Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
A mans word is one .
<proverb>
یرف مرد یکى است .
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word.
حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word .
قولش قول است
mans
بازیگر تیم
mans
نوکر مستخدم
mans
شوهر
mans
بر
mans
شخص
mans
انسان
mans
مرد
mans
اداره کردن
mans
گرداندن
mans
خدمه گماردن
mans
قرار دادن سرنشین
mans
مردی
mans
شبکه با گسترده محدود
mans
سرنشین
mans
پر کردن محل
mans
گماردن نفرات
mans
مهره شطرنج
blind mans buff
چشم بندی چشم بندانک
blind mans buff
ازمن داری
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot.
<proverb>
در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
It is a camel that kneels at every mans door .
<proverb>
آین شترى است که در خانه همه کس خوابیده است .
May I have a word with you?
ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
last word
اتمام حجت
in a word
<idiom>
به طور خلاصه
say the word
<idiom>
علامت دادن
in one word
خلاصه اینکه مختصرا
last word
<idiom>
نظر نهایی
keep one's word
<idiom>
سرقول خود بودن
have a word with
<idiom>
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
get a word in
<idiom>
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
i came across a word
بکلمه ای برخوردم
in a word
خلاصه اینکه مختصرا
in one word
خلاصه
I want to have a word with you . I want you .
کارت دارم
Could I have a word with you ?
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
in a word
خلاصه
Take somebody at his word.
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
keep to one's word
سر قول خود بودن
the last word
ک لام اخر
the last word
سخن قطعی
the last word
حرف اخر
word for word
تحت اللفظی
word for word
کلمه به کلمه
upon my word
به شرافتم قسم
to word up
کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
to word up
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to keep to one's word
سرقول خودایستادن
to keep to one's word
درپیمان خوداستواربودن
the last word
سخن اخر
that is not the word for it
لغتش این نیست
last word
حرف اخر
last word
بیان یا رفتار قاطع
not a word of it was right
یک کلمه انهم درست بود
word for word
طابق النعل بالنعل
say a word
سخن گفتن
say a word
حرف زدن
to say a word
سخن گفتن
to say a word
حرف زدن
take my word for it
قول مراسندبدانید
to keep to one's word
درست پیمان بودن
word
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word for word
<adv.>
مو به مو
word
بالغات بیان کردن
word
لغات رابکار بردن
word
عهد
word
قول
word
پیغام خبر
word
موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word
روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word for word
<adv.>
کلمه به کلمه
word
بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word
نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word
طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word
کلمه
word for word
<adv.>
نکته به نکته
word
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word
اطلاع
word
کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word
لغت
word
لفظ
word
گفتار
word
مشابه 10721
word
واژه سخن
word
تعداد کلمات در فایل یا متن
word
حرف
word
واژه
at his word
بحرف او
word
فرمان
at his word
بفرمان او
a word or two
چند تا کلمه
[برای گفتن]
word
تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word
عبارت
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word square
جدول کلمات متقاطع
word square
acrostic
word salad
سالاد کلمات
word process
ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word picture
بیان یا شرح روشن
word order
ترتیب واژه ها
word of honour
قول شرف
word salad
اشفته گویی
He didnt say a word.
یک کلام هم حرف نزد
word of command
فرمان انتصاب
word of command
فرمان نظامی
word mark
علامت کلمه
word mark
نشان کلمه
to plight one's word
عهد کردن
to plight one's word
متعهدشدن
to rime one word with another
یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
to send word
پیغام دادن
to send word
خبردادن
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
word addressable
نشانی پذیری کلمه
word and deed
گفتاروکردار قول وفعل
word book
کتاب لغت
word count
واژه شماری
word deafness
واژه کری
word fluency
سیالی واژگانی
word frequency
بسامد واژگانی
word hoard
لغت نامه
word length
طول کلمه
to stick to one's word
سر قول خود ایستادن
word length
درازای کلمه
to plight one's word
قول دادن
word book
کتاب لغت
word book
دیکشنری
mum's the word
<idiom>
دهان قرص
word of mouth
<idiom>
از منبع موثق
How do you pronounce
[say]
that
[this]
word?
این واژه چه جور تلفظ می شود؟
give someone one's word
<idiom>
قول دادن یا بیمه کردن
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
to have the final
[last]
word
<idiom>
حرف خود را به کرسی نشاندن
In what sense are you using this word ?
این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What is the meaning of this word ?
معنی این لغت چیست ؟
A word is enough to the wise .
<proverb>
براى عاقل یک یرف بس است .
We just received word that . . .
هم اکنون اطلاع رسید که …
word book
قاموس
word book
واژه نامه
word choice
بیان
word choice
کلمه بندی
word choice
جمله بندی
word book
فرهنگ لغات
Do not say a word until you know it is exactly rig.
<proverb>
تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
word book
لغت نامه
Is that your final word ?
همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
Word of honor .
قول شرف
swear-word
ناسزا
swear-word
فحش
four-letter word
واژهی قبیح
four-letter word
واژهیچهار حرفی
buzz word
لغت بابروز
buzz word
رمز واژه
word wrap
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word wrap
حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word warp
فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word time
زمان کلمه
swear-word
کفر
word correction
اصلاحکلمه
He feels he must have the last word.
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
This is an elusive word .
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
I always stick to my word.
من همیشه سر حرفم می ایستم
written word
کلماتنوشتاری
word-blind
کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word class
ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word star
یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
one word sentence
جمله تک واژهای
in the p sense of the word
بمعنی واقعی کلمه
his bare word
قول خشک وخالی او
head word
کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
he is a man of his word
گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
half word
نیم کلمه
ghost word
کلمه غیرمصطلح
ghost word
لغت غیر مستعمل
function word
کلمه دستوری
full word
کلمه کامل
full word
تمام کلمه
double word
کلمه مضاعف
data word
کلمه داده
in word and deed
درگفتارو عمل
instruction word
کلمه دستورالعمل
numeric word
کلمه عددی
nonce word
واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
mum's the word
این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
microsoft word
یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
memory word
کلمه حافظه
machine word
کلمه ماشین
loan word
لغت اقتباسی
loan word
واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
key word
مفتاح
introductory word
کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
cross word
جدول لغز
cross word
جدول معمائی
word of mouth
صدای کلمه شفاهی
word of mouth
کلمات مصطلح
word processing
پردازش کلمه
word-blindness
واژه کوری
word blindness
واژه کوری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com