English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 83 (1 milliseconds)
English Persian
Agreed . that is a deal . قبول ( قبوله )
Other Matches
agreed <adj.> <past-p.> به تایید رسیده
agreed <adj.> <past-p.> تصدیق شده
agreed <adj.> <past-p.> پذیرفته شده
agreed پذیرفته
agreed موافق
agreed قرار شده
agreed <adj.> <past-p.> قبول شده
agreed <adj.> <past-p.> اجازه داده شده
agreed to قبول شده موردموافقت واقع شده
agreed <adj.> <past-p.> تایید شده
agreed <adj.> <past-p.> تصویب شده
i agreed to go حاضر شدم بروم
unless otherwise agreed اگر توافق دیگری نباشد
agreed to پذیرفته
mutually agreed to مرضی الطرفین
agreed time موعد مقرر
We have agreed in princeple . درکل توافق کرده ایم ( توافق درکلیات )
agreed point نقطه قراردادی
agreed value policy بیمه نامه با ارزش توافق شده
agreed point نقطه پیش بینی شده
as previously agreed upon <adv.> همینطور که قبلا موافقت شد
Did you get anything out of this deal ? دراین معامله چیزی گیرت آمد ؟
new deal <idiom> تغییر کامل ،شروع تازه ،شانس دیگر
deal چوب کاج
to deal کارت دادن [ورق بازی]
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
deal قراردادی که در آن روی چنیدن موضوع همزمان توافق میشود
deal سازماندهی کردن
deal توافق تجاری
deal with رسیدگی کردن
new deal روش سیاسی جدیدی که از دوران روزولت اعمال ان از طرف دولت ایالات متحده امریکا شروع شد
new deal نیودیل
new deal سیاست جدید
deal with اقدام کردن
new deal قرار جدید
new deal برنامه توسعه اقتصادی فرانکلین روزولت پس از سالهای بعداز بحران بزرگ درامریکا که دران کمک به کشاورزی بازنشستگی وبیمه بیکاری و غیره گنجانیده شده است
deal اقدام کردن
deal سر و کار داشتن
deal معامله کردن
deal مقدار
deal اندازه
deal قدر
deal حد معامله کردن
deal سر و کارداشتن با
deal توزیع کردن
deal اندازه مقدار بررسی
deal معامله داد و ستد
new deal برنامه روزولت
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too. او [زن] موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او [زن] درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
square deal باشرف بودن رک وراست
deal in futures معامله سلف کردن
square deal تقلب نکردن
package deal معامله کلی معامله چکی
package deal معامله یکجا
package deal مقاطعه در بست و خرید یکجا
fair deal سیاست منصفانه
fair deal روش منصفانه
To deal the cards . ورق دادن
to deal in futures کالایاسهام پیش فروختن
raw deal <idiom> آخر خط ،پایان هستی
big deal بیاهمیتوفاقدجذابیت
to deal in futures معامله سلف کردن
to deal in futures معامله پیش کردن
good deal <idiom> قیمت ارزان باکیفیتی بالا
deal lift بلند کردن وزنه تا کمر وپایین بردن
wheel and deal <idiom>
A lucrative affair [deal] لقمه چرب ونرم [کار یا معامله پردرآمد]
Did you make any profit in this deal ? آیا دراین معامله استفاده ای داشتید ؟
I took a great deal of trouble over it. روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
I clinched a lucrative deal. معامله چربی ( شیرینی ) انچام دادم
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
She gave me a raw deal . بامن بد معامله کرد
He gave me a square deal . بامن منصفانه معامله کرد
mosaic parquet deal راهروی اجر فرش
to deal out [card game] کارت دادن [ورق بازی]
To clinch(close,finalize)a deal. معامله یی را جوش دادن
I made a lot of profit in the deal . دراین معامله فایده زیادی بردم
plea deal [between Prosecution and Defense] توافق مدافعه [بین دادستان و وکیل دفاع]
The deal is off. Forget it . That doesnt count . مالیده !(مالیده است ؟ بهم خورده ؟ لغو شده )
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
Don pulled the rug out from under me in my deal with Bill Franklin. دان معامله من و بیل فرانکلین را به هم زد.
Clinch the deal while the concerned party is stI'll keen تا طرف گرم است معامله را انجام بدهید
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com