English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
Search result with all words
by common consent متفقا
Other Matches
consent رضایت
with consent باتفاق ارا با یک زبان
to w one's consent رضایت ندادن
consent رضا
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent رضا اجازه
consent موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consent موافقت
consent راضی شدن رضایت دادن
consent توافق
consent موافقت کردن
consent موافقت رضایت دادن
silert gives consent خاموشی موجب رضا است
mutual consent تراضی
intention and consent قصد و رضا
tacit consent رضای ضمنی
age of consent سن قانونی دختر
express one's consent رضایت دادن
silence gives consent سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
consent presumed from silence رضای مستنبط از سکوت
silence signifies consent سکوت علامت رضاست
to give a ready consent رضایت دادن
to give a ready consent زود
to give a ready consent بی درنگ رضایت دادن
consent cannot be inferred from silence سکوت علامت رضا نیست
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
out of the common غیر معمول
in common مشاع
common d. مقسوم علیه مشترک
in common <idiom> مسئولیت داشتن
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common :عمومی
common رایج
common مشترک
common عام
common مشترکااستفاده کردن
common معمولی متعارفی
common عادی
common مشترک اشتراکی
common پیش پاافتاده
common پست عوامانه
common : مردم عوام
common عمومی
common مشارکت کردن
common مشاع بودن
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common مین میکند
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common whipping بست معمولی
common user عمومی
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
the common people عوام
the common people عامه
the common people عوام الناس
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common time چهارضربی
common time چهارگام
estate in common مالکیت مشاع
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
common trait ویژگی مشترک
surcharge of common یا جنگل
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common wealth ممالک مشترک المنافع
common wealth ملل مشترک المنافع
common wealth کشور
common wealth رفاه عمومی جمهوری
common wealth مشترک المنافع
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common wall دیوار مشترک
common user خدمات عمومی
common user مشترک
held in common مشاع
common whipping بست عادی
tenancy in common استیجار مشترک
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common ashlar سنگ چکش خورده
common-house نشیمنگاه صومعه
common joist تیر کف اتاق
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common round ابزار فیتیله
common roof تیرچه افقی خرپا
common rafter تیر خرپا
common onion پیاز
common ground نقطهنظراتمشترک
common periwinkle نوعیحلزون
common rooms تالار دانشجویان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
common room باشگاه دانشجویان
common room اتاق استادان
to make common cause متحد شدن
common land مکانعمومی
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
to make common cause دست یکی شدن
held in common مشترک
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common carrier گاراژ دار
common block قرقره عادی
common block قرقره چوبی
common area ناحیه مشترک
common arbitrator سرداور
common sense حضور ذهن
common sense عرف
common sense قضاوت صحیح حس عام
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common fate سرنوشت مشترک
common factor عامل مشترک
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector با جریان روب مشترک
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier مکاری
common carrier متصدی حمل ونقل
common sense عقل سلیم
common colds زکام
common colds گریپ نزله
common law حقوق عرفی
common fraction مخرج مشترک
common denominators مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market بلژیک
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common law حقوق غیرمدون
common colds سرماخوردگی
common cold زکام
common cold گریپ نزله
common cold سرماخوردگی
common-law عرف common
common-law حقوق غیرمدون
common-law حقوق عرفی
common law عرف common
Common Market بازار مشترک
common library کتابخانه اشتراکی
common multiple مضرب مشترک
common parlance عرف
common parts قطعات یدکی عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common items قطعات عمومی
common stock سهام عادی
common progarm برنامه مشترک
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common link حلقه معمولی
common language زبان عمومی
common logarithm لگاریتم اعشاری
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common nuisance اضرار عمومی
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common labour کارگر عمومی
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common hardware قطعات عمومی
common purse وجوه عمومی
common gender جنس مشترک
common language زبان مشترک
common stocks سهام عادی
common storage حافظه مشترک
common fronties مرز مشترک
common parts قطعات عمومی
common foul خطای عادی
common stock سهام معمولی شرکت
common statement حکم اشتراک
common sensibility حس کلی بدنی
common grid شبکه عمومی
common goods کالای مورد نیاز عموم
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common table of allowance جداول سهمیه عمومی
lowest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common carotid artery شریانسباتعمومی
common user supplies کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common user items اقلام عمومی
common tool set دست ابزار عمومی
common tool set دست ابزار جنرال مکانیک
common user items امادمشترک
smallest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common user items کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common user items اقلام مشترک المصرف بین یکانها
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com