Dictiornary-Farsi | Bluntly. Without mincing words. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 109 (6 milliseconds)

English	Persian
Bluntly. Without mincing words.	صاف وپوست کنده


Other Matches

bluntly	بی پرده
bluntly	بدون تعارف ونزاکت
mincing	پر ادا واطوار قیمه شده
mincing	نازدار
mincing	ناز
mincing machine [British]	چرخ گوشت [غذا و آشپزخانه]
the f. words	کلمات زیرین
to ask somebody to say a few words	خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند
in so many words	با عین این کلمات
in so many words	عینا
of few words	کم حرف
In our other words.	بعبارت دیگر
they had words	باهم نزاع کردند
they had words	حرفشان شد
in other words <idiom>	به کلام دیگر
in other words <adv.>	به کلام دیگر
in other words <adv.>	به عبارت دیگر
words	الفاظ
In the words of Ferdowsi …	بقول فردوسی
A dictionary tell you what words mean .	فرهنگ زبان معنی کلمات را میدهد
He told me in so many words .	عینا" اینطور برایم گفت
You mark my words .	ببین کجاست که بهت می گویم ؟( بگفته ام گوش کن )
You took the words out of my mouth.	جانا سخن از زبان ما می گویی
Hear it in his own words.	از زبان خودش بشنوید
You mark my words.	این خط واینهم نشان
They have had words ,I hear .	شنیده ام حرفشان شده ( بحث ؟ جدل لفظی )
He is too stingy for words.	دست توی جیبش نمی کند ( خسیس است )
Acrimonious words	کلمات تلخ و نیشدار
The two are rhyming words .	این دو لغت هم قافیه هستند
to help with words and deeds <idiom>	با پند دادن و عمل کمک کردن
eat one's words <idiom>	حرف خود قدرت دادن
play on words <idiom>	بازی با کلمات
take the words out of someone's mouth <idiom>	حرف دیگری راقاپیدن
war of words	بحث وجدل
take the words out of someone's mouth <idiom>	سخن از زبان کسی گفت
choice of words	بیان
choice of words	کلمه بندی
choice of words	جمله بندی
control words	کلمات کنترلی
war of words	منازعه
weigh one's words <idiom>	مراقب صحبت بودن
swear-words	کفر
swear-words	ناسزا
play on words	جناس
imitative words	مورموریاغرغر کردن
play upon words	جناس بکار بردن
put into words	به عبارت دراوردن
reserved words	کلمات ذخیره شده
reserved words	کلمههای رزرو
reserved words	کلمههای محافظت شده
the a.of boreign words	اقتباس یاگرفتن لغات بیگانه
to be sparing of words	مضایقه ازحرف زدن کردن کم حرفی کردن
to eat ones words	سخن خودراپس گرفتن
to gloze over one's words	سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
to i. from somebodies words	از حرفهای کسی استنباط کردن
imitative words	واژههای تقلیدی
i ran the words through	ان کلمات را خط زدم
play on words	تجنیس
code words	کلمه رمز
code words	کلمات رمزی
acceptance by words	قبول قولی
apt words	ابرو
apt words	مجرای اب
big words	حرفهای گنده
big words	لاف
english words	واژه ها یا لغات انگلیسی
he was provoked by my words	از سخنان من رنجید
he was provoked by my words	سخنان من باو برخورد
to play upon words	جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
swear-words	فحش
words in contracts should	الفاظ عقود محمول است برمعانی عرفیه
waste one's words	زبان خود را خسته کردن
words of limitation	الفاظ تعیین کننده سهم هرکس در سند
your words offended her	سخنان شما به احساسات اوبرخورد
words are but wind	حرف جزو
your words offended her	از سخنان شمارنجید
buzz words	رمز واژه
buzz words	لغت بابروز
precatory words	عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
four-letter words	واژهیچهار حرفی
four-letter words	واژهی قبیح
words are but wind	هواست
he took my words in good part	سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
his words injured my feelings	سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
This knife is too blunt for words .	این چاقو ماست راهم نمی برد ( خیلی کند است )
my words hurt his feelings	سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
to pour out abusive words	سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
To bandy words . to argue.	بگو مگه کردن ( ,,یکی بدو کردن )
put words in one's mouth <idiom>	چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
The exam was too easy for words .	امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
Her words are empty of meaning.	حرفهایش خالی از معنی ومفهوم است
To argue ( exchange words ) with someone .	با کسی یک بدوکردن
He left fily a few choice words.	چند تا حرف مفت ( ناسزا )تحویل داد
To speak firmly . Not to mince ones words .	محکم حرف زدن ( با قا طعیت )
To put the words in somebodys mouth.	حرف دردهان کسی گذاشتن
Actions speak louder than words .	دو صد گفته چونیم کردار نیست
action speaks louder than words <proverb>	دو صد گفته چون نیم کردار نیست
fair words butter no parsnips	به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
fine words butter no parsnips	بحلوابحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
fine words butter no parsnips <proverb>	از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود
Mark my words . Remember what I told you .	یادت باشد چه گفتم
sweet words (voice,sleep	کلمات ( صدا خواب )شیرین
Fine words butter no parsnips.	از تعارف کم کم وبر مبلغ افزای
I didnt mince my words . I put it very well .	قشنگ حرفم رازدم
To put the words into someones mouth.	حرف توی دهن کسی گذاشتن
His deeds fail to square with his words.	عملش با حرفش نمی خواند
With soft words one may persuade a serpent out of . <proverb>	با زبان خوش مار را از سوراخ بیرون مى کشند .
a man of words and not of deeds is like a garden full of weeds <proverb>	با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بری