English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 182 (2 milliseconds)
English Persian
Catch not at the shadow and lase the substance. <proverb> به فرع نپرداز که اصل را از دست دهى.
Other Matches
substance دوام
substance ذات جوهر
substance مسند
substance جسم
substance ماده
substance شی
substance جنس
substance ذات
substance جوهر
substance مفاد مفهوم
substance استحکام
substance عین
in substance اصولا
in substance در اصل
substance ماده اصلی
coloring substance ماده رنگ
dissymmetric substance جسم نامتقارن
exereta substance ماده پس داده
pure substance جسم ناب
substance and accidents جوهروعرض
substance and form جوهروعرض
substance of endowment عین موقوفه
substance withdrawal ترک دارو
symmetry substance ماده متقارن
the colouring p of a substance ماده رنگ دهنده جسمی
asymmetric substance جسم بی تقارن
toxic substance ماده سمی
allelopathic substance ماده دورساز
abiotic substance ماده بیجان
Form without substance . صورت بدون معنی
All show and no substance. <proverb> از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد. [ضرب المثل]
To shadow someone. مثل سایه کسی را تعقیب کردن
shadow بحریف خیالی مشت زدن
shadow سایه
shadow فل
shadow سایه افکندن بر رد پای کسی را گرفتن
shadow پنهان کردن
shadow شبح سایه
shadow هواپیمای یدک کش
shadow چسبیدن به حریف
shadow شدو سایه
drop shadow سایه برجسته
to be afraid of one's own shadow . از سایه خود هم ترسیدن .
shadow price شبه قیمت قیمت ضمنی
shadow memory شبه حافظه
shadow printing چاپ سایهای
shadow RAM روش بهبود کارایی PC با کپی کردن محتوای قطعه
shadow ROM حافظه مجازی فقط خواندنی
shadow page جدول مبدل که محلهای حافظه واقعی را با معادل محلهای مجازی آن ها بیت میکند
shadow zone منطقه کور عمق اب
He fight with his shadow. <proverb> او با سایه خود مى جنگد (از سایه خود مى ترسد).
shadow price قیمت سایهای
half shadow نیم سایه
shadow memory حافظه ثانوی موقت
shadow memory محلهای حافظه مکرر که با کد مخصوص قابل دستیابی است
shadow page محلهای حافظه مکرر که با کد مخصوص قابل دستیابی است
shadow mask صفحه مشبک
shadow factor ضریب انحراف سایه
shadow factor ضریب مربوط بانحراف سایه در عکس هوایی برای تعیین ارتفاع اشیاء
shadow play نمایش سایه ها
shadow play نمایش ارواح
shadow memory جدول مبدل که محلهای حافظه واقعی را با معادل محلهای مجازی آن ها بیت میکند
wind shadow منطقه اب نسبتا راکد در سمت پناهگاه قایق از باد
shadow RAM ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
eye-shadow سایهی چشم
thermal shadow سایه روشن حرارتی
thermal shadow سایههای حرارتی
To cast a shadow. سایه انداختن
To cast a shadow . سایه انداختن
shadow ball تمرین گوی اندازی
five-o'clock shadow ته ریش
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
shadow tuning indicator میزان نمای سایهای
mirror writing shadow reading کامپیوتر میزبان با دو دیسک فیزیکی برای بالا بردن سرعت دسترسی
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow. این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
I wI'll try to catch up. سعی می کنم خودم را برسانم ( جبران عقب افتادگه )
Nobody can catch up with him. کسی به پایش نمی رسد
catch on <idiom> فهمیدن
catch 22 کجدار و مریز
to catch up گرفتن ربودن
catch on <idiom> همه گیر شدن
catch-22 <idiom> هرکاری انجام بدی نتیجهاش بد است
to catch on دریافتن
to catch at something برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
to catch away ربودن
to catch away گرفتن وبردن
to catch on فهمیدن
to catch on گرفتن
to catch up رسیدن به
catch up with (someone or something) <idiom> وقف دادن به کسی یا چیزی
catch گرفتن
catch دچار شدن به
catch عمل گرفتن
catch اخذ دستگیره
catch لغت چشمگیر
catch رسیدن به نفر جلو
catch شعار
catch پارو به اب
catch بل گیری
catch کشتی کج
catch بازی دستش ده
catch بل گرفتن دخول پارو در اب
catch مانوردادن روی موج و رانده شدن موج سواربطرف ساحل
catch at برای گرفتن چیزی کوشیدن
catch نیروی اولیه بازوی شناگر در شروع حرکت ماهی گرفتن
catch as catch can کشتی ازاد
catch فهمیدن
catch up رسیدن به
catch up تحرک بیشتر برای جبران عقب ماندگی
catch جلب کردن
catch بدست اوردن
catch از هوا گرفتن
catch درک کردن
catch on گرفتن
catch up ربودن
catch-as-catch-can <idiom> به هر راه ممکنی
catch cold زکام شدن
There must be a catch(trick)in it. باید حقه ای درکار باشد
adjustable catch دستگیره قابل تنظیم
catch glove دستکشمخصوصتوپگرفتن
magazine catch جایگاهانبارخشاب
catch-phrase واژهی گیرا
safety catch ضامنتفنگ
catch [latch] دندانه [چفت] [مهندسی]
to catch the connection وسیله نقلیه رابط را گرفتن
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
catch one's eye <idiom> توجه کسی را جلب کردن
to catch a fly بل گرفتن
catch a cold <idiom> سرما خوردن
catch one's breath <idiom> نفسهای عادی کشیدن
To catch ones breath . نفس تازه کردن
To catch someone in the very act . مچ کسی را گرفتن ( حین ارتکاب )
to catch with one's pants down مچ [کسی ] را گرفتن [حین ارتکاب]
bascket catch گرفتن توپ با کف دست به طرف بالا در سطح کمر
i wonder he did not catch cold که سرما نخورد
to catch a fly توپی را ازهواگرفتن
to catch a glimpse of نگاه مختصرکردن
to catch a likeness چیزیرادیدن ومانند انرادرست کردن
to catch a tartar با خرس درجوال رفتن
catch fence نرده محکم سر پیچ
catch feeder مادی
catch feeder جوی ابیاری
to catch cold سرماخوردن
catch hold of محکم نگاهداشتن
catch meadow چمنی که دردامنه تپهای باشد
catch of guage گیرنده بارانسنج
i wonder he did not catch cold تعجب میکنم
give a catch زدن ضربهای که ممکن است بل گرفته شود
fair catch بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
circus catch گرفتن توپ با حرکات ژیمناستیکی گرقتن توپ ضربه خورده با روشی عجیب
catch trial کوشش مچ گیری
catch sight of دیدن
catch pit مجرای روباز زهکش
catch penny قابل تبدیل به پول
to catch cold زکام شدن
to catch fever تب کردن
catch driver راننده اجیر ارابه
to catch out a batsman گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
to catch the fancy of خوش امدن
catch cold سرما خوردن
to muff a catch از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
catch a rail برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
catch-phrase تکیه کلام
catch-phrase واژه یا عبارتی که جلب توجه کند
catch a crab تصادفا پارو را داخل اب کردن
catch-phrases تکیه کلام
catch-phrases واژه یا عبارتی که جلب توجه کند
catch-phrases واژهی گیرا
to catch napping در حال غفلت و بی خبری گرفتن
catch em alive کاغذ مگس گیر
to catch fever دچارتب شدن
to catch napping چرت زنان گرفتن
to catch fire اتش گرفتن
to catch hold of محکم گرفتن
To catch someone out . To give someone the lie . مشت کسی را باز کردن
catch (someone) red-handed <idiom> مچ کسی را گرفتن
catch for door bolt ماده
You wont catch me going to his house . غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
catch phrase of catchline شعار جذب مشتری
catch for door bolt پل
He muddles the water to catch fish . <proverb> آب را گل آلود مى کند ماهى بگیرد .
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com