measurements
اندازه
floor length
اندازه کف
hecatompet
[اندازه صد پا]
equaling
: هم اندازه
meters
اندازه
soupcon
اندازه کم
equaled
: هم اندازه
isodiametric
هم اندازه
equal
: هم اندازه
degrees
اندازه
measurer
اندازه
symmetric
هم اندازه
degree
اندازه
screamingly
بی اندازه
what is your size?
اندازه
in what way
<adv.>
تا چه اندازه ای
to what extent
<adv.>
تا چه اندازه ای
equalling
: هم اندازه
how far
<adv.>
تا چه اندازه ای
tracts
اندازه
bulk
اندازه
tract
اندازه
equalled
: هم اندازه
measure
اندازه
meter
اندازه
dimensions
اندازه
immeasurable
بی اندازه
beyond measure
بی اندازه
what
چه اندازه
so far forth
تا ان اندازه
immensely
بی اندازه
fitted
اندازه
immense
بی اندازه
dimension
اندازه
magnitude
اندازه
mediocrity
اندازه متوسط
fit size
اندازه مناسب
momentum
اندازه حرکت
fitting allowance
کاملا" اندازه
dimension diagram
رسم اندازه
calibration standard
اندازه کالیبراسیون
block size
اندازه کنده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com