Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
Actions speak louder than words .
دو صد گفته چونیم کردار نیست
Other Matches
action speaks louder than words
<proverb>
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
To speak firmly . Not to mince ones words .
محکم حرف زدن ( با قا طعیت )
louder
مشهور
louder
رسا
louder
زرق وبرق دار پرجلوه
louder
پر صدا گوش خراش
louder
بلند اوا
louder
باصدای بلند
actions
اثر
actions
اقدام
actions
جنگ
actions
اژیرش
actions
جنبش
actions
خط اول صفحه نمایش که نام منوها را نشان میدهد
actions
انجام کاری
actions
شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
actions
عمل انجام شده
actions
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
actions
عمل کاربر مانند انتخاب یک کلید
actions
تمام منو زیر نام آن نمایش داده میشود
actions
وقتی کاربر نشانه گر را به سوی یک منوی خاص در میله عمل می برد
actions
در حقیقت آن منو انتخاب میشود
actions
حرف یکتایی که در رابط ه با یک منوی خاص برای افزایش سرعت عمل میکند و وقتی که کاربر این حرف را انتخاب میکند
actions
کل عملیاتی که در یک عمل رخ می دهند.
actions
لیست امکانات
actions
پیامی که به کاربر نشان داده میشود که اعلام کند یک عمل یا یک ورودی نیاز است
actions
عملیات جنگی
actions
عامل
actions
پیکار
actions
نبرد
actions
تاثیر اثر جنگ
actions
اشاره
actions
جریان
actions
جنبش حرکت
actions
جدیت
actions
رفتار
actions
فعل اقدام
actions
عمل
actions
کار
actions
کردار
actions
کنش
actions
اشغال نیروهای جنگی
actions
گزارش وضع
actions
طرز عمل
actions
جنگ عملیات
actions
کار اقدام
actions
فرمان حاضر به تیر
actions
سهم سهام شرکت
actions
تمرین
actions
بازی
actions
جریان حقوقی تعقیب
actions
اقامهء دعوا
preventative actions
اعمال بازدارنده
to intensify one's actions
برشدت اقدامات خود افزودن
harassing actions
عملیات ایذایی
limitation of actions
در CLقوانین مربوط به مرور زمان در مجموعهای بنام limitation of Statues جمع اوری شده است
limitation of actions
مرور زمان دعاوی
to intensify one's actions
اقدامات خودراسخت
to intensify one's actions
کردن
to i.a person for his actions
کسیرا ازمسئولیت قانونی دربرابر کرده هایش رهاکردن
speak up
<idiom>
بلندو واضح سخن گفتن
speak for
<idiom>
درخواست کردن
to speak of
<idiom>
مهم ،گفتگوی با ارزش
i wish i might speak
کاش می توانستم سخن بگویم
i will speak to him about it
در این خصوص با او صحبت خواهم کرد
to speak out
بی پرده سخن گفتن بلندترحرف زدن
i was the second to speak
دومین کسی که سخن گفت من بودم
speak well for
گواهی دادن
speak out
بی پرده سخن گفتن
to speak with f.
به روانی سخن گفتن
speak out
<idiom>
دفاع کردن از چیزی
speak out
بلندترحرف زدن
so to speak
اگربتوان چنین چیزی گفت
so to speak
چنانکه گویی
so to speak
گوی
speak well for
معرفی کردن
It is nothing to speak of .
چیز قابلی نیست
to speak
[about]
صحبت کردن
[در باره]
not to speak of
<conj.>
گذشته از
not to speak of
<conj.>
قطع نظر از
not to speak of
<conj.>
سوای
speak
سخنرانی کردن
speak
گفتگو کردن
speak
تکلم کردن
speak
صحبت کردن
speak
حرف زدن
speak
سخن گفتن
speak
دراییدن
not to speak of
<conj.>
چه برسد به
to speak to somebody
با کسی صحبت کردن
So to speak
این جور میشود گفت
to speak one's mind
اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
to speak ill of
بد گویی کردن از
to speak daggers
سخت سخت یا نیشدار گفتن
to speak through one's nose
تو دماغی
it ill became him to speak
سخن گفتن باو نمیامد
to speak under one's breath
نجواکردن
to speak under one's breath
اهسته سخن گفتن
To speak elaborately.
با آب وتاب صحبت کردن
to speak through one's nose
سخن گفتن
To speak with freedom.
آزادانه صحبت کردن .
to speak fluently
بطور روان صحبت کردن
to speak volumes
[for]
کاملأ واضح بیان کردن
[اصطلاح مجازی]
The facts speak for themselves.
<idiom>
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.
These statistics speak for themselves.
این آمار به هیچ توضیحی نیاز ندارد.
Hear twice before you speak once.
<proverb>
یکى که دو بشنو و یکى بیش مگو.
Speak well of the dead .
<proverb>
پشت سر مرده بد نگو.
speak one's piece
<idiom>
فکر کسی را خواندن
To speak the truth.
حقیقت را گفتن
to speak candidly
<idiom>
بی پرده صحبت کردن
To speak slowly.
آهسته صحبت کردن (شمرده)
speak the trurh
راست گفتن
speak the trurh
صادقانه گفتن
he is unable to speak
ازسخن گفتن عاجزاست نمیتواند سخن بگوید
i speak under correction
انچه می گویم ممکن است درست نباشد
he began to speak
شروع کردبه حرف زدن
he is unable to speak
قادربسخن گفتن نیست
speak a word
سخنی بگویید
speak a word
چیزی بگویید حرفی بزنید
speak ill of
بدگویی کردن از
To speak in a low voice.
آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
What foreign language do you speak ?
با کدام زبان خارجی آشناهستید ؟
to speak fluent Farsi
روان صحبت کردن زبان پارسی
speak of the devil and he appears
<idiom>
حلال زاده بودن
I'll speak at length on this subject.
دراین باره مفصل صحبت خواهم کرد
to speak with a sweet tongue
<idiom>
چاپلوسی کردن
to speak with a sweet tongue
<idiom>
ریشخند کردن
to speak with a sweet tongue
<idiom>
تملق گفتن
to speak on behalf of
[as representative]
از طرف
[کسی]
صحبت کردن
[به عنوان نماینده]
to speak
[things indicating something]
بیان کردن
[رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
in so many words
با عین این کلمات
in other words
<adv.>
به عبارت دیگر
In our other words.
بعبارت دیگر
the f. words
کلمات زیرین
they had words
حرفشان شد
they had words
باهم نزاع کردند
in other words
<adv.>
به کلام دیگر
of few words
کم حرف
in so many words
عینا
to ask somebody to say a few words
خواهش کردن از کسی کمی
[در باره کسی یا چیزی]
صحبت کند
in other words
<idiom>
به کلام دیگر
words
الفاظ
I am too shy (timid) to speak English .
خجالت می کشم انگلیسی حرف بزنم
To cast a slur on some one . To speak disparagingly of someone .
نسبت زشتی به کسی دادن
Let him speak his pices. let him have his say. Let him state his case.
بگذار حرفش را بزند
control words
کلمات کنترلی
play on words
جناس
to help with words and deeds
<idiom>
با پند دادن و عمل کمک کردن
code words
کلمات رمزی
acceptance by words
قبول قولی
imitative words
واژههای تقلیدی
code words
کلمه رمز
weigh one's words
<idiom>
مراقب صحبت بودن
big words
لاف
apt words
ابرو
imitative words
مورموریاغرغر کردن
apt words
مجرای اب
english words
واژه ها یا لغات انگلیسی
i ran the words through
ان کلمات را خط زدم
choice of words
بیان
choice of words
کلمه بندی
choice of words
جمله بندی
play on words
تجنیس
war of words
بحث وجدل
he was provoked by my words
از سخنان من رنجید
war of words
منازعه
he was provoked by my words
سخنان من باو برخورد
take the words out of someone's mouth
<idiom>
سخن از زبان کسی گفت
big words
حرفهای گنده
take the words out of someone's mouth
<idiom>
حرف دیگری راقاپیدن
to i. from somebodies words
از حرفهای کسی استنباط کردن
four-letter words
واژهیچهار حرفی
four-letter words
واژهی قبیح
swear-words
فحش
swear-words
ناسزا
swear-words
کفر
reserved words
کلمههای محافظت شده
Acrimonious words
کلمات تلخ و نیشدار
He is too stingy for words.
دست توی جیبش نمی کند ( خسیس است )
They have had words ,I hear .
شنیده ام حرفشان شده ( بحث ؟ جدل لفظی )
reserved words
کلمات ذخیره شده
buzz words
لغت بابروز
buzz words
رمز واژه
your words offended her
از سخنان شمارنجید
to gloze over one's words
سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
to play upon words
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to eat ones words
سخن خودراپس گرفتن
to be sparing of words
مضایقه ازحرف زدن کردن کم حرفی کردن
the a.of boreign words
اقتباس یاگرفتن لغات بیگانه
words are but wind
حرف جزو
words are but wind
هواست
words in contracts should
الفاظ عقود محمول است برمعانی عرفیه
words of limitation
الفاظ تعیین کننده سهم هرکس در سند
your words offended her
سخنان شما به احساسات اوبرخورد
You mark my words.
این خط واینهم نشان
precatory words
عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
put into words
به عبارت دراوردن
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
play upon words
جناس بکار بردن
A dictionary tell you what words mean .
فرهنگ زبان معنی کلمات را میدهد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com