Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
Be slow to promise and quick to perform.
<proverb>
در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
Other Matches
perform
کردن
perform
بجا اوردن اجرا کردن
perform
بازی کردن نمایش دادن
perform
ایفاکردن
perform
انجام دادن خوب یا بد
perform
اجرا کردن
perform
انجام دادن
to perform one's ablutions
شستشوکردن وضوگرفتن
to perform one's ablutions
دست نمازگرفتن
To perform a feat.
شیرین کاری کردن
to spotlessly perform something
اجرا کردن چیزی بطور بی ایراد
to perform one's duty
انجام وفیفه کردن
perform a contract
قرارداد را اجرا کردن
to perform one's oromise
بعهد خود وفا کردن
to perform one's oromise
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to perform a command
فرمانی را اجرا کردن
to perform one's ablutions
غسل کردن
To do (perform) ones duty.
تکلیف خود را انجام دادن
To perform the marriage ceremony.
مراسم عقد راجاری کردن
to perform a piece of music
قطعه موسیقی رادرست درساز ادا کردن
to perform a piece of music
ساز زدن
To be terrific . To perform a feat. To do wonders . To do it gorgeously .
معرکه کردن
i promise to come
قول میدهم بیایم
promise
نوید انتظار وعده دادن
promise
پیمان
promise
عهد
promise
قول
promise
وعده
keep a promise
<idiom>
به قول خود وفا کردن
to a one's promise
بقول خودوفاکردن
promise
قول دادن پیمان بستن
to promise well
مایه امیدواری بودن
to promise well
خوش اتیه بودن
i rest upon your promise
من به وعده شما است
i rest upon your promise
پشت گرمی
to break one's promise
شکستن عهدوقول
person to his promise
کسی را ملزم به ایفای وعده کردن
breach of promise
شکستن پیمان ازدواج
parol promise
قرارداد شفاهی
untrue to one's promise
بد عهدی کردن
land of promise
زمین موعود
promise of marriage
قول یا پیمان عروسی
unfaithful to one's promise
بد عهد
to stand by one's promise
سر قول خود ایستادن
written promise
قولنامه
i cannot positively promise
نمیتوانم قول قطعی بدهم
promise the moon
<idiom>
آماده انجام کار
To make someone promise .
از کسی قول گرفتن
To break a promise.
عهد وقولی را شکستن
true to one's promise
خوش قول
breach of promise
نقض قول
breach one's promise
بد عهدی
To keep ones word. To stand by ones promise .
سر قول خود ایستادن
these cloud promise rain
این ابرها خبر از بارندگی میدهند
To give ( make ) a promise of help .
قول کمک دادن
demanding the fulfilment of a promise
استیفاء
To go back on ones promise . to renege .
زیر قول خود زدن
slow
کودن تنبل
slow
تدریجی
slow
کند
slow
اهسته
slow and sure
شتاب کار را خراب میکند
slow down
به عقب انداختن
slow down
کند
slow down
کاهش
slow down
اهسته
slow down
تاخیر کردن
slow
یواش
slow
اهسته کردن یاشدن
slow
مسیر خیس
slow
حرکت کند ومنحرف گوی بولینگ
SLOW
آهسته
slow-down
<idiom>
به توقف کامل نرسیدن
go-slow
آرام کارکردنکارگرانبهنشانهاعتراض
slow down
<idiom>
از حد معمول آرامتر
slow motion
کند نمایی
slow motion
حرکت کند
slow motion
کند جنبی
slow fire
نواخت کند
slow fire
اتش کردن بانواخت کند
slow fire
یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
slow neutron
نوترون کند
slow-motion
برپیچسرخورنده
slow footed
کندرو
slow to wrath
دیرغضب
slow witted
کند ذهن
slow ahead
اهسته به جلو
slow and steady
اهسته وپیوسته
slow lane
محلعبورآهسته
slow coach
ادم بیحال یا کودن
slow coach
ادم قدیمی مسلک
slow curing
قیرهای محلول دیرگیر
slow footed
اهسته
slow footedness
اهستگی
slow footedness
کندروی
slow whistle
تاخیر داور در سوت زدن پس از خطا
slow twitch
کند انقباض
slow to wrath
خونسرد
slow to wrath
دیر خشم
slow to anger
دیر غضب
slow setting
کند گیر
slow pill
ماده شیمیایی که بطورغیرمجاز به اسب برای کندکردن سرعتش تزریق میشود
slow paced
اهسته خرام
slow paced
اهسته گام
slow of speech
کندزبان
slow moving
کالاهایی که فروختن انها مدت زیادی طول میکشد
slow moving
دارای حرکت کند
slow match
کبریت کند سوز
slow learner
کنداموز
slow gaited
کندقدم
slow gait
چهارنعل کوتاه با حرکت اسب به چپ و راست
slow motion
کند
slow-witted
بیهوش
slow worm
کورمار
slow-witted
کندذهن
at a slow pace
اهسته
dead slow
خیلی اهسته
slow worm
مار شیشهای
Slow but sure wins the race.
<proverb>
پیروزى از آن کسى است که آهسته و مطمئن مى رود .
slow motion picture
تصویر با حرکت اهسته
He was walking with slow steps .
با قدمهای آهسته راه می رفت
slow-burning stove
اجاقآرام پز
slow curing cutback
قیر مایع دیرگیر
slow moving depression
کمفشاری کند
slow burning conductor
سیم اهسته سوز
slow and steady wins the race
اسب تازی دوتک روبشتاب شتراهسته میرودشب وروز
slow-wave sleep
[SWS]
خواب عمیق
[روانشناسی]
slow-wave sleep
[SWS]
مراحل سوم و چهارم خواب
[روانشناسی]
to the quick
کاملا
quick en
تندشدن
quick
تند و سریع
to the quick
بی نهایت سراسر
to the quick
زیادازته
to the quick
ازته
quick
سریع یا بدون اتلاف زمان
quick
چابک
quick en
زنده کردن نیروبخشیدن به
quick en
تندکردن
quick en
جان دادن
quick
زنده
quick
جلد سریع
quick
تند
quick en
روح بخشیدن
quick
چست
quick out
نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
quick
فرز
quick eared
تیزگوش
quick basic
کوئیک بیسیک
the quick and the dead
زندگان ومردگان
quick asset
دارائی نقدی
quick assets
موجودی نقدشو
super quick
فوق انی
quick change
بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
quick count
کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
quick coupler
بست سریع در لولههای ابرسانی
quick disconnect
نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
quick ear
گوش تیز
super quick
ماسوره فوق انی
quick clay
بتن زنده
quick action
عمل ضربتی انی
quick action
عمل انی ماسوره
kiss me quick
زلف
in quick succession
تندپشت سرهم
quick recovery
رونق سریع
quick fix
راهحلسریعونهدائم
double-quick
باقدم تند رفتن
double-quick
قدم تند
double quick
باقدم تند رفتن
double quick
قدم تند
quick eye
چشم تیز
[تیزبین]
kiss me quick
طره
kiss me quick
یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
quick access
با دست یابی تند
quick gravel
دزدریگ
quick gravel
ریگ روان
of quick wist
زودفهم
of quick wist
زیرک
of a quick temper
تیزمزاج
of a quick temper
تند
i ran as quick as i could
هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
quick ground
زمین سست
quick kick
کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
quick sighted
تیزبین
quick sighted
زیرک
quick silver
سیماب
quick silver
جیوه
quick silver
طبع سیمابی جیوه زدن به
quick stage
ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
quick step
گام تند
quick step
قدم تند
quick temper
تندی
quick temper
تندخویی
quick temper
تیزمزاجی
quick tempered
تند مزاج
quick time
سر قدم بلند
quick sight
بینایی تیز
quick sight
تیزبینی
quick lime
اهک زنده
quick march
راهپیمایی تند
quick march
گام برداری تند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com