English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
A creaking gate hang long. <proverb> یک دروازه شکسته مدتها سرپا می ایستد.
Other Matches
creaking صدای غوک دراوردن
creaking شکوه وشکایت کردن
creaking غژغژ کردن صدای لولای روغن نخورده جیرجیرکفش
Dont be long. Step on it . Dont take long over it . Get a move on. طولش نده (زود باش )
hang-up معوق گذاشتن
hang قرار گرفتن گوی گلف در سرازیری دویدن اهسته تر از حد انتظار اسب اویزان
hang up درحال معلق ماندن
hang up ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن
hang up معوق گذاشتن
hang up معوق شدن توقف
hang on to something بچیزی چسبیدن
hang-up درحال معلق ماندن
hang-up معوق شدن توقف
hang-up ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن
hang توپ هوایی
hang تعلیق
to hang behind لک ولک کردن
to hang behind عقب افتادن
to hang about گشتن معطل شدن
to hang about اینسو و آنسو رفتن
to get the hang of anything لم چیزی رایادگرفتن طرزبکاربردن چیزیرایادگرفتن
hang اویختن
hang تردید تمایل
hang اویزان کردن
hang بداراویختن
hang مصلوب شدن چسبیدن به
hang متکی شدن بر طرزاویختن
hang مفهوم
not a hang ابدا
not a hang هیج
hang on ثابت قدم بودن
hang on ادامه دادن دوام داشتن
hang on سماجت ورزیدن
hang off مکث کوتاه غواص در زیر اب در صعود
hang off پس زدن
hang off عقب کشیدن
hang off رهاکردن
hang five سوار تخته موج شدن با وزن بدن در جلو
hang behind لک و لک کردن
hang around ور رفتن
hang around ول گشتن
hang around وقت را به بطالت گذراندن
hang on to something در چیزی خوب دقت کردن
hang out محل اویختن چیزی
hang about در نزدیکی منتظر بودن
let it go hang بی خیالش باش
let it go hang اهمیت ندهید
hang together متفق بودن
hang together بهم چسبیدن
hang over حالت خماری
hang over اثر باقی ازهر چیزی
hang over اثر باقی مانده
hang out والمیدن
hang out مسکن کردن
hang out اویختن سماجت ورزیدن
hang out میعادگاه
hang about گشتن پرسه زدن
to hang on to anything بچیزی چسبیدن
to hang together باهم مربوط بودن
Hang it! <idiom> اه ،ای ،که ،هی
to hang together باهم پیوسته یامتحدبودن
to hang up نگاه داشتن
to hang up معطل کردن مسکوت گذاشتن
to hang up معوق گذاشتن
hang on <idiom> ادامه دادن
hang around <idiom> پرسه زدن
hang on <idiom> منتظرشدن
hang one on <idiom> مست کردن
hang on to <idiom> محکم گرفتن
hang out <idiom> به بطالت گذراندن روزگار کردن
hang-up <idiom>
hang up <idiom> حفاظ ،محکم کردن
hang up <idiom> جایی دردریافتی تلفن که باعث قطع تماس میشود
let it all hang out <idiom> پنهان نکردن چیزی
hang in (there) <idiom>
hang-up <idiom> تاخیر دربعضی از کارها
to hang out ازپایین بیرون افتادن
To hang about . To be getting nowhere . ول معطل بودن
to hang out سکنی کردن
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
to hang on to anything بچیزی خوب گوش دادن
hang وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
Please do not hang up! گوشی را نگه دارید!
hang out پهن کردن لباس [روی بند لباس]
hang-ups ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن
hang-ups معوق شدن توقف
hang-ups درحال معلق ماندن
monkey hang اویزان شدن ژیمناست با یک دست
hang-glider نوعیکایتپرواز
hang-ups معوق گذاشتن
hang out one's shingle <idiom> آگاهی عمومی ازباز شدن دفتر به خصوص مطب یادفتروکالت
hang back <idiom>
hang by a thread <idiom>
hang time مدت حرکت توپ در هوا
hang out the laundry ازاد کردن چتر عقب پس ازعبور از خط پایان
hang ten سواری تخته موج درحال جلوبودن 01 انگشت پا
hang in the balance <idiom>
to hang fire گل کردن
hang man مامور اعدام به وسیله دار
hang-up ring حلقهمحلآویزسشوار
hang dog ادم پست وترسو
hang dog جبان
hang dog ترسو
hang dog پست
hang back بی میلی نشان دادن
to hang on the rear برای حمله دنبال کردن
to hang back پس رفتن
to hang back بیمیلی نشان دادن
to hang by the eyelids سرناخن بندبودن
to hang by the eyelids درمعرض خطربودن
to hang up ones sword شمشیرخودراکنارگذاشتن شمشیربیک سونهادن
hang glacier یخشار
hang to dry خشکشویی
hang point محلاتصال
hang glider گلایدرهوایی
hang nail ناخنک
hang nail ریشه ناخن
hang-gliding گلایدر دستی
hang man جلاد
hang-gliding هوا سردستی بالهی بزرگ و بادبادک مانندی
hang man دار زن
or gate دریچه یا
and gate دریچه و دریچه ضرب منطقی
and gate مدار AND
gate دروازه
and gate دریچه و
or gate دریچه OR
not or gate دریچه نا- یا
not gate دریچه نقیض
not gate دریچه نا
not and gate دریچه نا- و
nor gate دریچه نایا
nor gate دریچه نقیض یا
down gate راهگاه پایین دست
Gate ورودی به باند
gate مدخل
take out gate دریچه ابگیر ابیاری
gate محل سوار شدن مسافرین هواپیما در فرودگاه
gate دروازه شروع اسکی
gate قسمت فنری قلاب کوهنوردی
gate گیت
gate مدخل دریجه سد
gate دریچه
saw gate چارچوب اره
gate در بزرگ
gate وسایل ورود ورودیه
gate دریچه تنظیم اب در مخزن سد
gate فرمان پرواز هواپیما باحداکثر سرعت در درگیری هوایی
gate فرمان استفاده ازموشک و راکت در جنگ هوایی
gate راه تغذیه لشعلث
gate پیاده سازی الکترونیکی تابع EXOR
gate تعداد دروازههای منط ق متصل بهم که در یک مدار مجتمع ایجاد شده تا یک تابع پیچیده را انجام دهد
gate دروازهای که یک خروجی منط قی تولید میکند که بستگی به موقعیت ورودی ها دارد
gate یچ الکترونیکی منط قی که خروجی آن بستگی به وضعیت ورودی ها و نحوه پیاده سازی توابع منط قی دارد
gate دروازهای که عمل AND منط قی را انجام میدهد
gate پیاده سازی الکترونیکی تابع EXNOR
gate زمانی که یک دروازه خروجی تولید میکند پس از دریافت داده ورودی
gate سوزن اتصال به یک FET
gate مدار الکترونیکی که تابع NOR را انجام میدهد
gate قط عات الکترونیکی که یک تابع منط قی را پیاده سازی می کنند
gate دروازه ورودی که خروجی آن معادل معکوس منط ق ورودی است
gate پیاده سازی الکترونیکی تابع NAND
gate مدار الکترونیکی که تابع OR را انجام میدهد
upper arm hang اویزان شدن ژیمناست روی کتفها
waste gate مکانیزم کنترلی برای توربین گازهای خروجی موتورهای دارای توربوشارژر
xor gate دریچه یای ضمنی
railroad gate درب ورودی راه اهن
proselte of the gate کسی که به دین یهود درایدولی ختنه نکند
pouring gate تغذیه قالب
majority gate دریجه اکثریت
threshold gate دریچه استانهای
lich-gate راهرو سرپوشیده
tainter gate دریچه لولادار
tainter gate دریچه قطائی
starting gate دروازه شروع
sluice gate دریچه
sluice gate اب بند
sluice gate ابگیره
pouring gate دریچه ریزش
He was approaching the gate. او [مرد] به دروازه نزدیک شد.
gate-leg پایهدروازهایشکل
roller gate دریچه غلطان
logic gate دروازه منطقی
lich gate سرپوشیده گورستان کلیساکه مرده رادران می گذاشتندتاکشیش بیاید
lich gate راهرو
crash the gate <idiom> بی دعوت رفتن ،پابرهنه وسط پریدن
head gate دریچه بالادست سد
nand gate دریچه نقیض و
head gate دریچه فوقانی کانال
nand gate دریچه ناو
nonequality gate دریچه نابرابری
gate money پولبلیطورودیه
wicket gate دهانهدریچه
inclusive or gate دریچه یای شامل
indicator gate دریچه شاخص
upper gate دروازهبالایی
spillway gate درخروجآبسطحسد
ring gate دهانهحلقوی
lower gate دروازهپائینی
discharge gate دریچه تخلیه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com