English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (12 milliseconds)
English Persian
Before it is too late. While there is stI'll time. تا دیر نشده
Search result with all words
late time زمان سکته انفجار
late time زمان بین سقوط بمب تا شروع انفجار اتمی
Other Matches
to be late دیر رسیدن
Better late then never. <proverb> تاخیر بهتر از هرگز است .
late مرحوم
late متوفی
he may come late شایددیر بیاید
Better late than never. <proverb> آهسته برو همیشه برو.
late <adj.> <adv.> دیر
late زیاد
to be late دیر امدن
late تادیرگاه
I am late. من دیر کردم.
to be late دیرکردن
late دیر
late دیراینده
late اخیر
late تازه گذشته
late کند
late تا دیر وقت اخیرا
Better late than never! <proverb> دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است!
he may come late ممکن است دیر بیاید
it is very late بسیار دیر است
I am getting late. دارددیرم می شود
of late اخیرا
Nobody was late except me . هیچکس غیر از من دیر نکرده بود
of late دراین روزها
it is very late خیلی دیرشده است
Better late than never. <proverb> دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
Damn it, you are late again! لعنتی باز تو دیر کردی. [دیر آمدی]
She procrastinated until it was too late . آنقدر دفع وقت (وقت کشی ) کرد که دیگه کار از کار گذشت
the late rains بارانهای اخیر
We were afraid lest she should get here too late . ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد.
of late years دراین چند سال گذشته
the widow of the late زن مرحوم .....
I wI'll come as late as I possibly can . تا آنجائیکه بشود دیر می آیم
It is never too late to mend. هر کجا که جلوی ضرر رابگیری منفعت است
the late governor فرماندار اخیر
late war جنگ قبلی
iwas late دیررسیدم
iwas late دیرم شد
iwas late دیر کردم
keep late hours دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن
keep late hours دیر خوابیدن و دیر برخاستن
late cut ضربهای که توپ را به منطقه پشت توپزن می فرستد
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
what made you so late چه شد که این همه دیر کردید
Before it is too late . while one has the chance . اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
late latinu لاتین دورههای بعد
It is never too late to learn . <proverb> براى کسب علم هیچ موقعى دیر نیست .
It is never too late to mend. <proverb> براى اصلای شدن هیچگاه دیر نیست .
late maturing دیررس
your late father مرحوم پدرتان
to keep late hours دیر برخاستن
to keep late hours دیر خوابیدن
i was up late last night بودم
To keep late nights [hours] شب زنده داری کردن
Depending on how late we arrive ... بستگی به اینکه ساعت چند ما می رسیم ...
It is too late . the die is cast . کار از کار گذشته
Is the train from Leeds late? آیا قطار شهر لیدز تاخیر دارد؟
Do you get up early [late] in the morning ? آیا شما صبح ها زود [دیر] از خواب برمیخیزید؟
late-Modern architecture [معماری که تصویرها و ایده ها و نقش و نگار آن گرفته شده از جنبش معماری مدرن بود.]
Dont be late for work. دیر سر کار نیایی (سر وقت بیایی )
The train was 10 minutes late. قطار 10 دقیقه دیر رسید
late payment damages خسارت تاخیر تادیه
Luchily for me the train was late. خوش شانسی آوردم قطار دیر رسید
it is too late to lock the stable when the horse has been stolen <proverb> کنون باید این مرغ را پای بست نه آن دم که سررشته بردت ز دست
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings. عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
in time بجا
in no time خیلی زود
in the mean time ضمنا
in the time to come در
in the time to come اینده
in time بموقع
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
many a time بارها
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
mean time زمان متوسط
i time time Instruction
two time دو حرکت ساده
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
one-time سابق
one-time قبلی
one-time پیشین
all-time بالا یا پایینترین حد
many a time چندین بار
to know the time of d هوشیاربودن
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time عجله نکن
time will tell در آینده معلوم می شود
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
It's time وقتش رسیده که
behind time بی موقع
behind time دیر
at the same time در عین حال
There is yet time. هنوز وقت هست.
to know the time of d اگاه بودن
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
what time is it? چه ساعتی است
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
down time مرگ
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
just in time درست بموقع
at the same time در ان واحد
for the time being عجالت
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
one at a time یکی یکی
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
Our time is up . وقت تمام است
two-two time نتدودوم
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
three-four time نت
from time to time هرچندوقت یکبار
once upon a time روزی
on time مدت دار
from this time forth ازاین پس
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین ببعد
off time وقت ازاد
At the same time . درعین حال
f. time روزهای تعطیل دادگاه
off time مرخصی
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
from time to time گاه گاهی
old time قدیمی
out of time بیموقع
about time <idiom> زودتراز اینها
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
down time زمان توقف
down time زمان تلف
out of time بیگاه
all the time <idiom> به طور مکرر
out of time بیجا
four-four time چهارهچهارم
mean time ساعت متوسط
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
time out <idiom> پایان وقت
at the same time ضمنا"
at any time <adv.> هر بار
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
any time <adv.> هر بار
at any time <adv.> همیشه
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time وقت قرار دادن برای
time out ساعت غیبت کارگر
time فرصت
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time فرصت موقع
time out مهلت
time out تایم
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time out ایست
time out وقفه فاصله
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time and again بکرات
time and again چندین بار
there is a time for everything دارد
there is a time for everything هرکاری وقتی
some time یک وقتی
some time مدتی
some time or other یک وقتی
some time or other یک روزی
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com