English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
Other Matches
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
in this wise <adv.> از این جهت
wise عاقل عاقلانه
wise دانا
wise خردمند
wise کلمه پسوندیست بمعنی "راه وروش و طریقه و جنبه " و"عاقل "
in this wise <adv.> از اینرو
in this wise <adv.> از آن بابت
like wise همینطور هم
wise معقول
wise فرزانه
wise عاقل
in this wise <adv.> بدلیل آن
in this wise <adv.> به این دلیل
in this wise <adv.> بخاطر همین
in this wise <adv.> از انرو
wise حکیم
least wise یا اقلا
the wise عاقلانرا اشارهای
least wise یا دست کم
in no wise بهیچوجه
in this wise <adv.> درنتیجه
in no wise بهیچ طریق
wise saw ضرب المثل
wise saying پند حکمت
like wise همچنین
like wise نیز
in this wise <adv.> متعاقبا
wise up to <idiom> بالاخره فهمیدن واقعیت
to get wise to someone <idiom> دست کسی را خواندن
get wise to something/somebody <idiom> درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
in this wise <adv.> بنابراین
he was wise to a proverb در خرمندی ضرب المثل شده بود
chequer wise شطرنج وار
hebrew wise ازراست بچپ
cross wise چلیپایی ضربدری
cross wise صلیب وار
hebrew wise عبری وار
worldly-wise <adj.> سرد و گرم چشیده
i reckon one wise کسی را خردمند دانستن
penny wise صرفه جو
to put wise از اشتباه دراوردن
weather wise هوا شناس
weather wise وارد بجریانات روز
wise acre کسیکه ادعای عقل میکند ولی نادان است
wise guy مردرند
wise guy ادمی که خود را داناپندارد
wise guy نادان دانانما
wise man جادوگر جادو ساحر طلسم گر افسونگر
wise woman زن جادو
wise woman ساحره ماما فالگیر زن خردمند
The people have got wise to him. مردم دستش را خوانده اند
test wise ازمون اشنا
step wise تدریجی
worldly wise جهان دیده
worldly-wise محیل و زرنگ
worldly-wise عاقل درامورمادی
worldly-wise جهان دیده
worldly wise محیل و زرنگ
worldly wise عاقل درامورمادی
penny wise یک قازی
wise guy <idiom> باهوش تراز بقیه جلودادن
weather wise مطلع
step wise قدم بقدم
row wise recalculation محاسبه مجدد سطری
Why should the wise man do that which he will rue?. <proverb> چرا عاقل کند کارى که باز آرد پشیمانى؟.
column wise recalculation محاسبه مجدد ستونی
penny-wise and pound-foolish <idiom> توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
penny wise and pound foolish دینار شناس و ریال شناس
penny wise and pound foolish صرفه جو در پنی و ولخرج درلیره
A still tongue makes a wise head. <proverb> لب بر سخن بستن ,فرزانگى آورد .
A wise man avoids edged tools. <proverb> آدم عاقل از چیز تیز پرهیز مى کند .
Wise men learn by other mens mistakes;fools by the. <proverb> مردم عاقل از اشتباهات دیگران درس مى گیرند جاهلان از خطاهاى خود .
I don't think it wise to publicly proffer a political opinion. من فکر نمی کنم عاقلانه باشد بطور علنی عقیده سیاسی شخصی خود را بیان کرد.
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
that is not the word for it لغتش این نیست
word مشابه 10721
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
take my word for it قول مراسندبدانید
word تعداد کلمات در فایل یا متن
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
to say a word حرف زدن
last word <idiom> نظر نهایی
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
last word بیان یا رفتار قاطع
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
say a word سخن گفتن
say a word حرف زدن
to say a word سخن گفتن
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
the last word سخن اخر
the last word ک لام اخر
word بالغات بیان کردن
word فرمان
word عهد
word قول
word پیغام خبر
word عبارت
word حرف
word واژه سخن
word گفتار
word لفظ
word لغت
word for word طابق النعل بالنعل
upon my word به شرافتم قسم
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
the last word سخن قطعی
the last word حرف اخر
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
to keep to one's word سرقول خودایستادن
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word درست پیمان بودن
word لغات رابکار بردن
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word for word کلمه به کلمه
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
word for word تحت اللفظی
say the word <idiom> علامت دادن
at his word بحرف او
word اطلاع
keep to one's word سر قول خود بودن
word for word <adv.> کلمه به کلمه
last word حرف اخر
in a word خلاصه اینکه مختصرا
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
in one word خلاصه
in one word خلاصه اینکه مختصرا
word for word <adv.> مو به مو
last word اتمام حجت
word کلمه
in a word <idiom> به طور خلاصه
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
word واژه
word for word <adv.> نکته به نکته
i came across a word بکلمه ای برخوردم
at his word بفرمان او
in a word خلاصه
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise <proverb> سحرخیز باش تا کامروا باشی
defer not till tomorrow to be wise tomorrow's sun to thee may never rise <proverb> از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه زاید زمان
defer not till tomorrow to be wise tomorrow's sun to thee may never rise از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه زاید زمان
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
word of honour قول شرف
word square acrostic
word salad اشفته گویی
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word salad سالاد کلمات
word order ترتیب واژه ها
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word book واژه نامه
word of command فرمان نظامی
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word frequency بسامد واژگانی
word hoard لغت نامه
word length طول کلمه
word length درازای کلمه
word mark نشان کلمه
word mark علامت کلمه
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
word of command فرمان انتصاب
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word book دیکشنری
word book لغت نامه
word book فرهنگ لغات
word book قاموس
word book کتاب لغت
word picture بیان یا شرح روشن
word square جدول کلمات متقاطع
word choice بیان
word choice کلمه بندی
word choice جمله بندی
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
Word of honor . قول شرف
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
mum's the word <idiom> دهان قرص
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
word of mouth <idiom> از منبع موثق
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word time زمان کلمه
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
buzz word رمز واژه
buzz word لغت بابروز
four-letter word واژهیچهار حرفی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com